مرتب در حال محبت کردن به شوهرم هستم، او از کار من خيلي خوشش مياد، اما بعضي اوقات اين سؤال به ذهنم مي رسد که اگر من به اين اندازه بهش محبت نمي کردم، آيا او بازم منو دوست داشت؟»
«هميشه اين منم که بيشتر به او عشق مي ورزم.آرزو دارم مردي را پيدا کنم که همان اندازه که من به او عشق مي ورزم، او به من عشق بورزد، ولي واقعاً فکر نمي کنم چنين مردي وجود داشته باشد.»
«احساس مي کنم فقط اين منم که از لحاظ عاطفي روي رابطه مان کار مي کنم. اگه من اين کار را نکنم، شوهرم نميدونه چکار بايد بکنه و توي زندگيمون با مشکل روبرو مي شيم.؟»
آيا تا به حال احساسي مشابه اين زن ها داشته ايد؟ و يا اين شما هستيد که بيشتر بر روي رابطه ي خود کار مي کنيد و از خودتان مايه مي گذاريد؟ آيا هرگز به طرزي پنهاني آرزو کرده ايد، اي کاش به همان اندازه که شما همسرتان را دوست داريد، او نيز شما را دوست داشت؟ در اين مقاله راجع به بزرگترين اشتباهي که زن ها در روابطشان مرتکب مي شوند، صحبت مي کنيم؛ اين اشتباه که چطور ما زن ها بيشتر از آن چه که عشق دريافت مي کنيم، عشق مي ورزيم.
تعداد بي شماري از زن هايي را ديده ام که در حالي که گريه مي کردند از روابطشان با نامزد يا همسرانشان برايم مي گفتند.آن ها در حالي که درد عظيمي در چشمانشان بود، به من نگاه مي کردند و مي پرسيدند: «من، او را خيلي دوست دارم.هر کاري از دستم بر مي آيد برايش انجام مي دهم، ولي چرا آن طوري که من او را دوست دارم او مرا دوست ندارد.من نمي فهمم مرتکب چه اشتباهي مي شوم؟» در برخي از سمينارهايم بعضي از زن ها بلند مي شوند و در حالي که اشک در چشمهايشان حلقه زده رو به شوهرانشان کرده ومي گويند:«عزيزم تو ميدوني چقدر دوستت دارم، اما اين قلبم را به درد مياره که مرتب مجبورم عشق را ازت گدايي کنم، تا شايد کمي از اونو به من نشون بدي.چرا عشقت را آن جوري که من به تو نشون ميدم، تو به من نشون نميدي؟»
دوست داشتني ترين دختر دنيا
يک روز، دختر کوچولويي تو اين دنيا بود که بيش از هر مورد ديگري مي خواست تا ابد شاد و خوشحال زندگي بکند.افسانه هاي شاهزاده ها و پريان و عشق هاي واقعي را مي خواند.روزي تصميم گرفت، وقتي بزرگ
شد، آن قدر بگردد تا مردي را که در آن کتاب ها خوانده بود بيابد.اوديد که بهتر است خودش را براي يک سفر رمانتيک از همين حالا آماده کند.وقتي دنبال شاهزاده هاي جذاب مي گشت، تنها کسي که توانست پيدا کند، پدرش بود. مثل اغلب دختر کوچولوهاي ديگر او فکر مي کرد، پدرش بهترين و قوي ترين مرد دنياست.بنابراين برايش طبيعي بود که پدرش مرد شماره ي يک زندگيش باشد.
يک روز، پدر اين دختر کوچولو چمدان هايش را بست و به او گفت که قصد رفتن دارد.او گفت: با اين که هنوز خيلي او را دوست مي دارد، اما نمي تواند با مادرش زندگي کند و مجبور است که آن ها را ترک کند.دختر کوچولو با دلي شکسته خودش را توي رختخوابش انداخت و هاي هاي گريه کرد. با خودش گفت:«اگر پدرم واقعاً مرا دوست دارد پس چطور مي تواند ترکم کند، بايد کنارم بماند.پس حتماً من دوست داشتني نيستم.»در اين لحظه اين دختر کوچولو به خودش قول داد، چنان پدرش را دوست بدارد تا بالاخره يک روز به خانه برگردد.
