ساعت6بعدازظهر
از خواب بیدار شدم
تنها
هیشکی خونه نیست
حس درس خوندن نیست
حس تلویزیون دیدن نیست
حوصله ندارم
دلم گرفته
میخوام با یکی حرف بزنم شاید حالم خوب شد
فقط با خودم میگم چیکار کنم
میخوام از این موقعیت خارج بشم
اما تنهایی نمیتونم
وای که چه حالت بدی
حس تنهایی بیرون رفتن نیست
بزار اس بدم به بچها ببینم کی بیرون میاد
ممد حال داری بریم بیرون
انگار گوشیش خاموشه پیام ارسال نشده
یکی دیگه
یوسف کجایی؟ بیرون میای؟
بخدا کلاس نمیزارم شرمنده کار دارم جمعه میبینمت
مثل اینکه قسمت نیست کسی مارو از این حال بد خارج کنه
حسین کجای؟
اینم طبق معمول به نفعش نیست جواب بده
میرم اشپزخونه ی چیزی بخورم شاید یکی جواب داد اسمو
بعد از هندونه خوردن
بازم خبری نیست
میام پشت نت
یک ساعتی چرخ میزنم ساعت شد7
اما این دل صاب مرده اروم نمیشه که نمیشه
بزار به کتابم ور برم شاید حالم عوض شد
ساعت 8شد
این ساعت لامسبم جلو نمیره که نمیره
بیخودی میشینم رو مبل فکر میکنم
نه مثل اینکه فایده نداره
تلوزیونم صدا خاموش مال خودش روشنه
توف به این زندگی
منی که وقت سرخاروندن نداشتم
همیشه سرم شلوغ بوده
همیشه همه رو از تنهایی درمیوردم
الان یک نفر نیست به دادم خودم برسه
اخه این چه حالی من دارم روز عیدی
ساعت شد8.30
ای بابا نمازمم که قضا شد
لعنت به این شانس
همینجوری که فکر میکنم
تنهایی رو با تمام وجود حس میکنم!!!!!
توی این شهر بزرگ ی نفر نبود به داد من برسه
باز فکر میکنم
به گذشتم
به کارهای دیروزم
اره نماز صبحم نخوندم
قبلتر
نماز مغرب رو هم یادم رفت
عحبا
بندگی مارو نگاه کن
بیشتر به کارهام دقت میکنم
چقدر از خدا دورشدم
چند وقتی بود اینطوری تنها نشده بودم
اشک تو چشمام جمع میشه
خاک بر سر من
این همه نعمت برای بندگی بهتر
اما من...
گم شدم توی زندگیم
و خوشی هام
و دغدغهای الکی
بیشتر که دقت میکنم
میبینم که واقعا الکی
اینهمه نماز خوندمو گفتم:
ایاک نعبودو و ایک نستعین(خدایا تورا میستایم و از تو یاری میخواهم)
وای خدای من که چقدر دروغ گفتم توی نماز خوندم
اونم چه دروغ بزرگی
توی این چند وقته کاری که من نکردم فکر کردن به خدا بود
یاری خواستن از خدا!!!!!!!!!!!!!!!
