چگونه عاشقيم؟ كه عشق را بيابيم يا نه؟ باز شناسيم يا تجربه شويم براي بودن؟ باشيم تا شويم يا شده ايم كه بودني را باشيم ؟ دل را كجا گرفته ايم و كجا داده ايم ؟ خسته ، خسته خسته.... نه بيراهه اي كه نهايت به ابتدايي وصل و هر بار نگاهي كه همراه ، چيست آن خنده ايي كه مستانه خراب مي كند و ناز را به نياز عاريه.... سوز به ساز همنشيني كه اشنا كرده ؟ مهر به ماه حسودانه انديشد كه عشق را به راز نجوا كه مي كند؟ ميانه چيست اگر تنها تو ايي و همه تو ، آيينه ها از براي كيست تا كه را رخنمايي كند به خمي كه ابروانت قامتم مي دهد. من نيستم