بنابراين دختر کوچولو تصميم مي گيرد که دوست داشتني ترين دختر روي زمين باشد.ابتدا خوب فکر مي کند که چه کارهايي بايدانجام بدهد تا پدرش را بيشتر خوشحال کند و سپس يکي يکي اين کار ها را انجام مي دهد. اول از همه مرتب در مدرسه نمره ي بيست مي گيرد. بعد بازيگري ياد مي گيرد و در چند نمايشنامه بازي کرده و دائماً کتاب مي خواند و تلاش مي کند به پدرش اطمينان خاطر بدهد که او بهترين مرد دنياست.اين دختر کوچولو فهميده بود، پدرش موقعي بيشتر از هميشه او را دوست دارد که خودش هم احساس دوست داشتني بودن بکند.پس با دقت به
داستان هاي خنده دارش گوش مي کرد و مي خنديد و از قسمت هاي ترسناکش هم مي ترسيد.او به پدرش مي گفت که او خوش تيپ ترين و با هوش ترين مرد اين دنياست و اين که هيچ وقت با او مخالفت نمي کرد و از پدرش هيچ انتقادي هم نمي نمود.چون مي دانست که اگر از او انتقاد کند، پدرش او را زياد دوست نخواهد داشت.
بله، پدر اين دختر کوچولو هرگز به خانه برنگشت، اما او را خيلي دوست داشت و با او خوش رفتاري مي کرد. بنابراين دختر کوچولو فهميد که نقشه هايش درست از آب درآمده اند، چرا که پدرش هم موافقت کرده بود که او دوست داشتني ترين دختر دنياست.حال اين دختر آماده ي آينده اش مي باشد.
چگونه يک شاهزاده دبيرستاني را اغوا کنيم؟
دخترک وقتي بزرگ مي شود و زمان عاشق شدنش فرا مي رسد، با اعتمادبه نفس تمام مي داند بايد چکار کند.رازش را براي دوستانش فاش نموده، به آن ها مي گويد:براي موفقيت در عشق مي بايست، چنان به معشوق عشق بورزي و آن قدر سعي کني به او احساس خوبي دست بدهد که ديگر نتواند بدون تو زندگي کند و خودش همين کاررا انجام مي دهد.پسري را پيدا مي کند و عاشق او مي شود. هر روز برايش داخل کمد مدرسه اش ياد داشت مي گذارد. در مسابقه بسکتبالي که دارد تشويقش مي کند و نهايت تلاشش را مي نمايد تا به او بگويد: چقدر پسر فوق العاده اي است. آن قدر دوستش دارد که روزي پسر به خودش مي گويد:«آه، هيچ کس تا به حال مرا اينقدر دوست نداشته؛ حتي
پدر و مادرم هم اين طور مرا دوست ندارند.فکر مي کنم عاشق اين دختر هستم.»مدتي اين دختر خيلي خوشحال مي شود. به خودش مي گويد: «اين همان شاهزاده ي من است و من همان پرنسس او هستم»، اما پس از مدتي متوجه مي شود، گرچه يکي را دوست دارد، اما خيلي خوشبحت و خوشحال نيست. پيش خودش مي گويد:«من با او مثل يک شاهزاده رفتار مي کنم، اما او با من مثل يک پرنسس رفتار نمي کند.»خيلي غمگين وناراحت مي شود، به اتاقش پناه مي برد، خود را روي تختخوابش مي اندازد و گريه مي کند.به خودش مي گويد:«من بيش از آن چه او مرا دوست دارد، دوستش دارم؛ چگونه ممکن است چنين اتفاقي بيافتد؟ چرا با اين که او را خيلي دوست دارم، اما به جوابي نمي رسم؟»
سلطان قلب ها
سال ها مي گذرد،اين دختر کوچولو حالا براي خودش يک زن کامل شده است. پسرها هم حالا مرداني بزرگسال شده اند و اين شکست ها، سقوط ها و احساس هاي بد، حالا تبديل به روابط عشقي و ازدواج شده اند.گرچه جزئيات داستان تغيير کرده، اما کل داستان همان قصه قبلي است. او مدام از روي استيصال سعي مي کند، مرد زندگيش را با تلاش بيش از حد و عشق ورزيدن نگه دارد. حال به عوض گذاشتن يادداشت هاي عشقي درون کمد مدرسه و تحسين و تمجيد کردن او در راهروي مدرسه، اين زن خودش را به مهمات خيلي جدي تري مسلح کرده است.حالا اين زن شعرهاي عشقي به پاي او مي ريزد ،داستان هاي کوتاه عشقي برايش مي نويسد، کارت هاي زيبا برايش مي فرستد.مدام هداياي گران قيمت
برايش مي خرد و با نصيحت هاي هوشمندانه کردن به او مي خواهد در نظر مردش غيرقابل چشم پوشي جلوه کند.خلاصه مرتب از او تعريف و تمجيد مي نمايد؛ تا آن مرد احساس کند، دوست داشتني ترين مرد روي زمين است.
