`•-☆•--( “)(“ )-•-☆ فانتزی های عاشقانه من`•-☆•--( “)(“ )-•-☆

bahar_cve

کاربر فعال تالار هنر ,
کاربر ممتاز
:(

:(

حال و هواي پاييز ديوونم مي كنه

وقتي مي بينم امسال پاييز داره بدون تو ميگذره...

چرا نيستي آخه چرا نيستي لعنتي؟

وقتي بارون مي زنه ياد تو مي افتم

ياد وقتي كه بدوبدو مي رفتيم زير درختا كه خيس نشيم

ولي بازم بارون نم نم مي ريخت رو سرمون...

برگاي خيس ميفتادن رو سر من

بعد تو با دستات آروم از رو سرم پاكشون مي كردي...

من به تنه درخت تكيه مي زدم و تو روبروم مي ايستادي

ظل مي زدي تو چشام با يه لبخند ته لبات...

كاش تكرار مي شد...

همين يه پاييز...

فقط...
 
آخرین ویرایش:

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
عاشق آن لحظه ام ای خوب من...


عاشق آن لحظه ام ای خوب من
با نگاه عشق بی تابم کنی
در میان بازوان عاشقت
با نوازشهای خود خوابم کنی
باز هم در خلوت آغوش خود
لحظه ای لب بر لب سردم نهی
جان دهی این خاک خشک و تشنه را
از همان یک لحظه سیرابم کنی
با نگاه مست خود مستم کنی
خرمن جان مرا آتش کنی
ناگهان جان مرا در بر کشی
تا به هُرمِ جان خود آبم کنی
دیگر از رفتن نمی گویم سخن
تا که با عشق و جنون یارم کنی
باز هم مست از شراب عاشقی
در برم گیری و بی تابم کنی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشق آن لحظه ام ای خوب من...


عاشق آن لحظه ام ای خوب من
با نگاه عشق بی تابم کنی
در میان بازوان عاشقت
با نوازشهای خود خوابم کنی
باز هم در خلوت آغوش خود
لحظه ای لب بر لب سردم نهی
جان دهی این خاک خشک و تشنه را
از همان یک لحظه سیرابم کنی
با نگاه مست خود مستم کنی
خرمن جان مرا آتش کنی
ناگهان جان مرا در بر کشی
تا به هُرمِ جان خود آبم کنی
دیگر از رفتن نمی گویم سخن
تا که با عشق و جنون یارم کنی
باز هم مست از شراب عاشقی
در برم گیری و بی تابم کنی


من حسرت دیدار تو دارم به که گویم
از بهر تو من ابر بهارم به که گویم
غیر از تو کسی را به خدا دوست ندارم
از نرگس چشم تو خمارم به که گویم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]≈[/h]
باهم که قدم میزنیم ...حسودی اش میشود آفتاب .
چرا که هیچگاه قدم نزده است با ماه !اما من ....
با ماه زندگی ام قدم زده ام ...
 

fantastic.fati

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امـــروز کلی ناناحت بودم ...
منتظـــر بودم شووری بیاد خونه تا غر بزنم ...

کلی انتظار کشیـــدم تا اینکه امد ...
زنگ زد ... گفت بیا دم در سوپرایزاتو ببر ... !

منم ذوق مرگ شدم ...

زودی لباس تنم کردم و فتم دم در ...

که دیدم پست گواهیناممو اورده ...

بعد دیدم حسین با 2تا هندونه بـــــــــــزرگ امــــــــــــده ...

خولاصــــه کلی خوشحالیـــدم ...

.
.
.
پ.ن:عاشق این سوپرایز کردنای شووریم ...


به این میگن مـرد رویاها ...


 

Ћцвгіѕ Ǥіяl

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخ آخ آخ

عشقت باشه .جنگـــل باشـــه .چـــادر باشـــه.


هیـــزم باشـــه .سیبـــــ زمینـــی کبابـــی باشـــه .کتـــری چـــایی هم باشه


صـــدای بـاد لای برگـــــ درختـــا باشـــه .یــه رودخونـــه ام اون بغلـــا در جریـــان باشــــه


من دیگـــه صحبــــتی نــــدارم ... :)))



 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
برای دل منــــ
همیشهـــ “تــو” خواهــــی ماند…
حتی اگر …………..
مخاطبـــــــ تمامـــــــ این نوشته هایمــــ ” او ” شونــــد.
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک مرد خوب
باید لااقل یک قصه آرام بلد باشد ...
برای وقت هایی که عشقش بی قرار است و نمی خواهد از بی قراری هایش حرف بزند ...
برای وقت هایی که عشقش لج می کند ...
بهانه می گیرد ...
بغض می کند ...
قهر می کند ...
برای وقت هایی که عشقش بچه می شود....
:)
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
بعضی وقت ها که ..

