یادداشت های شبانه

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شاهزاده ی من .........

زندگی من .....

برای تو مینویسم


مینـــویســــم سـرشـــار از عـشـــق

بـــراے تـــویــی ڪـﮧ همیــشــــــﮧ ...

تنهـــا مخـاطـبـــ خـــاصّ دل نـــوشـتـــﮧ هــــاے ِ منــــی

بــــراے تــــو ڪـﮧ بـخـوانـــی

بـــدانـــی

دوستـــــ داشتـنـتــــ בر مـَــטּ بــــی انتـــهـاستـــــــ ...
دوستت دارم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستت دارم به تعداد نفسهایی که تا به حال کشیدم.


دوستت دارم به اندازه ی تموم تپش های قلبم.

دوستت دارم به اندازه ی تعداد پلک هایی که زدم

خیلی بیشتر دوستت دارم به اندازه تعداد قدم هایی که برداشتم

بیشتر از حرفایی که تا به حال زدم ..

خیلی بیشتر از لحظه هایی که به یادت بودمو هستم

خیلی بیشتر از تداد دفعاتی که گفتم دوست دارم دوست دارم

بیشتر از عشقی که نسبت به خودم داشتم دوست دارم

بیشتر از آه هایی که تو زندگیم کشیدم دوست دارم

بیشتر از گل های بهشت دوست دارم

بیشتر از ابر های سفید دوست دارم

بیشتر از نور موقع طلوع آفتاب دوست دارم

بیشتر از آدمای روی کره ی زمین دوست دارم

و خیلی بیشتر از همه ی زندگیم که تویی دوست دارم

من تورو بیشتر از خودت دوست دارم..

ولی درکل اینا رو گفتم که بدونی خیلی خیلی بیشتر از این ها دوست دارم...
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چند ساعت مونده تا لحظه دیدار من و سنگ سرد مزارت😭😭😭
من و درد و دلهای یکطرفه
من و هزار حرف نگفته
😭😭😭😭😭😭
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و چه زیبا دریافته ام من ؛

که می توان بی بهانه مهربان بود......

آری...

صاف و ساده

به سرسبزی ارغوان بود...


می توان لحظه ها را تلخ نکرد با کینه ها.... عطر لبخند گسترانید در ازدحام کوچه ها.....

می توان در غروب نمناک پاییزی هم ؛ شمیم بهار پراکند در بیشه زار دلها......

می توان روی بوم سپید دل ؛ طرح حضور کشید

طرح یک لبخند

طرح یک قلب لبریز عشق

می توان روی هر قلبی ؛ حتی سنگ ترینشان

بی صدا.....

گرم و آرام

نگاشت

واژه ی شورانگیز « دوستت دارم ها » را.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عاشقانه دوست دارم
اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
و زیبایی تو را دوست می دارم
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهای بهاری
مثل پنجره های باز رو به دریا
مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
من عاشقم
عاشق صدای شرشر بارن
عاشق پنجره های خیس باران خورده
و عاشق کوچه های نمناک انتظار
من عاشقم
عاشق شبهای پر ستاره و مهتابی
در کوچه پس کوچه های دلواپسی در انتظار دیدار یک آشنا
من عاشقم
عاشق پاکی و معصومیت
عاشق نگاهی پاک و بی ریا
عاشق سبزی بهار و عاشق تمام شقایق های دنیا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




می‌دونی آدم کِی احساس تنهایی می‌کنه؟

وقتی می‌خواد یه نفر رو بیش‌تر از خودش دوست باشه.

می‌دونی آدم کی فرو می‌ریزه؟

وقتی می‌فهمه به خاطر دوست داشتن یه نفر از قبل تنهاتر شده.
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




نمی‌دونم هوا ابره،

یا من دنیا رو ابری می‌بینم.

غمگین، سرد و خاکستری.

ببینم! جایی که تو هستی، آسمون چه رنگیه؟

هنوزم خورشید صبح به صبح بهت سر می‌زنه یا پشت یه مشت ابر سیاه زندونیه؟

هنوز توی شبات ستاره هست؟

توی آسمونت ماه داری؟

چه حرف احمقانه‌ای.