اين دختر خانم آنقدر مشغول عشق ورزيدن است که لحظه اي تأمل نمي کند تا از خودش بپرسد، آيا خودش هم عوضي دريافت مي کند يا نه؟ بالاخره يک روز مي بيند که اين مرد هم از او عشق کافي مي گيرد، اما در عشق ورزيدن و پس دادنش، چنگي بدل نمي زند و با اين که اغلب اوقات مردش همراه اوست، اما احساس تنهايي مي کند.
بزودي مرد اعتراف مي کند:«اين قدر که تو مرا دوست داري، من تو را دوست ندارم، همين»و بعد، از او خداحافظي مي کند.زن دوباره به اتاق خوابش رفته، خود را بر روي تختخوابش مي اندازد، گريه مي کند و پيش خودش مي گويد:«چرا اين بلاها بر سرم مي آيد؟ من خيلي تلاش کردم بهترين و دوست داشتني ترين زن روي زمين باشم؛ چرا نمي توانم مردي بيابم که همان اندازه که من او را دوست دارم، او نيز مرا دوست بدارد؟»بعد از اين همه سال گريه کردن هنوز جوابي پيدا نکرده بود.
دست و پا زدن و تقلا براي عشق
زني که داستان زندگيش را خوانديد، يکي از مراجعينم و يا يکي از شرکت کنندگان در سيمنارهايم نبود. اين داستان، داستان زندگي خودم هست.من همان دختر کوچولويي هستم که تصميم گرفت، چنان سعي وتلاش از خودش نشان دهد، تا بلکه بتواند عشق مردي را بدست بياورد و
ياد گرفت چنان تعريف و تحسين به پاي يک مرد بريزد، تا آن مرد بالاخره متقاعد شود که عاشقم شده است.من همان زني هستم که تا همين اواخر سخت کار مي کردم و آنقدر فداکاري مي نمودم که حتي لحظه اي نمي ايستادم تا ببينم آيا آن چه که در روابطم نياز دارم را مي گيريم يا نه.
به مانند بسياري ازشما من هم فکر مي کردم براي اين که کسي دوستم داشته باشد، حتماً بايدخيلي زحمت بکشم.در اين راه من يک عاشق حرفه اي به شمار مي رفتم.متأسفانه چون در اين کار خيلي ماهر شده بودم، اکثر اوقات کارهايم به نتيجه مي رسيد.به يک مرد آنقدر توجه مي کردم که او فکر مي کرد، عاشقم شده است.در حالي که در واقع عاشق آن چه بود که به او مي دادم، نه خود من.تعجبي نيست که هيچ وقت احساس دوست داشته شدن نمي کردم و در انتها مرا با احساس اجحاف و خيانت تنها مي گذاشت. حتي موقعي که خودم رابطه را قطع مي کردم نيز همين احساس را داشتم و آخر و عاقبت روابطم هميشه اين مي شد که: سر از روابط نامناسب در مي آوردم، چون ذهنم مرتباً مشغول اين بود که آيا او دوستم دارد يا خير؟ هرگز لحظه اي با خود نمي انديشيدم که آيا من هم او را دوست دارم يا نه؟
دائماً نگران بودم، آيا آن مرد، مرا بهترين زن دنيا مي داند يا خير؟ به طوري که حتي لحظه اي تأمل نمي کردم تا از خود بپرسم: آيا او به درد من مي خورد يا نه؟
بنابراين روابطم با مرداني بود که فقط عاشقشان بودم، اما دوستشان نداشتم و در هيچ زمينه اي با هم به تفاهم نمي رسيديم.اين بدين معني بودکه همه ي آن ها براي من مرداني نامناسب بودند، زيرا به احساس خودم
نسبت به آن ها توجهي نمي کردم.