ازت ناراحت میشم یا عصبانی ..


بهت میگم برو به زندگیت برس​


همه بدنم میلرزه نکنه بری ..​


و وقتی که بهم میگی :​


زنــــــــــدگی من تـــــویی​


کجا برم ؟؟ پیش زندگیمم​


انگار دنیــــــا رو بهم دادند​
 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حس قشنگیه
[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]یکی نگرانت باشه،[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0][/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]یکی بترسه از اینکه یه روز از دستت بده.[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]سعی کنه ناراحتت نکنه،
حس قشنگیه ... وقتی ازش جدا میشی:اس ام اس بده
عزیز دلم رسید؟
قشنگه: یهو بغلت کنه،
یهو . . . تو ی جمع .. در گوشت بگه دوست دارم،
بگه که حواسم بهت هست.
حس قشنگیه ازت حمایت کنه،وقتی حق با تو نیست ...
آره ... [/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[SIZE=+0][SIZE=+0][/SIZE][/SIZE]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]♥ دوست داشتن همیشه زیباست[SIZE=+0][SIZE=+0][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]♥


[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[/SIZE][/SIZE]
[/FONT][/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][SIZE=+0][SIZE=+0][FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif][SIZE=+0][SIZE=+0][SIZE=+0]
[/SIZE][/SIZE][/SIZE]
[/SIZE][/SIZE]
[/FONT][/FONT]​
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روی نیمکت نشسته ام
منتظر میمانم
گفته بودی منتظرت باشم
حتی اگر باران میاید چتری نگیرم تا خودت برایم چتر بیاوری
شاخه گلی با خود به همراه میاورم
اما هفته ها میشود
تنها میمایم منتظر میمانم
ولی از تو خبری نیست
روزی زودتر از موعد رسیدم
تنها توانستم به درخت کهنسال تکیه بدم
باران میزد
و گلی که برایت اورده بودم از دستم افتاد
امده بودی
با چتر اما
تنها نبودی
ارام گل را گذاشتم روی نیمکت و بی انکه کلامی بگویم
با سرعت دور شدم
تمام راه را نفهمیدم چگونه طی کردم
تنها وقتی به خود امدم حتی نمیدانستم کجا هستم
از ان روز به بعد همان ساعتی که دیدمت میامد
تو بودی و او هم بود
هر بار بی انکه حواست باشد گل را میگذاشتم و میرفتم
به درخت کهنسال تکیه میدادم
و تماشایت میکردم
دیگر با کسی سخن نمیگفتم
بعضی میگفتند
لال شدم
اما فقط نگاهشان میکردم
فقط انها نمیتوانستند
درک کنند چه درونم غوغاست
هر بار پسرکی کوچکی میامد گل را میگرفت و
گلها را به سمتت میگرفت تا برایش گلی بخری
همیشه همانی را انتخاب میکردی که
برایت اورده بودم
و همین دلخوشیم بود تا گلم را هر روز زیباتر کنم تا برای عشق جدیدت بخری
تنها پسرک مهربانیش عجیب بود
می ایستاد تا من گل را بگذارم و دور شوم
و پنهان
انگاه میامد و گل را به سویت میگرفت
میدانستم
مرا از یاد برده ای
ولی تنها به امید دیدنت
از همه چیزم میزدم
از احساسم از غرورم
تا فقط تماشایت کنم
ولی کسی چه میداند
صدای خنده ایت همچون
پتکی بر سرم بود
اخرین باری که
گل اوردم را یادم هست
وقتی داشتی
به عشق جدیدت
همان حلقه ای را میدادی که
روزی به من قرار بود بدهی
ان روز اخرین باری بود که سر قرار حاضر شدم
اما قبل رفتنم
از پسرک تشکر کردم
نگاهش معصوم و مهربان بود
تنها کسی بود که
با او سخن میگفتم
بقیه خیال میکردند
بخاطر تب شدیدی که
داشتم
قدرت تلکمم را از دست دادم
پسرک هم ان روز بارانی دفعه اولی که با او دیدمت به زیر درخت پناه اورده بود
انگاه که
گل از دستم
افتاد به من داد و فقط ارام گفت
خواهر بگذار روی نیمکت و برو
و تمام این مدت منتظرم میشد تا بیایم و گل را روی نیمکت بگذارم
و تو ان را برای معشوقه ات
برای عروست بخری
و من فقط تماشا کنم
چه دلم میخواست
پسرک مردی بود
تا حداقل کنارش میماندم
و از تمام
مردمان پنهان میشدم
اما پسرک مردی بود با جثه ای کوچک
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman,times,serif]ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﮕﻴﺮﻱ ﺑﻴﺎﻳﻲ ﻭ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﻛﻨﻲ ؟ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻳﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﻟﻢ یک ﺭﻭﺯ ﺁﻓﺘﺎﺑﻲ[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ﺑﻜﺸﻲ ﻛﻪ ﻧﻮﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺗﺎ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ …[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]ﺭﺍﺳﺘﻲ ﻣﻦ ﺭﻭﻱ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﻫﻢ یک ﺧﻨﺪﻩ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ، ﻧﺮﺥ ﺧﻨﺪﻩ ﻛﻪ ﮔﺮﺍﻥ ﻧﻴﺴﺖ ؟[/FONT]
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگن دعوا نمک زندگیه ولی اگه زندگی شور شه بد میشه
دوس دارم تموم لحظه هایی ک داریم با جدیت تمام دعوا میکنیم
چون میدونی دیه داره شور میشه بعد از یه مکث میگی بسه دیگه
شوری تو زندگی خوب نیس برو بخواب بعدا حرف میبزنیم:redface:
.

