کدام ترانه داریوش

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
من عاشق آهنگهاي داريوشم براهمين از همشون تشكر كردممم :heart::heart::heart: :w27:
البته خيلياشم كه من دوست داشتم اينجا نبود :(

خوب چند تا از آهنگهایی که خیلی بیشتر دوست داری اسم هاشوبگو تا مخصوص خودت متنش رو برات بگذارم:gol::gol:ا
 

nilo0ofun

عضو جدید
خوب چند تا از آهنگهایی که خیلی بیشتر دوست داری اسم هاشوبگو تا مخصوص خودت متنش رو برات بگذارم:gol::gol:ا


مرسی عزیزم :w40:
من که واقعا همه آهنگاشو دوست دارم ولی چند تا که جاشون اینجا خالیه میگم
مثل گلایه , اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد , بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود , به بچه هامون چی بگیم , یاور همیشه مومن , برادرجان , کوچه ,........
خیلی زیاد شد؟؟ :w05: :redface:
آخه همشون منو دیوونه میکنن!! :love::heart::heart::heart:
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
برادر جان

برادر جان نمیدونی چه دلتنگم
برادر جان نمیدونی چه غمگینم
نمیدونی . نمیدونی . برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان . برادر جان . نمیدونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردیهای خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی . که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم . شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه

شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاور همیشه مومن

ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
بتنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو در یدی

یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
بسلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه
هر جای د نیا که باشی

اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گلایه

برای گفتن من ، شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منه خسته پایه ي پل
ای که نزدیکی مثلِ من ، به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا ، از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، غروره سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم
تو بخونی تا بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحملِ درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد

زیر بار با تو بودن ، یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست ، جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستن قصه ي فردای من نیست
این ترانه ي زواله ، این صدا ، صدای من نیست
ببین که خستم تنها غروره ، عصای دستم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
به خود رسیدن

بي همگان به سر شود ، بي تو به سر نمي شود
داغ تو دارد اين دلم ، جاي دگر نمي شود
بي تو براي شاعري واژه خبر نمي شود
بغض دوباره ديدن ات هست و بدر نمي شود

فكر رسيدن به تو ، فكر رسيدن به من
از تو به خود رسيده ام اينكه سفر نمي شود
بي همگان به سر شود ، بي تو به سر نمي شود
داغ تو دارد اين دلم ، جاي دگر نمي شود

دلم اگر به دست تو به نيزه اي نشان شود
براي زخم نيزه ات سينه سپر نمي شود
صبوري و تحمل ات هميشه پشت شيشه ها
پنجره جز به بغض تو ابري و تر نمي شود

بي همگان به سر شود ، بي تو به سر نمي شود
داغ تو دارد اين دلم ، جاي دگر نمي شود

صبور خوب خانگي ، شريك ضجه هاي من
خنده خسته بودنم زنگ خطر نمي شود
حادثه يكي شدن حادثه اي ساده نبود
مرد تو جز تو از كسي ، زير و زبر نمي شود

به فكر سر سپردنم به اعتماد شانه ات
گريه بخشايش من كه بي ثمر نمي شود
هميشگي ترين من ، لاله نازنين من

بيا كه جز به رنگ تو ، دگر سحر نمي شود
بي همگان به سر شود ، بي تو به سر نمي شود
داغ تو دارد اين دلم ، جاي دگر نمي شود
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بچه هامون چی بگیم

به بچه های تو و من
وقتی یه روز بزرگ شدن
فردا که میخوان بدونن
کجا به دنیا اومدن
بگو جوابمون چیه
حرفه حسابمون چیه
تکلیفه اون خونه ای که
شده خرابمون چیه
تکلیفه اون خونه ای که
شده خرابمون چیه

گناه هر چی که گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگر بتی شکست
بت های تازه جاش نشست
هیچکس به غیر از خود ما
از خود ما فریب نخورد
هیچکس به غیر از خود ما
ما رو به بیراهه نبرد

به بچه هامون چی بگیم
بگیم که بی هویتیم

گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم
گدای حق خودمون
پشت درای غربتیم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
چی بگم

چی بگم وقتی که آفتاب نمیتابه وقتی بارون نمیباره
وقتی مرغ زخمی شب روی دیوارای خونمون میناله
وقتی دیواری به دستی نمیلرزه
دل سلاخی از این حوض پر از خون نمیترسه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه

چی بگم وقتی قناری تو بهار هم نمیخونه
توی آسمون ابری یه ستاره نمیمونه
وقتی حوضا پُره خونه دستا بستن
شعر آزادی را هیچکی نمیخونه
چی بگم
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه
زندگی با این همه غم نمیارزه نمیارزه

با تو آسان میشد از دست سیاهی ها گریخت
رو به سوی ظلمت شبهای بیفردا گریخت

بی تو ای آزادی ای والا کلام
گر نباشی در میان باید که از دنیا گریخت
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
دکلمه ای گل تازه

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا.
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا.
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا.
با اسیرغم خود رحم چرا نیست ترا
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو
به کمند تو گرفتارم و می دانی تو
از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو
داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو
خون دل از مژه می بارم و می دانی تو
از برای تو چنین زارم و می دانی تو
از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز
از تو شرمنده یک حرف نبودم هرگز
مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت
دست بردل نهم و پابکشم از کویت
گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت
نکنم بار دگر یاد قد دلجویت
دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت
سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت
بشنو پند و مکن قصد دل آزرده خویش
ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده خویش
چند صبح آیم و از خاک درت شام روم
از سر کوی تو خودکام به ناکام روم
صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم
از پی ات آیم و با من نشوی رام روم
دور دور از تو من تیره سرانجام روم
نبود زهره که همراه تو یک گام روم
کس چرا این همه سنگین دل و بدخو باشد؟
جان من این روشی نیست که نیکو باشد
از چه با من نشوی یار چه می پرهیزی؟
یارشو با من بیمار چه می پرهیزی؟
چیست مانع، ز من زار چه می پرهیزی؟
بگشا لعل شکربار چه می پرهیزی؟
حرف زن ای بت خونخوار چه می پرهیزی؟
نه حدیثی کنی اظهار چه می پرهیزی؟
که تو را گفت به ارباب وفا حرف مزن
چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف نزن
درد من کشته شمشیر بلا میداند
سوز من سوخته داغ جفا می داند
مسکنم ساکن صحرای فنا میداند
عاشقی همچو منت نیست! خدا می داند
چاره من کن و مگذار که بیچاره شوم
سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم
از سرکوی تو با دیده تر خواهم رفت
چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت
تا نظر می کنی از پیش نظر خواهم رفت
گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت
نه که این بار چو هربار دگر خواهم رفت
نیست باز آمدنم باز، اگر خواهم رفت
چند در کوی تو با خاک برابر باشم؟
چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟
چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟
از تو چند ای بت بدکیش مکدر باشم؟
می روم تا به سجود بت دیگر باشم!
باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم!
خود بگو از تو کشم ناز و تغافل تا کی؟
طاقتم نیست از این بیش تحمل تا کی؟
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم
ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم
چین بر ابرو زدن و کین تو را بنده شوم
گره بر ابروی پرچین تو را بنده شوم
حرف ناگفتن و تمکین تو را بنده شوم
طرز مهجوری و آئین تو ر ا بنده شوم
الله الله ز که این قائله اندوخته ای؟
کیست استاد تو؟ اینها ز که آموخته ای؟!
این همه جور که من از پی هم می بینم
زود خود را به سرکوی عدم می بینم
دیگران راحت و من این همه غم می بینم
همه کس خرم و من درد و الم می بینم
لطف بسیار طمع دارم و کم می بینم
هستم آزرده و بسیار ستم می بینم
خرده بر حرف درشت من آزرده مگیر!
حرف آزرده درشتانه بود خرده مگیر
آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم
از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم
پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم
همه جا قصه درد تو روایت نکنم
دیگر این قصه بی حد و نهایت نکنم
خویش را شهره هر شهر و ولایت نکنم
خوش کنی خاطر وحشی ز نگاهی سهل است
سوی تو گوشه چشمی ز تو گاهی سهل است
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تو را
خبر از سرزنش خار جفا نیست تو را
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تو را
التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تو را
با اسیر غم خود رحم چرا نیست تو را؟
فارغ از عاشق غمناک نمی باید بود
جان من: این همه بی باک نمی باید بود
گر ز آزردن من هست غرض مردن من
مردم، آزار مکش از پی آزردن من
جان من، سنگدلی دل به تو دادن غلط است
بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است
چشم امید به روی تو گشادن غلط است
روی پرگرد به راه تو نهادن غلط است
رفتن و راه ز کوی تو ستادن غلط است
جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست
از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست
از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست
چه توان کرد پشیمانم و تدبیری نیست ...
 