به مردان زندگيم فرصت نمي دادم احساس واقعيشان را نسبت به من بفهمند و ببينند، آيا واقعاً مرا دوست دارند يا نه.چنان مشغول عشق ورزيدن بودم که هيچ گاه فرصت و فضاي کافي به آن ها نمي دادم تا خودشان مرا انتخاب کنند. آن دختر کوچولوي طرد شده اي که در درونم وجود داشت، نمي توانست باور کند مردي بخواهد به خاطر خودش با او بماند.به همين دليل تمام سعيم را مي کردم تا خود را در مقابل يک مرد، با ارزش جلوه بدهم. بطوري که آن مرد احساس کند، به من خيلي احتياج دارد و بدون من نمي تواند به زندگي ادامه دهد.
چگونه زن ها کم کاري ها و خلأهاي روحي را پر مي کنند
در اين جا مي خواهم راجع به پرکردن خلأهاي احساسي با شما صحبت کنم. ما در ذهنمان تصويري از يک رابطه ي ايده آل داريم.مردي را پيدا کرده جهت خلق رابطه اي که در ذهنمان داريم، بدون تشريک مساعي و همکاري از جانب او سخت تلاش مي کنيم. گويي به او مي گوييم: تو فقط در اين رابطه شراکت داشته باش. ترتيب دادن کليه ي کارها از جمله کارهاي روحي و عاطفي رابطه به عهده ي من.از جمله ي اين کارها: ترتيب دادن مکالمات، خط دهي، فراهم نمودن زمينه هاي صميميت، کاربرروي مسايل روحي و عاطفي، برنامه ريزي براي فعاليت هاي اجتماعي و غيره.تنها کاري که مي بايست موافقت کني انجام بدهي، اين است که بپذيري نامزد يا همسرم باشي.
خطر کار اين است که ما عملاً از رابطه اي سر در مي آوريم که در آن
فقط با خودمان رابطه داريم وسخت تلاش مي کنيم رابطه ظاهراً خوبي داشته باشيم.به طوري که بعد از مدتي باورمان مي شود، رابطه دو طرف است، در حالي که واقعاً يک تک نوازي بيش نيست.در اين تک نوازي اين مرد فقط صندلي را از آن خود دارد، همين وبس. در زير، ليستي از برخي روش هايي که به آن طريق زن ها خلأهاي روحي را پر مي کند، آورده شده است. ممکن است با بعضي از آن ها يا با همه ي آن ها ارتباط برقرار کنيد.
در پر کردن جاهاي خالي فعاليت هاي اجتماعي، در اين گونه موارد، اين شماهستيد که براي فعاليت هاي اجتماعي برنامه ريزي مي کنيد:
اين شما هستيد که روزنامه را مي خوانيد و از تئاتر، کنسرت، فيلم هاي جديد و برنامه هاي فرهنگي مطلع مي شويد و او را متقاعد مي کنيد تا در آن ها شرکت کنيد.
اين شما هستيد که به او پيشنهاد مي دهيد، آخر هفته ها را چگونه بگذرانيد.
اين شما هستيد که از هفته ها يا ماه ها قبل براي فعاليت هاي مختلف برنامه ريزي مي کنيد.
اين شما هستيد که براي تعطيلات و يا مناسبت هاي ويژه برنامه ريزي مي کنيد.
اين شما هستيد که بيشتر تلفن ها را به دوستان، آشنايان، فاميل ها و حتي فاميل هاي او مي زنيد و دورهم جمع شدن ها را ترتيب مي دهيد.
اين شما هستيد که پيشنهاد مي دهيد به رستوان هاي تازه و متنوع برويد.
اين شما هستيد که صحبت راجع به جزئيات سفر را آغاز مي کنيد.
براي پر کردن خلأهاي جنسي، اين معمولاً شما هستيد که اغلب تماس هاي جسماني و جنسي را شروع مي کنيد.
اين شما هستيد که معمولاً اول جلو مي رويد تا او را در آغوش بگيريد و يا تقاضاي در آغوش کشيدن مي کنيد.
اين شما هستيد که هنگام تماشاي تئاتر، تلويزيون يا در سينما و يا هنگام راه رفتن در خيابان دست نامزد يا همسرتان را مي گيريد.
اين شما هستيد که معمولاً بوسيدن را آغاز مي کنيد.