.
.
.
.
.
.
.
پ.ن:ینی موندم تو اوج عصبانیت آدم چیجوری میتونه اینقد ریلکس باشه :w09:
پ.ن: با اینکه خوبه ک دعوا ادامه پیدا نمیکنه ولی اون لحظه دیلم میخواد بزنم نصفت کنم:D
پ.ن:یه همچین شوبر خوبی دارم من :cool:
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
میـــــــــــــم ... مثلِ مـــــرد

او "مـــرد" است دستــــانش از تو زِبرتر و پهن تر است

صورتش ته ریشى دارد

قلبش به وسعـــتِ دریــــا

جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرود و تنـــهای را میبلعد... ...

او با همــــان دستان پهن و زبرش تورا نوازش میکند

با همان صورت ناصاف و ناملایم تورا میبوسد و تو آرامــــ میشوى

آنقــــدر اورا نامــــرد "نخوان"

آنقدر پول و ماشین و ثـــــروتش را "نسنج"

فقــــط باهاش "روراست باش" تا دنیا را به پایت بریزد...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
اومدم بعد از مدت ها
توی برف های سرد
توی سپیدی سپیدها
وقتی همه پاییز رو میبینند تو داری توی دلم جرقه میزنی

دلم برا فانتزی هام تنگ شده بود
عطاری گفت بیا بنویس دیدم ایده خوبی هست بدو اومدم

فانتزی هام رو میخوام عاشقونه شروع کنم
وقتی به یه خواب عمیق رفته بودم
خوابی که بین من بود و آسمونم
همهمه ی صداهایی رو میشنیدم که گاهی به زبان دیگری بود
صدایی رو میشنیدم، دکلمه بود
صدای گام هایی که ترس بر آن ها جاری بود
صدا صدای مهربان بزنی بود که روحم را در آسمان کشید و بر زمین آورد
چشمانم که باز شد
چهره ی عشق بر من لبخند زد
بر چشمان محمدم مروارید ها حلقه زده بودن

جیغ هایی آمد
مرا فشردند
من مات و به جستجوی صدا بودم
صدا با من نبود
تنها صدا بود...

بوسه ای از صدایی دیگر بر من وارد گشت و دانستم زمین زندگی گاه جسم من است...
 
آخرین ویرایش:

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
لباس های سپیدم هنوز آماده نبود
عقربه 9 سب رو نشون می داد
خنده داشتم
و تو پر از استرس بودی
بلندتر میخندیدم و میگفتم فوقش کت و شلوارت رو میپوشم نگران نباش من همه جوره میتونم عروس باشم
نشکون گرفتی از لپام و آرایشگر جیغش رفت تو هوا و تو سرخ شدی....