عمرا اگه بخدا رو زده باشم
نمونش امروز
به عالمو ادم رو زدیم
الا به اونی که باید رو بزنیم
حال دیگه بغضم میترکه
اشکم ناخوداگاه جاری میشه
اذان مغرب رو گفتن
بزار دو رکعت نماز بخونیم ولی ایندفعه توش دروغ نگیم
وضو میگیرم
نماز میخونم
حالا دیگه حالم بهتر شده
دوتا مسیج اومده برام
مهدی:من و خداوند هر روز فراموش میکنیم
اوبدیهای من و من خوبیهای او
حسین:داداش من توراه شمالم
زنگ درو میزنن
مادرمه با خالم اینا
امشب شام اینجان
خودمونیم
عجب بعداظهر سگیی بود
ولی اخرش بد نشد
عجب حوصله ای دارین شما
تا اخرش خوندین؟
از خواب بیدار شدم
تنها
هیشکی خونه نیست
حس درس خوندن نیست
حس تلویزیون دیدن نیست
حوصله ندارم
دلم گرفته
میخوام با یکی حرف بزنم شاید حالم خوب شد
فقط با خودم میگم چیکار کنم
میخوام از این موقعیت خارج بشم
اما تنهایی نمیتونم
وای که چه حالت بدی
حس تنهایی بیرون رفتن نیست
بزار اس بدم به بچها ببینم کی بیرون میاد
ممد حال داری بریم بیرون
انگار گوشیش خاموشه پیام ارسال نشده
یکی دیگه
یوسف کجایی؟ بیرون میای؟
بخدا کلاس نمیزارم شرمنده کار دارم جمعه میبینمت
مثل اینکه قسمت نیست کسی مارو از این حال بد خارج کنه
حسین کجای؟
اینم طبق معمول به نفعش نیست جواب بده
میرم اشپزخونه ی چیزی بخورم شاید یکی جواب داد اسمو
بعد از هندونه خوردن
بازم خبری نیست
میام پشت نت
یک ساعتی چرخ میزنم ساعت شد7
اما این دل صاب مرده اروم نمیشه که نمیشه
بزار به کتابم ور برم شاید حالم عوض شد
ساعت 8شد
این ساعت لامسبم جلو نمیره که نمیره
بیخودی میشینم رو مبل فکر میکنم
نه مثل اینکه فایده نداره
تلوزیونم صدا خاموش مال خودش روشنه
توف به این زندگی
منی که وقت سرخاروندن نداشتم
همیشه سرم شلوغ بوده
همیشه همه رو از تنهایی درمیوردم
الان یک نفر نیست به دادم خودم برسه
اخه این چه حالی من دارم روز عیدی
ساعت شد8.30
ای بابا نمازمم که قضا شد
لعنت به این شانس
همینجوری که فکر میکنم
تنهایی رو با تمام وجود حس میکنم!!!!!
توی این شهر بزرگ ی نفر نبود به داد من برسه
باز فکر میکنم
به گذشتم
به کارهای دیروزم
اره نماز صبحم نخوندم
قبلتر
نماز مغرب رو هم یادم رفت
عحبا
بندگی مارو نگاه کن
بیشتر به کارهام دقت میکنم
چقدر از خدا دورشدم
چند وقتی بود اینطوری تنها نشده بودم
اشک تو چشمام جمع میشه
خاک بر سر من
این همه نعمت برای بندگی بهتر
اما من...
گم شدم توی زندگیم
و خوشی هام
و دغدغهای الکی
بیشتر که دقت میکنم
میبینم که واقعا الکی
اینهمه نماز خوندمو گفتم:
ایاک نعبودو و ایک نستعین(خدایا تورا میستایم و از تو یاری میخواهم)
وای خدای من که چقدر دروغ گفتم توی نماز خوندم
اونم چه دروغ بزرگی
توی این چند وقته کاری که من نکردم فکر کردن به خدا بود
یاری خواستن از خدا!!!!!!!!!!!!!!!
عمرا اگه بخدا رو زده باشم
نمونش امروز
به عالمو ادم رو زدیم
الا به اونی که باید رو بزنیم
حال دیگه بغضم میترکه
اشکم ناخوداگاه جاری میشه
اذان مغرب رو گفتن
بزار دو رکعت نماز بخونیم ولی ایندفعه توش دروغ نگیم
وضو میگیرم
نماز میخونم
حالا دیگه حالم بهتر شده
دوتا مسیج اومده برام
مهدی:من و خداوند هر روز فراموش میکنیم
اوبدیهای من و من خوبیهای او
حسین:داداش من توراه شمالم
زنگ درو میزنن
مادرمه با خالم اینا
امشب شام اینجان
خودمونیم
عجب بعداظهر سگیی بود
ولی اخرش بد نشد
عجب حوصله ای دارین شما
تا اخرش خوندین؟