اين شما هستيد که از آن طرف اتاق مي آييد تا کنار همسرتان باشيد.
اين شما هستيد که اغلب پيشروي هاي جنسي را آغاز مي کنيد.(توجه: شايد اين تنها موردي است که مردها اول اين کار را شروع مي کنند.)
اين شما هستيد که معمولاً در رختخوابتان از سمتي که خودتان مي خوابيدبه سمتي که همسرتان مي خوابد، مي آييد تا او را بغل کنيد.
پر کردن خلأهاي صميمي و نزديکي
اين شما هستيد که اغلب صميميت را در رابطه شروع مي کنيد.
اين شما هستيد که به ياد همسرتان مي اندازيد، مدتي است اوقات رمانتيکي را با هم نگذاشته ايد.
اين شما هستيد که معمولاً پيشنهاد مي دهيد،با يکديگر راجع به احساس هاي خود صحبت کنيد.
اين شما هستيد که موضوع تعهد و آينده را پيش مي کشيد.
اين شما هستيد که محيطي صميمي با يک موزيک رمانتيک، شمع
و يا عصرهاي ويژه را ترتيب مي دهيد.
اين شما هستيد که اغلب نامه، کارت و يا هديه مي دهيد.
اين شما هستيد که معمولاً بعد از دعوا و يا کدورتي که پيش آمده، جلو مي رويد تا آشتي کنيد.
پر کردن خلأ هاي ارتباطي
اين شما هستيد که وقتي با هم هستيد، بيشتر حرف مي زنيد.
اين شما هستيد که سؤال هاي بيشتري از نامزد يا همسرتان مي پرسيد تا او از شما.
اين شما هستيد که معمولاً وقتي همسرتان ساکت است و در خودش فرو رفته، نگران مي شويد و مي ترسيد و دور و بر او رفته و از او در مورد احساسات و افکارش مي پرسد.
درحين گفتگو با نامزد يا همسرتان وقتي جوابي نمي گيريد، اين شما هستيد که در مورد احساساتي که او در آن زمان دارد، حدس مي زنيد، يعني کار هر دو طرف مکالمه را انجام مي دهيد. هم فرستنده هستيد و هم گيرنده.
اين شما هستيد که سعي مي کنيد، حدس بزنيد نامزد يا همسرتان چه احساسي دارد.
اين شما هستيد که پيشنهاد مي دهيد همسرتان بايد با رئيسش، کارمندش، مادرش، بچه هايش صحبت کند و چه مواردي هم بگويد.
پر کردن جاهاي خالي خلاقيتي
اين شما هستيد که ايده ها و مفاهيم جديد را براي صحبت کردن و بحث کردن پيش مي کشيد.
اين شما هستيد که براي تغييرات بيشتر پيشنهاد مي دهيد، اين تغييرات ممکن است در مورد روابطتتان، دکوراسيون خانه، اتاق و غيره باشد.
اين شما هستيد که نوارها و کاست هاي موسيقي جديد، کتاب هاي جديد و يا غذاهاي تازه را به همسرتان پيشنهاد مي دهيد.
براي همگي ما پيش مي آيد که در تمامي اين موارد شروع کننده باشيم، اما اگر به طور معمول و يا هميشه اين شما هستيد که اين کارها را مي کنيد، قطعاً کم کاري هاي نامزد يا همسرتان را جبران نماييد.
چگونه جبران کم کاري ها مي تواند رابطه ي شما را تخريب کند؟
در وجودتان انزجار زيادي انباشته مي شود.وقتي با پرکردن کم کاري ها، شما رابطه اي را شروع مي کنيد در ابتدا خوشحال هستيد، زيرا عشق و توجه زيادي را به سمت خودتان جلب مي نماييد، بنابراين تصور مي کنيد تلاشتان ارزشش را دارد، اما در نهايت وقتي متوجه مي شويد تمام بار احساسي رابطه به دوش شما است، از نامزد يا همسرتان متنفر مي شويد.
سوزان و جري هنگامي که جهت مشاوره نزد من آمدند، ازدواجشان به يک بحران کشيده شده بود.سوزان شکايت کرد. «احساس مي کنم همه ي وظايف بعهده ي منه.همه ي برنامه ريزي ها را من انجام مي دم. هميشه من به
دوستان زنگ مي زنم تا دورهم جمع بشيم.اين منم که پيشنهاد ميدم راجع به مشکلاتمان صحبت کنيم. با اين که هفت ساله با هم ازدواج کرديم، اما فکر نمي کنم جري حتي يک بار هم مسئوليت اين کارها رو به عهده گرفته باشه.»