ماه که دیگه خودش به ماه احتیاج نداره. داره؟

تا حالا کسی بهت گفته نبودنت، بدترین جای دنیاست؟

من بهت گفتم.

تاحالا کسی بهت گفته وقتی نبیندت، دنیاش سیاه و تاریکه؟

من بهت گفتم.

شده کسی نباشه و تو هر روز توی خیالت رو‌به‌روش بشینی و تمام خاطراتت رو مرور کنی؟

تو کدومی؟

اونی که نیست یا اونی که هرجا سر می‌چرخونه خاطراتش رو می‌بینه؟

تو می‌دونی چند سال از یه اتفاق باید بگذره،

تا آدم یه خاطره رو فراموش کنه؟ نمی‌دونی.

چون اگه می‌دونستی خاطره نمی‌شدی.
 

*marzie*

عضو




می‌دونی آدم کِی احساس تنهایی می‌کنه؟

وقتی می‌خواد یه نفر رو بیش‌تر از خودش دوست باشه.

می‌دونی آدم کی فرو می‌ریزه؟

وقتی می‌فهمه به خاطر دوست داشتن یه نفر از قبل تنهاتر شده.
مثل عروسِ خان که می‌داند "پسر زا" نیست
حس می‌کنم عمر خوشی‌هایم به دنیا نیست

ته مانده‌ی یک قهوه‌ی تلخم که مدت‌هاست
در من کسی دیگر پیِ تعبیر فردا نیست...

وابستگی تلخ است هنگامی که می‌فهمی
آنقدرهایی که خودش می‌گفت تنها نیست...

نفرین به دستِ خالی و این دل سپردن‌ها
نفرین به من ،نفرین به تصویری که زیبا نیست

از بی‌تفاوت بودنم هم درد می‌بارد
یعنی گلوی بغض کرده اهل حاشا نیست

تنهاییِ گنجشکِ باران خورده‌ایی هستم
که در خیابان هم برایش ذره‌ای جا نیست

عاشق که باشی تازه می‌فهمی که گاهی مرگ
چیزی به جز دل کندن از دلبستگی‌ها نیست

دیشب نشستم با خودم از زندگی گفتم
گفتم ببین حال دلم خوب است، اما نیست...
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
یجوری ام اینروزا
خودمو نمی‌شناسم
حالم واسه خودم مشخص نیست
همه چی ام یه رنگ و یه شکل و یه بو داره واسم
سعی در کنترل هیچی ام ندارم
یه جورایی زدم پارکینگ حالا حالا هم قصد بیرون اومدن ندارم
هیچی ام از فردام نمیدونم. همینطوری پناه بر خدایی دارم میرم جلو هرچی باداباد
انقدم مشغولم به کارم هستم که خیلی از کارای دیگه ام یادم میره
در بند هیچی دیگه نیستم. یا حداقل الان نیستم..
الکی دور خودم میچرخم. الکی بیرون میرم الکی خرید میکنم الکی راه میرم. هیچی واسم جنبه ی جدی و ماندگار نداره
گاهی ام الکی گیر میدم به یه چی مثلا الان چند روزه الکی شال میخرم
فکر کنم کلا تعطیل شدم دیگه
ذهنم دیگه دوست نداره به هیچی فکر کنه
دوست داره همینجوری خالیه خالی روزا رو سر کنه
قلبمم همینطور.. دوست داره خالی و بی دغدغه باشه حوصله ی مشغول چیزی شدنم اصلا نداره..
کلا اینروزا دارم تهی و بی محتوا میگذرونم. فعلنم دلم نمی‌خواد تغییر کنم.
فقط کار و خالی از هر فکر و حسی.‌
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نمی‌دونم چرا اما خیلی چیزا عوض شده
دیگه درگیر این نیستم که همه خوششون بیاد ازم! معاشرت با همین چندتا دوستِ نزدیکم کافیه برام. حتى برام مهم نیست کسی عاشقم باشه! حوصله‌ی اینکه یکی مدام بخواد هی آمار بگیره ازم که کجایی وُ چیکار می‌کنی رو ندارم. حواسم رو دادم به کارم که پول دربیارم تا بتونم چیزایی که دلم میخواد رو زندگی کنم. واقعا فکر نمی‌کنم کی از من جلوتره یا چند سال دیگه کجام. باور کن خیلی راحت ترم اینجوری. این سال‌ها همش درگیر چیزایی بودم که من رو از خودم دور کرده بود.
رهاترم الان، چون رها کردم خیلی چیزارو.
تازه دارم می‌رسم به خودم. به زندگیِ نکرده‌م!