تمام شد بالاخره جامه ی رنگینی که بر اندامم باید تجسم میکرد روزهای عاشقانه ای را که گذراندیم
بر جلو چشمانت ایستاده ام
10 دقیقه صدایت میکنم و جواب نمیدهی
ماتی
نمی شنوی
من خنده ام خشک شد
چشمانت را بر چشمانم گره میزنی
انیـــــــــــــس را که میگویی
بند دلم پاره شد...
عشق را در پاییز به من نشان دادی

خیابان های تهران را با سرعت ریتم گذراندیم
به باغ رسیدیم
دستانم را رها کردی

من باورم نمیشود قندیل های قاصدک را که بر درخت ها آویزان کردی
شمع های که برفانوس بر انتهای باغ راه را بر من نشان می دهند
دیوارهای باغ را یک به یک طرح های از عشق معماری برای من نقاشی کردی
باورم نمیشود که بیدارم

دستانت را میگیرم
لباس های صورتی و سفید مهمانان ویژه را به عشق برایم تدارک دیدی
وای همه چیز تجلی گاه عشق میشود
وقتی در آغوشت جا میگیرم
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
وای قشنگ ترین فانتزی مراسم نومزدیم جایی بود
که ازت خواستن منو سورپرایز کنی
اولش خجالت کشیدی و گفتی یعنی این همه برا سوگولی رنگ پیازی شما خوب نبود؟
همه یه صدا گفتن نـــــــــــــه


خندیدی با همون صدای گرفته سرماخورده

رفتی پیش نوازنده ها
بلندگو رو گرفتی
و من باورم نمیشد میخوای این کار رو انجام

چشمام رو گرفته بودم و میخندیدم
تو بلند گو گفتی عروس باید سنگین باشه
این رژ قرمز به اندازه کافی شیطنتت رو نشون میده خرسی طلام
وای برا اولین بار نتونستم جواب بدم و سرخ شدم...



و تو شروع کردی به زمزمه



تو یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بی رحم آفتاب
تو سایه بودی یه سایه ی ناب
من مسافر تن تشنه ی خواب
حریص فتح یه جرعه ی آب
پای پر تاول من تو بهت راه
تن گرما زده مو نمی کشید
بی رمق بودم و گیج و تب زده
جلو پامو دیگه چشمام نمی دید
تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب
مهربون با یه بغل سبزه و آب
باورم نمی شد این معجزه بود
به گمانم تو سرابی ، یه سراب

و یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
من گنگ و خسته ، لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب در به دریمو بسوزون
بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایبون تا بدونم
سایه ای رو سر بودنه منه



منم میخونم آدم یه جاهایی رو مجبوره بپره تو بغلت
و منو تو بغلت میگیره و دورم میدی
چشمای من داره سیاهی میره بزارم زمین
میگی باید داد بزنی دوسم داری




دوستـت دارم ای جاری ترین بودن کودکیم...


همه مهمونا شروع کردن زمزمه کردن

و یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
من گنگ و خسته ، لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب در به دریمو بسوزون

بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایبون تا بدونم
سایه ای رو سر بودنه منه

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
خو بزارید یکم از خل بازی هام رو براتون تعریف کنم
این همه رمانتیک بازی خو تو این هوا میبرتون تو عمق فضااا


خیلی کیف میده وختی از شوبری زودتر بیدار میشم
آخی چطوری بالش رو بغل کرده انگار سالهای متمادی معشوقه اش بوده


همچین خیلی شیک و مجلسی هوس میکنم ملایم و پاییزی عین برگ های آویزون درخت ها بیدارت کنم
با خودم رو میندازم روت

و انگار بختک افتاده باشه الاهی الاهی
چخد هوا دو نفره است عزیزم



من یه دیوونم وقتشه عاقل شم
تا ته خوبی حق بده عاشق شم
عمرمو گشتم تا که تو پیدا شی
هیچی نمیفهم فقط میخوام باشی

کم نمیاری و مثل همیشه ادامه میدی



دلت با من هماهنگه
نگاه تو تو چشمامه
تنت با من می رقصه
همون حسی که می خوامه
تو این دنیا مثل شب باش
جز آغوشت پناهی نیست
با این حالی که من دارم
جز اینجا دیگه جایی نیست
من اینجاها با تو میمونم
همیجنا که هوا خوبه
نفس تو سینه میگیره
دلم واسه تو میکوبه

با همدیگه میخندیم و میگی خیلی ژچی






 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
سلام بر عروس خانم گل گلاب خوش اومدی
البته ما خیلی وخت پیشا منتظرتون بودیما