جري پس از شنيدن شکايت هاي همسرش با تعجب گفت:«هميشه فکر مي کردم از انجام اين کارها لذت مي بري و دوست داري اين کارها را خودت بکني؟ از همون موقع که باهم آشنا شديم، اين تو بودي که همه برنامه هاي تعطيلات را ترتيب مي دادي.پس منم به اين کار تو عادت کردم و فرض را بر اين گذاشتم که دوست داري اين مسئوليت ها به عهده ات باشه.»
به سوزان و جري کمک کردم تا الگوي ارتباطي که گرفتارش شده بودند را ببينند.سوزان به اين خاطر که احساس مي کرد از او حمايت و مواظبت نمي شود، از دست جري عصباني بود و جري نمي توانست بفهمد چرا تا کتيک هايي که سوزان به کار مي برده تا جري دوستش داشته باشد، حال نتيجه ي عکس دادند؟ سوزان احساس مي کرد به دام افتاده و هميشه تمام مسئوليت ها بعهده ي اوست.
به همسرتان فضاي کافي نمي دهيد که او هم جاهاي خالي را پر کند.وقتي عادت داريد، جاهاي خالي را خودتان پر کنيد، نامزد يا همسرتان را از اين فرصت محروم مي کنيد که حرکتي بکند.شما از اين که او از قبول مسئوليت سرباز مي زند، مأيوس مي شويد. بدون اين که متوجه باشيد، اين شما هستيد که به او فرصت انجام کارها را نمي دهيد.
مردها موقعي احساس خوبي نسبت به خودشان دارند که مسئوليت موردي به عهدهي آن هاست و يا موقعي که خودشان کاري را شروع مي کنند. بنابراين هنگامي که اين فرصت را به آن ها نمي دهيد، احساس مي کنند از مذکر بودنشان دورمانده اند و احساس انزجار مي نمايند.
«هميشه اين منم که بيشتر به او عشق مي ورزم.آرزو دارم مردي را پيدا کنم که همان اندازه که من به او عشق مي ورزم، او به من عشق بورزد، ولي واقعاً فکر نمي کنم چنين مردي وجود داشته باشد.»
«احساس مي کنم فقط اين منم که از لحاظ عاطفي روي رابطه مان کار مي کنم. اگه من اين کار را نکنم، شوهرم نميدونه چکار بايد بکنه و توي زندگيمون با مشکل روبرو مي شيم.؟»
آيا تا به حال احساسي مشابه اين زن ها داشته ايد؟ و يا اين شما هستيد که بيشتر بر روي رابطه ي خود کار مي کنيد و از خودتان مايه مي گذاريد؟ آيا هرگز به طرزي پنهاني آرزو کرده ايد، اي کاش به همان اندازه که شما همسرتان را دوست داريد، او نيز شما را دوست داشت؟ در اين مقاله راجع به بزرگترين اشتباهي که زن ها در روابطشان مرتکب مي شوند، صحبت مي کنيم؛ اين اشتباه که چطور ما زن ها بيشتر از آن چه که عشق دريافت مي کنيم، عشق مي ورزيم.