#علی_سلطانی
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
برخی از زخم‌ها، خود به خود، کاری نیستند امّا وقتی روی زخمی قدیمی می‌نشینند که عمیق بوده و سوزان، تازہ جلوہ پیدا می‌کنند!
این تلنبار شدن درد تازه و قدیمی، می‌سوزد و می‌سوزاند! اینگونه است که زخم‌ها هرگز کهنه نمی‌شوند.

"اینگرید برگمن"
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شب و دوست دارم .خلوت خودم و خودت
من و گریه هام برای تو
لازم نیست به کسی توضیح بدم
خلوت خودم و جای خالیت
گریه های شبانمو دوست دارم چون فقط خودم هستم و .....شاید تو😭😭
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
بسم الله الرحمن الرحیم

اولین روز اجرا. اولین روز شروع. اولین قدم.

امروز صبح رفت که شروع بشه، از ساعت ۶ و نیم دیگه خوابم نبرده، در حالی که ۳ صبح خوابیدم.
حس میکنم قلبم داره تو دهنم میزنه
از شدت استرس حالت تهوع دارم.

خدایا تو تمام تلاشمو دیدی..
شاهد لحظه لحظه ی شب بیداری ها و کار کردنام در اوج رنج و ناراحتی بودی
تا چهار صبح سر پا ایستادن و نقاشی کردنم از سر درد و تخلیه ی رنج و عذاب روحی
تو قدم به قدم وقتی تا صبح تو هال راه رفتم و باهات درد دل کردم کنارم اومدی

تنها مرحم و محرم درد و رنجم. رو سفیدم کن.

کمکم کن که از جهان به این بزرگیت تنها و تنها رو خودت و خودم حساب کردم.
کمکم کن سربلند بشم کمکم کن این آغاز موفقیت های بزرگی باشه واسم..
اگه دردام بزرگ بودن اگه آرزو هام یکی یکی جلو چشمم سوختن عیبی نداره دمتم گرم حتما یه چی می‌دونستی و صلاح دیده بودی که واسم اینطور خواستی، راضی ام به رضات.
ولی از حالا به بعد کمک کن بقیه اشو بسازم. کمک کن خوب بسازم قشنگ بسازم
یه جوری که هم دل خودم و خودت خوش بشه هم هرکی سر راهم قرار گرفت.
من اون موقع که تو جهنم زندگیم راه رفتم سرم بالا به آسمونت بود و چشم به بزرگیت.
حالام اول و آخرم خودتی..، انتهای چشم امیدم فقط و فقط به خودته.
بسم الله اوستا کریم.
حواست بهم باشه.
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش همیشه شب باشه
کاش خواب باشم و تو در خوابم
چنان واقعی هستی وقتی بیدار میشم بدنبالتم
هستی اما نیستی
وقتش نشده برگردی 😭
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
از صبح که پاشدم اصلا دلم نمی‌خواست از تختم بیام بیرون
تا ظهر هر چقدر تماس داشتم همونجا جواب دادم حتی کارامو همونجا هماهنگ کردم
تا بعد از ظهر که از سر کنجکاوی رفتم پشت پنجره و همون شد بهونه ی بیرون اومدن
بعدش انگار گذاشتنم رو دور تند کار کردم. باشگاه رفتم. کیک پختم. شام درست کردم. رفتم خرید تا خوده خوده آخر شب کار کردم اما در تمام روز و شبی که گذروندم مال زندگی کردن نبودم..
اینا اسمش هرچی که بود، زندگی نبود.
اصلا جزو زندگی کردن به حساب نمیومد چون روح من هنوز تو همون تخت کسل و بی دل و دماغ مونده بود و جسمم تنهایی همه چی رو سپری کرده بود.
دوست ندارم خوده این شکلیمو..
سنگین و درد آوره واسم اینجوری عمر سپری کردن.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
دیگه بلد نیستم مثل قبل باشم. یا بهتر بگم خودمو یادم رفته..
دیگه یادم نیست وقتی دلسرد میشدم چجوری رو خودم کار میکردم و اون سردی نشسته بر دل و از بین می‌بردم
دیگه یادم نمیاد چجوری زود همه چی یادم میرفت و رفتارم میشد به چی شبیه انگار نه انگار..
دیگه بلد نیستم دلم بسوزه. نه . دیگه دلم واسه هیشکی نمیسوزه
یادم رفته چجوری گول بخورم. زود باور کنم و بخندم
دیگه تو آینه یه صورت بچگونه نمی‌بینم.
بقول یکی بلاخره صورت تو هم خانومانه شد.
هی اومد تو دهنم بگم یه فاجعه تو قلبم رخ داد ته موندش نشست رو صورتم
اما نتونستم. ترجیح دادم همون لبخند و بزنم و رد شم.
خیلی چیزا. هم از یاد ذهنم رفته.. هم از یاد قلبم..
صبا که پا میشم میرم جلوی پنجره به جای دیدن به صداها گوش میکنم
گاهی خسته میشم از سکوت خونه.
همسایه پایینی دیروز گفت همیشه فکر میکنم نیستی. چی داشتم بگم..
لابد نبودم دیگه..
بودن که همیشه اونی نیست که ما فکر میکنیم..
بودن داریم تا بودن..
بعضی بودنا، از صدتا نبودن بدتره..
خوابم میاد ولی نه از این مدل خوابا که صبح دوباره پا میشی..
امروز پشت تلفن گفت جوجه خریده..
راستش دلم خواست جای جوجه هاش بودم..