اومدم بعد از مدت ها
توی برف های سرد
توی سپیدی سپیدها
وقتی همه پاییز رو میبینند تو داری توی دلم جرقه میزنی

دلم برا فانتزی هام تنگ شده بود
عطاری گفت بیا بنویس دیدم ایده خوبی هست بدو اومدم

فانتزی هام رو میخوام عاشقونه شروع کنم
وقتی به یه خواب عمیق رفته بودم
خوابی که بین من بود و آسمونم
همهمه ی صداهایی رو میشنیدم که گاهی به زبان دیگری بود
صدایی رو میشنیدم، دکلمه بود
صدای گام هایی که ترس بر آن ها جاری بود
صدا صدای مهربان بزنی بود که روحم را در آسمان کشید و بر زمین آورد
چشمانم که باز شد
چهره ی عشق بر من لبخند زد
بر چشمان محمدم مروارید ها حلقه زده بودن

جیغ هایی آمد
مرا فشردند
من مات و به جستجوی صدا بودم
صدا با من نبود
تنها صدا بود...

بوسه ای از صدایی دیگر بر من وارد گشت و دانستم زمین زندگی گاه جسم من است...
هان چی شد؟!!!!
لباس های سپیدم هنوز آماده نبود
عقربه 9 سب رو نشون می داد
خنده داشتم
و تو پر از استرس بودی
بلندتر میخندیدم و میگفتم فوقش کت و شلوارت رو میپوشم نگران نباش من همه جوره میتونم عروس باشم
نشکون گرفتی از لپام و آرایشگر جیغش رفت تو هوا و تو سرخ شدی....


تمام شد بالاخره جامه ی رنگینی که بر اندامم باید تجسم میکرد روزهای عاشقانه ای را که گذراندیم
بر جلو چشمانت ایستاده ام
10 دقیقه صدایت میکنم و جواب نمیدهی
ماتی
نمی شنوی
من خنده ام خشک شد
چشمانت را بر چشمانم گره میزنی
انیـــــــــــــس را که میگویی
بند دلم پاره شد...
عشق را در پاییز به من نشان دادی

خیابان های تهران را با سرعت ریتم گذراندیم
به باغ رسیدیم
دستانم را رها کردی

من باورم نمیشود قندیل های قاصدک را که بر درخت ها آویزان کردی
شمع های که برفانوس بر انتهای باغ راه را بر من نشان می دهند
دیوارهای باغ را یک به یک طرح های از عشق معماری برای من نقاشی کردی
باورم نمیشود که بیدارم

دستانت را میگیرم
لباس های صورتی و سفید مهمانان ویژه را به عشق برایم تدارک دیدی
وای همه چیز تجلی گاه عشق میشود
وقتی در آغوشت جا میگیرم

وای قشنگ ترین فانتزی مراسم نومزدیم جایی بود
که ازت خواستن منو سورپرایز کنی
اولش خجالت کشیدی و گفتی یعنی این همه برا سوگولی رنگ پیازی شما خوب نبود؟
همه یه صدا گفتن نـــــــــــــه


خندیدی با همون صدای گرفته سرماخورده

رفتی پیش نوازنده ها
بلندگو رو گرفتی
و من باورم نمیشد میخوای این کار رو انجام

چشمام رو گرفته بودم و میخندیدم
تو بلند گو گفتی عروس باید سنگین باشه
این رژ قرمز به اندازه کافی شیطنتت رو نشون میده خرسی طلام
وای برا اولین بار نتونستم جواب بدم و سرخ شدم...



و تو شروع کردی به زمزمه



تو یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
تو هرم داغ بی رحم آفتاب
تو سایه بودی یه سایه ی ناب
من مسافر تن تشنه ی خواب
حریص فتح یه جرعه ی آب
پای پر تاول من تو بهت راه
تن گرما زده مو نمی کشید
بی رمق بودم و گیج و تب زده
جلو پامو دیگه چشمام نمی دید
تا تو جلوه کردی ای سایه ی خوب
مهربون با یه بغل سبزه و آب
باورم نمی شد این معجزه بود
به گمانم تو سرابی ، یه سراب

و یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
من گنگ و خسته ، لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب در به دریمو بسوزون
بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایبون تا بدونم
سایه ای رو سر بودنه منه



منم میخونم آدم یه جاهایی رو مجبوره بپره تو بغلت
و منو تو بغلت میگیره و دورم میدی
چشمای من داره سیاهی میره بزارم زمین
میگی باید داد بزنی دوسم داری




دوستـت دارم ای جاری ترین بودن کودکیم...