تعداد بي شماري از زن هايي را ديده ام که در حالي که گريه مي کردند از روابطشان با نامزد يا همسرانشان برايم مي گفتند.آن ها در حالي که درد عظيمي در چشمانشان بود، به من نگاه مي کردند و مي پرسيدند: «من، او را خيلي دوست دارم.هر کاري از دستم بر مي آيد برايش انجام مي دهم، ولي چرا آن طوري که من او را دوست دارم او مرا دوست ندارد.من نمي فهمم مرتکب چه اشتباهي مي شوم؟» در برخي از سمينارهايم بعضي از زن ها بلند مي شوند و در حالي که اشک در چشمهايشان حلقه زده رو به شوهرانشان کرده ومي گويند:«عزيزم تو ميدوني چقدر دوستت دارم، اما اين قلبم را به درد مياره که مرتب مجبورم عشق را ازت گدايي کنم، تا شايد کمي از اونو به من نشون بدي.چرا عشقت را آن جوري که من به تو نشون ميدم، تو به من نشون نميدي؟»
دوست داشتني ترين دختر دنيا
يک روز، دختر کوچولويي تو اين دنيا بود که بيش از هر مورد ديگري مي خواست تا ابد شاد و خوشحال زندگي بکند.افسانه هاي شاهزاده ها و پريان و عشق هاي واقعي را مي خواند.روزي تصميم گرفت، وقتي بزرگ
شد، آن قدر بگردد تا مردي را که در آن کتاب ها خوانده بود بيابد.اوديد که بهتر است خودش را براي يک سفر رمانتيک از همين حالا آماده کند.وقتي دنبال شاهزاده هاي جذاب مي گشت، تنها کسي که توانست پيدا کند، پدرش بود. مثل اغلب دختر کوچولوهاي ديگر او فکر مي کرد، پدرش بهترين و قوي ترين مرد دنياست.بنابراين برايش طبيعي بود که پدرش مرد شماره ي يک زندگيش باشد.
يک روز، پدر اين دختر کوچولو چمدان هايش را بست و به او گفت که قصد رفتن دارد.او گفت: با اين که هنوز خيلي او را دوست مي دارد، اما نمي تواند با مادرش زندگي کند و مجبور است که آن ها را ترک کند.دختر کوچولو با دلي شکسته خودش را توي رختخوابش انداخت و هاي هاي گريه کرد. با خودش گفت:«اگر پدرم واقعاً مرا دوست دارد پس چطور مي تواند ترکم کند، بايد کنارم بماند.پس حتماً من دوست داشتني نيستم.»در اين لحظه اين دختر کوچولو به خودش قول داد، چنان پدرش را دوست بدارد تا بالاخره يک روز به خانه برگردد.
بنابراين دختر کوچولو تصميم مي گيرد که دوست داشتني ترين دختر روي زمين باشد.ابتدا خوب فکر مي کند که چه کارهايي بايدانجام بدهد تا پدرش را بيشتر خوشحال کند و سپس يکي يکي اين کار ها را انجام مي دهد. اول از همه مرتب در مدرسه نمره ي بيست مي گيرد. بعد بازيگري ياد مي گيرد و در چند نمايشنامه بازي کرده و دائماً کتاب مي خواند و تلاش مي کند به پدرش اطمينان خاطر بدهد که او بهترين مرد دنياست.اين دختر کوچولو فهميده بود، پدرش موقعي بيشتر از هميشه او را دوست دارد که خودش هم احساس دوست داشتني بودن بکند.پس با دقت به
داستان هاي خنده دارش گوش مي کرد و مي خنديد و از قسمت هاي ترسناکش هم مي ترسيد.او به پدرش مي گفت که او خوش تيپ ترين و با هوش ترين مرد اين دنياست و اين که هيچ وقت با او مخالفت نمي کرد و از پدرش هيچ انتقادي هم نمي نمود.چون مي دانست که اگر از او انتقاد کند، پدرش او را زياد دوست نخواهد داشت.
بله، پدر اين دختر کوچولو هرگز به خانه برنگشت، اما او را خيلي دوست داشت و با او خوش رفتاري مي کرد. بنابراين دختر کوچولو فهميد که نقشه هايش درست از آب درآمده اند، چرا که پدرش هم موافقت کرده بود که او دوست داشتني ترين دختر دنياست.حال اين دختر آماده ي آينده اش مي باشد.