...
عوض خیلی چیزایی که از یادم رفته، خیلی چیزای دیگه دارم یاد میگرم..
هر روز سخت تر از دیروز
هر روز قوی تر از دیروز..
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
احساس سردرگمی عجیبی دارم اینروزا
اصلا نمی‌فهمم داره چی میشه چی پیش میاد
انگار حوصله و انرژی واسه زور زدن و کنترل شرایط ندارم..
از زیاد حرف زدن بدم میاد. اینا چی بود گفتم..
توضیح اضافه خوشایند نیست.

خیلی واسم سواله چرا داره اینجوری میشه..
چرا جلوش و نمی‌گیرم.

خدا نکنه لازم بشه که تو تاریکی بخوای تو این خونه راه بری، هر آن ممکنه یه چی بره تو پات که تا مغز استخونت و بسوزنه این در صورتی که شانس آورده باشی و کله پا نشده باشی..

از برکات وجود دو عضو به تازگی اضافه شده هر چی بگم کم گفتم..

دلم هیچی نمی‌خواد. چرا؟
انگار یه آدم همه چی از سرگذرونده ی مسن تو وجودم سر برآورده..

وقتی با شالم تبشو می‌گرفتم وقتی به سرم تو دستش نگاه میکردم انگار مرده بودم..
یه مرده ای که تیمار میکرد..
که هر آدم دیگه ای هم رو کره ی زمین بود همینقدر دلم می‌سوخت و همینقدر تاب ناراحتیش رو نداشتم.
من چجوری آدمی ام؟ اصلا دیگه آدمم؟

چقدر خوشم نمیاد با این مدل آدما گفت و گو کنم. بنظرم دو رنگ اصلا اسم درستی نیست واسه تعریف و تفسیر آدمای این چنینی،
رنگ هزاران زیبایی داره..
ولی اینا خیلی زشتن..


با همه جا غریبه شدم.. آشنای هیچ جا نیستم.
ولی خیلی قوی ام
خیلی زود بلدم تیکه های شکسته رو از روی زمین جمع کنم و دوباره بند بزنم
اصلا میشه گفت استاد شکسته بندی ام.

