!

hamid221

عضو جدید
کاربر ممتاز
ساعت6بعدازظهر
از خواب بیدار شدم
تنها
هیشکی خونه نیست
حس درس خوندن نیست
حس تلویزیون دیدن نیست
حوصله ندارم
دلم گرفته
میخوام با یکی حرف بزنم شاید حالم خوب شد


فقط با خودم میگم چیکار کنم
میخوام از این موقعیت خارج بشم
اما تنهایی نمیتونم
وای که چه حالت بدی
حس تنهایی بیرون رفتن نیست
بزار اس بدم به بچها ببینم کی بیرون میاد
ممد حال داری بریم بیرون
انگار گوشیش خاموشه پیام ارسال نشده
یکی دیگه
یوسف کجایی؟ بیرون میای؟
بخدا کلاس نمیزارم شرمنده کار دارم جمعه میبینمت
مثل اینکه قسمت نیست کسی مارو از این حال بد خارج کنه
حسین کجای؟
اینم طبق معمول به نفعش نیست جواب بده
میرم اشپزخونه ی چیزی بخورم شاید یکی جواب داد اسمو
بعد از هندونه خوردن
بازم خبری نیست
میام پشت نت
یک ساعتی چرخ میزنم ساعت شد7
اما این دل صاب مرده اروم نمیشه که نمیشه
بزار به کتابم ور برم شاید حالم عوض شد
ساعت 8شد
این ساعت لامسبم جلو نمیره که نمیره
بیخودی میشینم رو مبل فکر میکنم
نه مثل اینکه فایده نداره
تلوزیونم صدا خاموش مال خودش روشنه
توف به این زندگی
منی که وقت سرخاروندن نداشتم
همیشه سرم شلوغ بوده
همیشه همه رو از تنهایی درمیوردم
الان یک نفر نیست به دادم خودم برسه
اخه این چه حالی من دارم روز عیدی

ساعت شد8.30
ای بابا نمازمم که قضا شد
لعنت به این شانس
همینجوری که فکر میکنم
تنهایی رو با تمام وجود حس میکنم!!!!!
توی این شهر بزرگ ی نفر نبود به داد من برسه
باز فکر میکنم
به گذشتم
به کارهای دیروزم
اره نماز صبحم نخوندم
قبلتر
نماز مغرب رو هم یادم رفت
عحبا
بندگی مارو نگاه کن
بیشتر به کارهام دقت میکنم
چقدر از خدا دورشدم
چند وقتی بود اینطوری تنها نشده بودم
اشک تو چشمام جمع میشه
خاک بر سر من
این همه نعمت برای بندگی بهتر
اما من...
گم شدم توی زندگیم
و خوشی هام
و دغدغهای الکی
بیشتر که دقت میکنم
میبینم که واقعا الکی
اینهمه نماز خوندمو گفتم:
ایاک نعبودو و ایک نستعین(خدایا تورا میستایم و از تو یاری میخواهم)
وای خدای من که چقدر دروغ گفتم توی نماز خوندم
اونم چه دروغ بزرگی
توی این چند وقته کاری که من نکردم فکر کردن به خدا بود
یاری خواستن از خدا!!!!!!!!!!!!!!!
عمرا اگه بخدا رو زده باشم
نمونش امروز
به عالمو ادم رو زدیم
الا به اونی که باید رو بزنیم
حال دیگه بغضم میترکه
اشکم ناخوداگاه جاری میشه
اذان مغرب رو گفتن
بزار دو رکعت نماز بخونیم ولی ایندفعه توش دروغ نگیم
وضو میگیرم
نماز میخونم
حالا دیگه حالم بهتر شده
دوتا مسیج اومده برام

مهدی:من و خداوند هر روز فراموش میکنیم
اوبدیهای من و من خوبیهای او
حسین:داداش من توراه شمالم
زنگ درو میزنن
مادرمه با خالم اینا
امشب شام اینجان
خودمونیم
عجب بعداظهر سگیی بود
ولی اخرش بد نشد

عجب حوصله ای دارین شما
تا اخرش خوندین؟:gol:
 

mahdi ariya

عضو جدید
حميدجان خيلى قشنگ بود!منم بعضى وقتاتويه همچين موقعيتايي گيرميكنم نميدونم چرااينجور وقتا آدم ياد خدامى افته؟!((وقتى تنها خريد خدا دل شكسته است....چرادست اونى كه دلموشكست نبوسم))
 
بالا