reynolds_nike

عضو جدید
کاربر ممتاز
5طاقت

طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
غزل پريده رنگ است دل ترانه تنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر كسي همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد خنده*هاي من رو دزديد
پشت پلك مهربوني خواب يك توطئه مي*ديد
رسيده*ام به ناكجا خسته از اين حال و هوا
حديث تن نيست مرا طاقت من نيست
مرا طاقت من نيست مرا طاقت من نيست
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است
هر كسي همنفسم شد دست آخر قفسم شد
من ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد خنده*هاي من رو دزديد
پشت پلك مهربوني خواب يك توطئه مي*ديد
رسيده*ام به ناكجا خسته از اين حال و هوا
حديث تن نيست مرا طاقت من نيست
مرا طاقت من نيست مرا طاقت من نيست
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است

دل ترانه تنگ است غزل پريده رنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
مرا حوصله تنگ است

دستت درد نکنه .من عاشق آهنگ طاقتم.
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

reynolds_nike

عضو جدید
کاربر ممتاز
برادر جان

برادر جان نمیدونی چه دلتنگم
برادر جان نمیدونی چه غمگینم
نمیدونی . نمیدونی . برادر جان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل طوفان همیشه در سفر بودن
برادر جان . برادر جان . نمیدونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزهای بی امید
از این شبگردیهای خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
دلم خوش نیست . غمگینم برادر جان
از این تکرار بی رویا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی . که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق . عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم . شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه

شبو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
دلم تنگه برادر جان
برادر جان دلم تنگه
واقعا 1 تشکر ازت کمه.واقعا کارت درسته.
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
به بچه‌هامون چي بگيم


به بچـــه‌هاي تو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كهمي‌خوان بدونن
كجا به دنيـــا اومـدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمونچيه
تكليف اون خونه‌اي كه
شــده خرابمون چيه
تكليف اون خونه‌ايكه
شــده خرابمون چيه
گناه هرچي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
ازما اگر بتي شكست
بـتهاي تازه جاش نشست
هيچكس به غير از خود ما
از خود مافريب نخورد
هيچكس به غير از خود ما
ما رو به بيراهه نبرد
به بچـه‌هايتو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كه مي‌خوان بدونن
كجا به دنيااومـدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمون چيه
تكليـف اون خونه‌اي كه
شدهخرابمـــــون چيه
گناه هرچي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگربـتي شكست
بـتهاي تازه جاش نشست
هيچكس به غير از خود ما
از خود ما فريبنخورد
هيچكس به غير از خود ما
ما رو به بيــراهه نبرد
به بچه‌هامون چي بگيم
بگيم كه بي‌هويتيم
گداي حق خودمون
پشت درهاي غربتيـم
گـــدايحق خودمون
پشت درهاي غربتيـم
به بچه‌هامون چي بگيم
كه از كدومولايتيم
گداي حق خودمون
پشت درهاي غربتيم
گداي حق خودمون
پشت درهاي غربتيم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق من عاشقم باش



تو غربتی که سرده تمام روز و شبهاش
غریبه از من و ما . عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش. که تن به شب نبازم
با غربت من بساز .تا با خودم بسازم
عشق من عاشقم باش. عشق من عاشقم باش
تو خواب عاشقا رو تعبیر تازه کردی
کهنه حدیث عشق و تفسیر تازه کردی
گفتی که از تو گفتن یعنی نفس کشیدن
از خود گذشتن من یعنی به تو رسیدن
قلبم و عادت بده به عاشقانه مردن
از عشق زنده بودن . از عشق جون سپردن
وقتی که هق هق عشق . زجهء احتیاجه
سر جنون سلامت که بهترین علاجه
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش اگر چه مهلتی نیست
برای با تو بودن اگر چه فرصتی نیست
عشق من عاشقم باش . نذار بیفتم از پا
بمون با من که بی تو نمی رسم به فردا

عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
عشق من عاشقم باش .عشق من عاشقم باش
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گذشته های دور



يادمه بچه بوديم تو گذشته هاي دور
اون زمون كه قلب ما پر بود از شادي و شور
روزي که تورو ديدم موهاتو بافته بودي
با گل سپيد ياس يه روبند ساخته بودي
روزي که تورو ديدم موهاتو بافته بودي
با گل سپيد ياس يه روبند ساخته بودي

بعد از اون روز قشنگ از خدا راضي شدم
از دم صبح تا غروب با تو هم بازي شدم
چه روزاي خوبي بود ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت
چه روزاي خوبي بود ولي افسوس زود گذشت
تا يه چشم به هم زديم روز و هفته ها گذشت