و در آخر
عجب... چی فکر میکردیم، چی دیدیم.
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
هنوز منتظرم
بیهوده ترین انتظار
چرا آرامش ندارم
اشکم تموم نمیشه
با کوچکترین حرفی مثل ابر بهار
اشکم سرازیر میشه
خدایا پس کی نوبت صبوریم میشه
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
صبح به خوابم اومدی
بوسیدیم گفتی اینم عیدیت
تو خواب و بیداری لبخندمو حس کردم
گفتم برگشتی .با لبخند چشم باز کردم اما
فقط خواب بود 😔😔
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
دیگه خسته شدم از غمگین زندگی کردن. خسته شدم از نخندیدن..
دیگه بریدم از سرزنده نبودن..
ما اومدیم به این دنیا که رشد کنیم که زیبایی ها رو ببینیم و زیبایی بیافرینیم..
نیومدیم که زانوی غم بغل بگیریم و بی حرکت یه گوشه غمبرک بزنیم..
وقتی غمگینی دست و پات بسته است، وقتی افسرده ای قدرت انجام هر فعالیتی ازت گرفته شده
و این در حالی که خود خدا میگه لیس لل انسان الی ما سعی..
و این یعنی اینکه خدا دوست داره که ما تلاش کنیم سعی کنیم و به دست بیاریم..
و بزرگترین لازمه برای تلاش کردن داشتنه یک اراده و روحیه ی قوی هست که این از شادی و نشاط نشات میگیره..
باید بلند شد حتی تو غصه ها.. باید شادی ساخت حتی از دل سختی ها.. اینا رو نه که یه آدم بی غم و سرخوش داره می‌نویسه..
داری نوشته های کسی رو میخونی که همین لحظه تو منجلاب دست و پا میزنه. یکی که دنیایی حسرت پشت سرش به صف ایستاده..

از امشب تلاش میکنم که فردا و فردا ها رو شاد زندگی کنم.. می‌دونم روزایی هست که آسون نیست که بالا و پایینش کم نیست اما همون روزا هم باید واسه شاد بودن تلاش کرد..

می‌دونم یه روزایی از درد می‌نویسم ولی یادم می مونه که فردا صبحش با اولین طلوع و تولد یک روز جدید من جدیدی هم باید به دست خودم متولد بشه..

اینو می‌نویسم که تا زنده هستم یادم بمونه و ملکه ذهنم بشه..

سه روز پیش بعد از چهار ماه رفتم پیش مشاورم. دست خالی نبودم.. با یه بغل پیشرفت و یه کلی تغییر رفتم پیشش..
قشنگ بود اون لحظه که تحسینم کرد. ارزش داشت واسم که تو چشماش این حس رو به وضوح می‌دیدم..
من یک زنم.
یک زن که تو سخت ترین روزها زیسته..
یک زن که تو بزرگ ترین درد ها غوطه خورده..
ولی هنوز زنده ام، هنوز نفس میکشم..
هنوز امیدوارم و هنوز که هنوزه عاشق تلاش کردنم..
من خیلی دویدم.. خیلی افتادم و زمین خوردم.. خیلی زمان ها افسرده شدم و روزها و ساعت ها خوابیدم اما تو همون حالت نموندم.. پاشدم.. دست جنازه ی خودم رو گرفتم و کشون کشون به طلوع روز بعد بردم..

هر کسی که هستی هر جایی که هستی و داری این متن و میخونی. بدون. تو واسه تمااام زندگیت واسه تمااام اونچه که لازم داری کافی هستی..
پاشو.. چشمات و پاک کن از گریه.. دست نوازش رو سر قلبت بکش و واسه خوشبختیت بجنگ.

مطمئن باش یه چی می‌دونم که اینا رو میگم.
تو. خدا و خودت رو داری... پس مطمئن باش که موفق میشی.
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
مهم نیست
اصلا چیزی تو این دنیا وجود نداره که مهم باشه
انگار بی‌خیالی طی کردن تنها راه رسیدن به ارامشه اینروزا..
مثل آدم کوکی کار کردن و بی قید گذروندم تنها راه زنده موندنه..
کی گفته همه چی جفت و جور میشه.. یا اگه شد درست همون موقع میشه که تو میخوای و همه جوره براش دست و پا میزنی.. یهو دیدی ده سال بعد درست وقتی که مثل غذای از دهن افتاده سرد و بی میل شد واست جفت و جور میشه.. که به خودت میگی. که چی...
دیگه حالا به چه دردم میخوره..