همه مهمونا شروع کردن زمزمه کردن

و یه سایه بودی هم قد خواب نیمروز من
تو یه سایه بودی تو ظهر داغ تن سوز من
من گنگ و خسته ، لب تشنه و داغ
تو سایه ی سبز میراث یک باغ
تو مرهم این زخم عمیقی
لبریز ایثار پاک و شفیقی
رخت خستگیمو از تنم بگیر
با تنت برهنگیمو بپوشون
منو تا مهمونی عشق ببر
کتاب در به دریمو بسوزون

بذار این سایه همیشگی باشه
سایه ای که جای خوب موندنه
سایه باش و سایبون تا بدونم
سایه ای رو سر بودنه منه


واخهنی؟!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
لبخند میزنم
به لحظاتی
که تو را
صدا میزنم
و تو ارام
مرا
در اغوش میگیری
و میگویی
جانم
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر عروس خانم گل گلاب خوش اومدی
البته ما خیلی وخت پیشا منتظرتون بودیما


هان چی شد؟!!!!




واخهنی؟!!

سلام اوهوم واخهنی البته خیلی سانسور کردم که حذف نشه تاپیک:D


یکی از فانتزی هام اینه که مریض بشم له لــــــــــــــــــه
وزنم بیاد اصن رو 30
عین یه مرده کاملا متحرک که شدم

بهش بگم منو ببر برف بازی
همچین مواقعی اخم هاش رو تو گره میزنه و حتی یه نچ هم جواب نمیده
منم که عاشق پیاده روی رو نقاط احساسیشم

پشتمو بهش میکنم
اصن دوسم نداری، دارم به این قضیه فک میکنم که شاید منصرف شدی آخه من خیلی زشت شدم....
هی تکرار میکنم و تکرار

شوبری منم مهر ماهی دل رحم و مهربون و نایس و خیلی شیک اخلاق و حساس و ....
تا اینا رو میشنوه بغلم میکنه رو دستاش و میگه بیا بریم وروجک
ولی وای به حالت اگه حالت بدتر بشه
زبون در میارم براش و میگم

آخاااا من کولی سواری هم دوس دارمااااااااا
شوبری میگه: تا همین الان داشت زار زار گریه میکرد بیاد بیرون حالا قر و ادا برا کولی میاد
خودااا چی شد که من تصمیم گرفتم برم خواستگاری این اعجوبه؟

بهش میگم همون رژ لب نارنجیم هلاکت کرد:D

 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
وختی شوبری آدم معمار باشه یعنی ترکیب مهندسی و هنر خیلی زندگی شیک تر و خلاقانه تر میشه
گام به گام تو همه خلاقیت ها همکاری میکنه و نظر میده

آخرش هم تمام کارای منو مجبور هست قبول کنه(طفلی شوبریم)
همین چند شب پیش بود

تماس گرفته بودن باهاش برا یه طراحی
و باید صبح کار رو تحویل میداد


داشت با گام های پی در پی اتاق رو از سنگ خالی میکرد
اینقد رفت و برگشت که نگو
حالا بدتر از اون قدم زدن خوندن شعرای ابی بود
آخه میخوام ببینم ابی کجا میتونه به آدمیزاد خلاقیت بده؟!!!!( چرا هیشکی پاسخگو نیست)

محمـــــــــــد بیا بشین دور کره زمین چرخیده بودی تا الان تمام شده بود
بوگو ببینم چی طرح بزنی

من این سوال رو پرسیدم نفهمیدم چطور 2 ساعت و ربع ما داشتیم راجع به کارش حرف می زدیم
وختی حرفاش تمام شد
گفتم منم میتونم کمک کنم؟ خندید گفت آره جوجه معمار

وای کلی ایده دارم برات محمد
حالا یکی باید منو می گرفت
هر چی پوستی بود میخواستم بخورم خیلی جوگیر شده بودماااا
تا صبح با هم نشستیم و کار کردی

طرح خیلی عالی شد

رمانس ترین شبی بود که ناب گذروندیم
انگار تو خلسه بودیم



خودایا نگیر از ما این همه خلاقیت رو(مخلص خودا )


 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
وختی کودک درون آدم خودش رو به در و دیوار میکوبه
خوع منم دل نازک

دقیقا همون موقع دست کودک درونم رو میگیرم میگم بودو با شوبریم بریم پارک(البته دنبال بچه های دااییم رفتم که بهانه داشته باشم )