يادمه روي درخت دوتا دل كنده بوديم
سال بعد از اون كوچه ما ديگه رفته بوديم
شايد اون دلا ديگه خشکيده رو ساقه ها
شايد هم بزرگ شده زير بال شاخه ها

شايد اون دلا ديگه خشکيده رو ساقه ها
شايد هم بزرگ شده زير بال شاخه ها
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید باید



بگو کی بود تو رو به گریه انداخت
کی بود که از بغضت ترانه می ساخت
کی بود که بی وقفه تو رو نفهمید
کی بهتر از تو رنگها رو می شناخت
بگو کی بود رنگ صدات رو دزدید
کی بود کی بود ترانه هات رو دزدید
کی بود که از سایه ی تو می ترسید
از کوچه ها صدای پات رو دزدید
کی بود کی بود من نبودم

من که دروغزن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم

شاید باید می فهمیدم اسیر ناباوری ام
آفتابی شو آفتابی شو
من یکی خاکستری ام
کی بود کی بود من نبودم

من که دروغزن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم

آفتابی شو آفتابی شو
که سرد سرد سردمه
باید به جنگ من برم
این آخرین نبردمه

من از توام من نه منم
باید طلسم و بشکنم
باید به سیم عاشقی
به سیم آخر بزنم

گریه نکن ای من من
به وقت جنگ تن به تن
چیزی نمونده به سحر
به ساعت تازه شدن
کی بود کی بود من نبودم

من که دروغ زن نبودم
شاید باید می پرسیدم
پیش تر از این می فهمیدم

آفتابی شو آفتابی شو
که سرد سرد سردمه
باید به جنگ من برم
این آخرین نبردمه
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
دست های تو



اي كه بي تو خودم رو تك و تنها مي‌بينم
هرجا كه پا
مي‌ذارم تو رو اونجا مي‌بينم
يادمه چشم‌هاي تو پر درد و غصه بود

قصه غربت تو
قد صد تا قصه بود
ياد تو هرجا كه هستم با منه

داره عمر من رو آتيش
مي‌زنه
تو برام خورشيد بودي توي اين دنياي سرد

گونه‌هاي خيسم رو دستهاي
تو پاك مي‌كرد
حالا اون دستها كجاست اون دوتا دستهاي خوب

چرا بي‌صدا شده لب
قصه‌هاي خوب
من كه باور ندارم اونهمه خاطره مرد

عاشق آسمونها پشت يك پنجره
مرد
آسمون سنگي شده خدا انگار خوابيده

انگار از اون بالاها گريه‌هام رو
نديده
ياد تو هرجا كه هستم با منه

داره عمر من رو آتيش مي‌زنه

ياد تو هرجا كه هستمبا منه
داره عمر من رو آتيش
مي‌زنه
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نفرین نامه

شرمت باد ای دستی كه بد بودی بدتر كردی
هم*بغض معصومت را نشكفته پرپر كردی
هم*بغض معصومت را نشكفته پرپر كردی
ننگت باد اي دست من اي هرزه گرد بي*نبض
آن سرسپرده*ات را بي يار و ياور كردی
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي*ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي*رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
سربرده در گريبان بي*خودتر از هميشه
حيفت نهايتي كه با من برابر كردي
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي*ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي*رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضي كه خنجر كردی
زهر اين نفرين نامه جاي خون در من جاری
اين آخرين شعرم را پيش از من از بر كردی
اي تكيه داده بر من اي سرسپرده بانو
با اين نادرويشي*ها آخر چرا سر كردی
دستي با اين بي*رحمي ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
زجري هميشه بهتر با من ترحم هرگز
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
دستي با اين بی رحمی ديگر بريده بهتر
بر من فرود آر اينك بغضی كه خنجر كردی
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
از تو

هرچه را ساختم عاقبت شكست
شكست شكست
من با هميشه باختم
باختم باختم باختم باختم
من نه آبشار
من نه جويبار
من نه چشمه سار
من نه سبزه و نه رود
من نه بر آسمان گرم مهر دميده اي
من نه از شاخ سرد قهر رميده زود
هرچه بود از تو بود
هرچه بود از تو بود
از تو بود از تو بود
من هميشه شوره زار
من هميشه دست باز
من طلوع دائم نياز
من هميشه با هميشه ساختم
من هميشه در هميشه سوختم
من هميشه با سوزن نگاه
با نخ آرزو
روزها
هفته ها
ماهها
سالها را به هم دوختم
هرچه بود از تو بود
هرچه بود از توبود
از تو بود از تو بود
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجازه

کوهو ميذارم رو دوشم
رخت هر جنگو می پوشم
موجو از دريا می گيرم
شيره ی سنگو می دوشم
ميارم ماهو تو خونه
می گيرم با دو نشونه
همه ی خاک زمينو
می شمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
دنيا رو کولم می گيرم
روزی صد دفعه مي ميرم
می کنم ستاره ها رو
جلوی چشات می گيرم
چشات حرمت زمينه
يه قشنگ نازنينه
تا اگه می خوای نذارم
هيچ کسی تو رو ببينه
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
چشم ماهو در ميارم
يه نبردبون ميارم
عکس چشمتو می گيرم
جای چشم اون ميزارم
آفتاب و ورش می دارم
واسه چشمات در ميذارم
از چشام آينه می سازم
با خودم برات ميارم
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هيچ کدوم کاری نداره
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
فریاد زیر آب

ضيافت هاي عاشق را خوشا بخشش . خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق . براي گم شدن دريا
چه دريايي ميان ماست . خوشا ديدار ما در خواب
چه اميدي به اين ساحل . خوشا فرياد زير اب
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن . خوشا از عاشقي مردن
اگر خوابم .اگر بيدار . اگر مستم . اگر هشيار
مرا ياراي بودن نيست . تو ياري کن . مرا اي يار
تو اي خاتون خواب من . من تن خسته را در ياب
مرا هم خانه کن تا صبح . نوازش کن مرا تا خواب
هميشه خواب تو ديدن . دليل بودن من بود
چراغ راه بيداري اگر بود از تو روشن بود
ضيافت هاي عاشق را خوشا بخشش . خوشا ايثار
خوشا پيدا شدن در عشق . براي گم شدن دريا
نه از دور و نه از نزديک . تو از خواب امدي اي عشق
خوشا خود سوزي عاشق .مرا اتش زدي اي عشق
خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن . خوشا از عاشقي مردن
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل بارون زده

گل بارون زده ی من
گل یاس نازنینم
میشکنم پژمرده میشم
نزار اشکاتو ببینم
تا همیشه تورو داشتم
داشتنت تمام دونیاست
از توو اسم تو گفتن
بهترین همه حرفاست
با تو با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظهام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم
ای غزل باره ی دلتنگ
که همه تنت کلامه
هنوزم با گل گونت
شرم اولین سلامه
ای تو جاری تویه شعرم
مثل عشق و خونو حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
ای گل شکسته ساقه گل پرپر
که به یاد هجرت پرنده هائی
توی یاس مبهم چشمات میبینم
که بفکر یه سفر به انتهایی
سربزیره دلشکسته نازنینم
اگه سادست واسه تو گذشتن از من
مرثیه سرکن برای رفتن من
آخه مرگه واسه من از تو گذشتن
با تو با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر میشه از تو
وقت غم خوردن ندارم
گل بارونزده ی من اگه دلتنگمو خسته
اگه کوچیدن توفان ساقه ی منم شکسته
میتونم خسته گیاتو از تن پاکت بگیرم
میتونم برای خوبیت واسه سادگیت بمیرم
میتونم برای خوبیت واسه سادگیت بمیرم
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
عروسک (شب آفتابی)


عروسك قصه ي من
گهواره ي خوابت كجاست ؟
قصر قشنگ كاغذي
پولك آفتابت كجاست ؟
بال و پر نقره اي
كفتر عشقمو كي بست ؟
آينه ي طوطي منو
سنگ كدوم كينه شكست ؟
عروسك قصه ي من

زخم شكسته با تنت
بميرم اي شكسته دل
چه بي صداست شكستنت
صداي عشق من و تو
كه تلخ و گريه آوره
تو اين سكوت قصه اي
شايد صداي آخره
بعد از من و تو عاشقي
شايد به قصه ها بره
شايد با مرگ من و تو
عاشقي از دنيا بره
عروسك قصه ي من
سوختن من ساختنمه
تو اين قمار بي غرور
بردن من ، باختنمه
عروسك قصه ي من
شكستنت فال منه
اين سايه ي هميشگي
مرگه كه دنبال منه
جفتاي عاشقو ببين
از پل آبي مي گذرن
عروسك قلبشونو
به جشن بوسه مي برن
اما براي من و تو
اون لحظه ي آبي كجاست ؟
عروسك قصه ي من
پس شب آفتابي كجاست ؟
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاور همیشه مومن

ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
بتنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو در یدی
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
بسلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه
هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسود

تو سینه این دل من میخواد آتیش بگیره
مونده سر دوراهی چه راهی پیش بگیره
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
وای دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
نمی تونه مرغ دلم از حسودی بخونه
نمی دونه روی کدوم شاخه باید بمونه
اگه یه روز ببینم کسی براش میمیره
حسودی رو میاره دلم آتیش میگیره
میترسم حرفای خوبی توی گوشش بخونه
میترسم اون تا به سحر تو خلوتش بمونه
وای دارم آتیش میگیرم
دیگه از غصه و غم
دلم میخواد بمیرم
وای اگه برگرده پیشم
براش پروانه میشم
ازش جدا نمیشم
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدونه
یکی حالا پیدا شده قدر اونو میدونه
رگ خواب یار منو رقیب من میدون
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرا به خانه ام ببر

شب اشیان شب زده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرا بخانه ام ببر
کسی بیادعشق نیست
کسی بفکر ما شدن
ازان تبار خود شکن
تمامه ای و بغض من
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست

مرابخانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزنم
که شب ترانه ساز نیست
مرابخانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرابخانه ام ببر
اگرچه خانه خانه نیست
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست

مرابخانه ام ببر
ستاره دلنواز نیست
سکوت نعره میزنم
که شب ترانه ساز نیست
مرابخانه ام ببر
که عشق در میانه نیست
مرابخانه ام ببر
اگرچه خانه خانه نیست
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست
از این چراغ مردگی
از این براب سوختن
از این پرنده کشتنو
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم

که یار غمگسار نیست
مرا بخانه ام ببر
که شهر شهر یار نیست
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
نازنین

اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

از تندباد حادثه گفتي كه جان در برده ايم
اما چه جان در بردني ديريست كه در خود مرده ايم
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

اينجا بجز درد و دروغ هم خانه اي با ما نبود
در غربت من مثل من هرگز كسي تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد كالاي بازار كساد
سوداگران در شكل دوست بر نارفيقان شرم باد
هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

من با تو گريه كرده ام در سوگ همراهان خويش
آنان كه عاشق مانده اند در خانه بر پيمان خويش
اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا
هجرت سرابي بود و بس خوابي كه تعبيري نداشت
هر كس كه روزي يار بود اينجا مرا تنها گذاشت
اينجا مرا تنها گذاشت
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين

اي مثل من در خود اسير ليلاي من با من بمير
تنها به يمن مرگ ما اين قصه مي ماند به جا
اي نازنين اي نازنين در آينه ما را ببين
از شرم اين صد چهره ها در آينه افتاده چين
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
حادثه

گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش
هر منزل این راه بیابان هلاک است
هر چشمه سرابیست که بر سینه خاک است
در سایه هر سنگ اگر گل به زمین است
نقش تن ماریست که در خواب کمین است
در هر قدمت خار هر شاخه سر دار
در هر نفس آزار هر ثانیه صد بار
گفتم که عطش می کشدم در تب صحرا
گفتی که مجوی آب و عطش باش سراپا
گفتم که نشانم بده گر چمشه ای انجا ست
گفتی چو شدی تشنه ترین قلب تو دریاست

گفتم که در این راه کو نقطه ی آغاز
گفتی که تویی تو خود پاسخ این راز
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
شطرنج

از پس پرده نگاه کن مثل شطرنجه زمونه
هر کسی مثل یه مهره توی این بازی میمونه

یکی مثل ما پیاده یکی صد ساله سواره
یک نفر خونه بدوشو یکی دوتا قلعه داره

یک طرف همه سیاهو یک طرف همه سپیدن
روبه روی هم یه عمره ما رو دارن بازی میدن

اونا که اول بازی توی خونه تو و من
پیش پای اسب دشمن مهره ها رو سر بریدن

ببین امروزه همشون میونه شاه و وزیرن
هنوزم بدون حرکت پشت ما سنگر میگیرن

تاجو تخت شاه دیروز دره قلعشون نمیشد
به خیالشون که این تاج سروشنه تا همیشه

یادشون رفته که اون شاه که به صد مهره نمیباخت تاجو از سرش تو میدون لشکر پیدانه انداخت

اونکه مهره ها رو چیده اونکه ما رو بازی میده اونکه نه شاهه نه سرباز نه سیاهه نه سپیده
 

Similar threads

بالا