رفتیم بالا دوغ بود
اومدیم پایین ماست بود
هر چی دیدید. راست نه. دروغ بود...

دروغ گفتن محبت محبت میاره
دروغ گفتن بذار بزرگ شی همه کار میتونی بکنی..
دروغ بود خیلی از حرفایی که تو گوشمون دیکته کردن خیلی هاش کار نکرد و جواب نداد..

میگن. بزن بر طبل بی عاری که آن هم عالمی دارد
ما از صب پاشدیم با سرفه و سر درد.. زدیم بر طبل و کل زندگی رو آب جارو کردیم
نشستیم جلو آینه دستی بر سر عکس افتاده داخلش کشیدیم..
بوی خوش زدیم به پیراهن چهارخونمون بعدم نشستیم تا غذامون آماده بشه
این وسط از فعالیت های جانبی عقب نموندیم و کار ملتم پیگیری کردیم زودتر به نتیجه برسه..
اما تهش ما موندیم و غذاهای سرد شده و یکی دوتا چیکه اشکم گوشه چشممون
اما خیالی نیست... بازم کوبیدم به طبل و خزیدم تو رختخوابم.
همه که خوشبخت نبودن.. همه که دلخوش نداشتن.. همه که زندگی واسشون گلستون نبود..
ما هم یکی سره بقیه..
بقیه که نمردن... ما هم از این چیزا نمیمیرم.. نفس میکشیم...
تا روز موعود...
دلم هوس یه جای سرسبز کرده یه جا که یه چشمه داشته باشه..
روسریمو ببندم بالا سرم بشینم بالا سر چشمه دست بزنم تو آب تا جگرم خنک شه
یکی بیاد بدو بدو بشینه پیشم با شیطنت آب بپاشه بهم و صدام کنه. مامان..


بازم تلاش میکنم که فردا صبح بخندم.. دوباره و دوباره شروع میکنم. تا روز موعود...
 

آیدا..

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

آن چنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود
دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است

سایه ای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستری‌ اش گنگ‌ ترین تصویر است

خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوب‌ ترین تعبیر است

کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
امشب باز از روبروی اون هتل رد شدیم..
و من باز برای بار ملیونوم، دیدم که همونجا
پشت یه میز گرد. ساعت ۱۰ صبح روبروت نشستم و خیره به شال زرشکی رنگ هم رنگ بند ساعتم به حرفات گوش میدم...
درست ۷ سال قبل بود..
و برای بار ملیونوم آرزو کردم که کاش زمان به عقب برمیگشت..
کاش اون تماس آخر و نگرفته بودی.. کاش پیغام واسه مادرم نفرستاده بودی و کاش به جای تمام اون کارها بهم زمان داده بودی..
کاش زمان داده بودی که بهتر بشناسمت که خودمو پیدا کنم که بهتر تصمیم بگیرم..
کاش صبور تر می بودی..
امشب برای بار میلیونوم دلم واسه اون صبح تنگ شد..
از همه ی اون ساعتها و حرفات فقط چشم های عسلی رنگت رو به یاد دارم ..
من خیلی بی تجربه تر از این حرفا بودم که بدونم تو تا ته خط دلم رو رفتی و با قاطعیت خواستی که تصمیمم رو زودتر بگیرم..

ولی چرا انقدر زود؟؟ چرا نگذاشتی کمی بیشتر زمان بگذره؟؟
می‌خوام اینو اینجا بگم. هرچند هرگز نخواهی دید و حتی روحت هم خبر دار نخواهد شد..
ولی اون دسته گل هم نام اسمم زیباترین دسته گلی بود که در تمام عمرم هدیه گرفتم..
و هنوز یاد خوش سلیقه بودنت و البته خوش فکریت واسه انتخاب گل.. لبخند رو لبم میاره و دلتنگ میشم.

هنوزم واست آرزوی خوشبختی میکنم.
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
JU JU یادداشت کن ! ادبیات 1000

Similar threads

بالا