پارک هم پر از آدم بزرگ

خو بچه اند دیگه دلشون میخواد قایم موشک بازی کنیم منم کودک درونم پایه اس
شوبری میگه واقعا؟
میگم چرا که نه خیلی کیف میده تو هم بیا
میگه نه همین که بتونم تو رو بزرگ کنم کافیه


وای چه شوبری روشن فکری

کلی قایم موشک بازی کردم وای نفسم به شماره افتاده بود

حالا نوبت سرسره بود
دیگه این سرسره ها اندازه قد من نیستن باور کنید نمیتونم بیام
دستمو میکشن بریم انیس
عاخا من نقطه ضعفم اعتراف میکنم بازی های کوکانه اس
بودو با کلی ذوق میرم

حالا بچه های داییم خسته شدن
مگه من ول کن هستم:biggrin:
میدوم میرم تاب بازی
وای یعنی میدیدم همه بهم نگاه میکنند
محمد هم مدام میخندید میگفت راحت باش عزیزم
انرژیت رو تخلیه کن بلکه رفتیم خونه بتونم دو کلام مثل آدم بزرگا باهات حرف بزنم:biggrin:
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
الان که دارم فک میکنم
میبینم چه زود گذشت
دلم برا تک تک ثانیه ها تنگ شده

یادته اول اازت خوشم نمیومد؟
بهت اخم می کردم؟

آخ که چقد حرصم گرفته بود اومدی خواستگاری من؟( میگفتم الاهی .... چطور به خودش اجازه داده بدون اینکه نظر من رو بپرسه بلند شده اومده با خانواده اش؟)
میگفتم پسره ی جهان سومی درب و داغون

یک کلمه هم حاضر نشدم حرف بزنم
اما تو خیلی مصمم بودی
از دیدن من گفتی و خیلی حرفای عاشقونه ....
اما دیدی من اصلا گوش نمیدم
یه دفعه زدی تو معماری گفتی راستی تو معماری به خودت نمره چند میدی؟

گفتم 17

خندیدی گفتی مرسی اعتماد به نفس
گفتم تو چی؟
گفتی 2

منم گفتم البته انتظار بیشتری ازتون نمیره 2 هم شاید زیاد باشه

بلندتر خندیدی
گفتی نقاشیهات رو دیدم قشنگند
گفتم بهت اجازه نداده بودم نگاه کنی قانون کپی رایت رو شما ایرانیا همیشه زیر سوال میبرید
هر چی میگفتم که بدت بیاد بیشتر خوشت میومد

برگشتی گفتی رنگ لباست بهت نمیاد: گفتم نظر خودم مهم بود:cool:
گفتی خب میتونستی چیزی بپوشی که خیلی بدتر به نظر برسی تمام تلاشت برا پس زدن من قابل ستایشه
اما من وقتی اومدم یعنی اومدم

گفتم همه تهرانیا اعتمادشون به سقف؟
خندیدی گفتی نه
معماراش اینجورن

از کارت گفتی و دیگه هیچی از خواستن من نگفتی
من خیالم راحت شد که دیگه منو نمیخوای
کلی با هم از کارات گفتیم و ...

لحظه ی آخر که صدات کردن
یه کتاب از کیفت در آوردی بهم دادی
صحرای محشر بود
من چشام مات شده بود
گفتم از کجا می دونستی دنبالشم؟؟؟؟؟
گفتی دیگه دیگه اینم از زرنگ بازی های تهرانیاس دختر چموش اهوازی
گفتی بانو باز هم به دیدنت میام
لطفا نگو نه
بزار خلاقیت برای یک معمار رنگ جدیدی از بودن باشه....

آقا من که زبونم بند اومده بود از حرفات
تو اشاره کردی هیــــــــــــــــــــس
دوستت دارم انـــــــــــــــــیــــــــس

 

ava_s

عضو جدید
الان که دارم فک میکنم
میبینم چه زود گذشت
دلم برا تک تک ثانیه ها تنگ شده

یادته اول اازت خوشم نمیومد؟
بهت اخم می کردم؟

آخ که چقد حرصم گرفته بود اومدی خواستگاری من؟( میگفتم الاهی .... چطور به خودش اجازه داده بدون اینکه نظر من رو بپرسه بلند شده اومده با خانواده اش؟)
میگفتم پسره ی جهان سومی درب و داغون

