یک نظریه از عبید زاکانی / این چه حکایت است که بر ما ایرانی ها اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز



خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله‏ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما ایرانی ها اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏ اند؟»



گفت:

«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...» نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود ما بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!
 

Ice Dream

عضو جدید
کاربر ممتاز
بسیار عالی بود...
.
اما اونی که خواب دیده کی بود؟؟؟
 

Similar threads

بالا