هر روز که می گذرد
این قل و زنجیر مرا تنگ تر می شود
و من
پشیمان و دربند
کجاست؟ چه کسیت؟
آنکه از پشیمانی
بر سینه ام چنگ می زند
آه ای خدای من
چقدر دلم لحظه ای نگاه آرام تو را می خواهد
دلتنگم، اما
پشیمان...
نه رویی نه آبرویی...
همان بهتر که در زنجیر تنهایی بمانم...
اما...
عطر لبخندت می آید
امروز...
چه بوی بارانی در دلم پیچیده است
گویی ابرهای پریشان پشیمانی
شوق باریدن بر چشم های خیره به دستانت دارند...
آیا نگاهم می کنی؟
صدایی می آید...
که بنگر بر سیاهی پرده خانه ام که چه می درخشد:
نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ
خدای من...
ببین این تنهاترین بنده ات را
چه بی کس در گوشه ای فقط...به بودن خویش ادامه می دهد...
ای خدای من...
أَلهی و ربی من لی غیرک...
خدایا امروز تو را می خوانم
تو را ،که نگاهم میکنی...
تو که با لبخند نگاهم می کنی...
آخر ای خدای من
عطر نگاهت پیچیده است..
آری امروز شوق عرفه پیچیدست
خدایا نگاهم کن..
خدایا، نگاهم کن
این قل و زنجیر مرا تنگ تر می شود
و من
پشیمان و دربند
کجاست؟ چه کسیت؟
آنکه از پشیمانی
بر سینه ام چنگ می زند
آه ای خدای من
چقدر دلم لحظه ای نگاه آرام تو را می خواهد
دلتنگم، اما
پشیمان...
نه رویی نه آبرویی...
همان بهتر که در زنجیر تنهایی بمانم...

اما...
عطر لبخندت می آید
امروز...
چه بوی بارانی در دلم پیچیده است
گویی ابرهای پریشان پشیمانی
شوق باریدن بر چشم های خیره به دستانت دارند...
آیا نگاهم می کنی؟
صدایی می آید...
که بنگر بر سیاهی پرده خانه ام که چه می درخشد:
نَبِّئْ عِبادي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحيمُ
خدای من...
ببین این تنهاترین بنده ات را
چه بی کس در گوشه ای فقط...به بودن خویش ادامه می دهد...
ای خدای من...
أَلهی و ربی من لی غیرک...
خدایا امروز تو را می خوانم
تو را ،که نگاهم میکنی...
تو که با لبخند نگاهم می کنی...
آخر ای خدای من
عطر نگاهت پیچیده است..
آری امروز شوق عرفه پیچیدست
خدایا نگاهم کن..
خدایا، نگاهم کن