یک کلمه هم حاضر نشدم حرف بزنم
اما تو خیلی مصمم بودی
از دیدن من گفتی و خیلی حرفای عاشقونه ....
اما دیدی من اصلا گوش نمیدم
یه دفعه زدی تو معماری گفتی راستی تو معماری به خودت نمره چند میدی؟

گفتم 17

خندیدی گفتی مرسی اعتماد به نفس
گفتم تو چی؟
گفتی 2

منم گفتم البته انتظار بیشتری ازتون نمیره 2 هم شاید زیاد باشه

بلندتر خندیدی
گفتی نقاشیهات رو دیدم قشنگند
گفتم بهت اجازه نداده بودم نگاه کنی قانون کپی رایت رو شما ایرانیا همیشه زیر سوال میبرید
هر چی میگفتم که بدت بیاد بیشتر خوشت میومد

برگشتی گفتی رنگ لباست بهت نمیاد: گفتم نظر خودم مهم بود:cool:
گفتی خب میتونستی چیزی بپوشی که خیلی بدتر به نظر برسی تمام تلاشت برا پس زدن من قابل ستایشه
اما من وقتی اومدم یعنی اومدم

گفتم همه تهرانیا اعتمادشون به سقف؟
خندیدی گفتی نه
معماراش اینجورن

از کارت گفتی و دیگه هیچی از خواستن من نگفتی
من خیالم راحت شد که دیگه منو نمیخوای
کلی با هم از کارات گفتیم و ...

لحظه ی آخر که صدات کردن
یه کتاب از کیفت در آوردی بهم دادی
صحرای محشر بود
من چشام مات شده بود
گفتم از کجا می دونستی دنبالشم؟؟؟؟؟
گفتی دیگه دیگه اینم از زرنگ بازی های تهرانیاس دختر چموش اهوازی
گفتی بانو باز هم به دیدنت میام
لطفا نگو نه
بزار خلاقیت برای یک معمار رنگ جدیدی از بودن باشه....

آقا من که زبونم بند اومده بود از حرفات
تو اشاره کردی هیــــــــــــــــــــس
دوستت دارم انـــــــــــــــــیــــــــس

وووووووووووووووی انیسی خواهری بسی عاشوخونه و زیبا بود :d

اخا مهنم دلم خواست =)))
 

Relampago

عضو جدید
کاربر ممتاز
وختی شوبری آدم معمار باشه یعنی ترکیب مهندسی و هنر خیلی زندگی شیک تر و خلاقانه تر میشه
گام به گام تو همه خلاقیت ها همکاری میکنه و نظر میده

آخرش هم تمام کارای منو مجبور هست قبول کنه(طفلی شوبریم)
همین چند شب پیش بود

تماس گرفته بودن باهاش برا یه طراحی
و باید صبح کار رو تحویل میداد


داشت با گام های پی در پی اتاق رو از سنگ خالی میکرد
اینقد رفت و برگشت که نگو
حالا بدتر از اون قدم زدن خوندن شعرای ابی بود
آخه میخوام ببینم ابی کجا میتونه به آدمیزاد خلاقیت بده؟!!!!( چرا هیشکی پاسخگو نیست)

محمـــــــــــد بیا بشین دور کره زمین چرخیده بودی تا الان تمام شده بود
بوگو ببینم چی طرح بزنی

من این سوال رو پرسیدم نفهمیدم چطور 2 ساعت و ربع ما داشتیم راجع به کارش حرف می زدیم
وختی حرفاش تمام شد
گفتم منم میتونم کمک کنم؟ خندید گفت آره جوجه معمار

وای کلی ایده دارم برات محمد
حالا یکی باید منو می گرفت
هر چی پوستی بود میخواستم بخورم خیلی جوگیر شده بودماااا
تا صبح با هم نشستیم و کار کردی

طرح خیلی عالی شد

رمانس ترین شبی بود که ناب گذروندیم
انگار تو خلسه بودیم



خودایا نگیر از ما این همه خلاقیت رو(مخلص خودا )



بیا طرح منم بزن آجی :|
البت اگه شوبرت غیرتی نشه :|
:D
 

hanane1

عضو جدید
کاربر ممتاز
اصن مرد باید صبح به صبح سینی صبحانه رو بیاره تو اتاق خواب
عشقشو ببوسه بگه :
زیبای خفته بیدار شو ...
خورشید زندگیم طلوع کن ...
بعد بانو باکلی غر از خواب بیدارشه شاهزاده رو غرق بوسه کنه ...​
 
بالا