معلومه كه همين طوره! زندگي براي خانوما بدون مردا معني نداره و براي آقايون بدون وجود خانوما! اصلا قشنگي زندگي به همين تفاوت هاست ولي وقتي قشنگتر ميشه كه به خاطر ديگري از خواسته خودمون بگذريم چون يه حس اطميناني درقلبمون وجود داره كه اوهم براي ما خواهد گذشت!
فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد . خداوند پذيرفت. او را وارد اتاقي نمودکه جمعي از مردم در اطراف يک ديگ بزرگ غذا نشسته بودند . همه گرسنه نا اميد و در عذاب بودند. هر کدام قاشقي داشت که به ديگ مي رسيد ولي دسته قاشق ها بلندتر از بازوي آنها بود به طوريکه نمي توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! عذاب آنها وحشتناک بود. آنگاه خداوند گفت:اکنون بهشت را به تو نشان ميدهم.او به اتاق ديگري که درست مانند اولي بود وارد شد.ديگ غذا ...جمعي از مردم...همان قاشق هاي دسته بلند...ولي در آنجا همه شاد و سير بودند . آن مرد گفت:نمي فهمم؟چرا مردم در اينجا شادند در حالي که در اتاق ديگر بدبخت هستند.با آنکه همه چيزشان يکسان است؟
خداوند تبسمي کرد و گفت:خيلي ساده است... در اينجا آنها ياد گرفته اند که يک ديگر را تغذيه کنند و هواي يکديگر را داشته باشند...هر کس با قاشقش غذا در دهان ديگري مي گذارد چون ايمان مي آورد کسي هست که غذا در دهانش بگذارد. (آن لاندرز...غذاي روح)