چگونه يک شاهزاده دبيرستاني را اغوا کنيم؟
دخترک وقتي بزرگ مي شود و زمان عاشق شدنش فرا مي رسد، با اعتمادبه نفس تمام مي داند بايد چکار کند.رازش را براي دوستانش فاش نموده، به آن ها مي گويد:براي موفقيت در عشق مي بايست، چنان به معشوق عشق بورزي و آن قدر سعي کني به او احساس خوبي دست بدهد که ديگر نتواند بدون تو زندگي کند و خودش همين کاررا انجام مي دهد.پسري را پيدا مي کند و عاشق او مي شود. هر روز برايش داخل کمد مدرسه اش ياد داشت مي گذارد. در مسابقه بسکتبالي که دارد تشويقش مي کند و نهايت تلاشش را مي نمايد تا به او بگويد: چقدر پسر فوق العاده اي است. آن قدر دوستش دارد که روزي پسر به خودش مي گويد:«آه، هيچ کس تا به حال مرا اينقدر دوست نداشته؛ حتي
پدر و مادرم هم اين طور مرا دوست ندارند.فکر مي کنم عاشق اين دختر هستم.»مدتي اين دختر خيلي خوشحال مي شود. به خودش مي گويد: «اين همان شاهزاده ي من است و من همان پرنسس او هستم»، اما پس از مدتي متوجه مي شود، گرچه يکي را دوست دارد، اما خيلي خوشبحت و خوشحال نيست. پيش خودش مي گويد:«من با او مثل يک شاهزاده رفتار مي کنم، اما او با من مثل يک پرنسس رفتار نمي کند.»خيلي غمگين وناراحت مي شود، به اتاقش پناه مي برد، خود را روي تختخوابش مي اندازد و گريه مي کند.به خودش مي گويد:«من بيش از آن چه او مرا دوست دارد، دوستش دارم؛ چگونه ممکن است چنين اتفاقي بيافتد؟ چرا با اين که او را خيلي دوست دارم، اما به جوابي نمي رسم؟»
سلطان قلب ها
سال ها مي گذرد،اين دختر کوچولو حالا براي خودش يک زن کامل شده است. پسرها هم حالا مرداني بزرگسال شده اند و اين شکست ها، سقوط ها و احساس هاي بد، حالا تبديل به روابط عشقي و ازدواج شده اند.گرچه جزئيات داستان تغيير کرده، اما کل داستان همان قصه قبلي است. او مدام از روي استيصال سعي مي کند، مرد زندگيش را با تلاش بيش از حد و عشق ورزيدن نگه دارد. حال به عوض گذاشتن يادداشت هاي عشقي درون کمد مدرسه و تحسين و تمجيد کردن او در راهروي مدرسه، اين زن خودش را به مهمات خيلي جدي تري مسلح کرده است.حالا اين زن شعرهاي عشقي به پاي او مي ريزد ،داستان هاي کوتاه عشقي برايش مي نويسد، کارت هاي زيبا برايش مي فرستد.مدام هداياي گران قيمت
برايش مي خرد و با نصيحت هاي هوشمندانه کردن به او مي خواهد در نظر مردش غيرقابل چشم پوشي جلوه کند.خلاصه مرتب از او تعريف و تمجيد مي نمايد؛ تا آن مرد احساس کند، دوست داشتني ترين مرد روي زمين است.
اين دختر خانم آنقدر مشغول عشق ورزيدن است که لحظه اي تأمل نمي کند تا از خودش بپرسد، آيا خودش هم عوضي دريافت مي کند يا نه؟ بالاخره يک روز مي بيند که اين مرد هم از او عشق کافي مي گيرد، اما در عشق ورزيدن و پس دادنش، چنگي بدل نمي زند و با اين که اغلب اوقات مردش همراه اوست، اما احساس تنهايي مي کند.
بزودي مرد اعتراف مي کند:«اين قدر که تو مرا دوست داري، من تو را دوست ندارم، همين»و بعد، از او خداحافظي مي کند.زن دوباره به اتاق خوابش رفته، خود را بر روي تختخوابش مي اندازد، گريه مي کند و پيش خودش مي گويد:«چرا اين بلاها بر سرم مي آيد؟ من خيلي تلاش کردم بهترين و دوست داشتني ترين زن روي زمين باشم؛ چرا نمي توانم مردي بيابم که همان اندازه که من او را دوست دارم، او نيز مرا دوست بدارد؟»بعد از اين همه سال گريه کردن هنوز جوابي پيدا نکرده بود.
دست و پا زدن و تقلا براي عشق
زني که داستان زندگيش را خوانديد، يکي از مراجعينم و يا يکي از شرکت کنندگان در سيمنارهايم نبود. اين داستان، داستان زندگي خودم هست.من همان دختر کوچولويي هستم که تصميم گرفت، چنان سعي وتلاش از خودش نشان دهد، تا بلکه بتواند عشق مردي را بدست بياورد و
ياد گرفت چنان تعريف و تحسين به پاي يک مرد بريزد، تا آن مرد بالاخره متقاعد شود که عاشقم شده است.من همان زني هستم که تا همين اواخر سخت کار مي کردم و آنقدر فداکاري مي نمودم که حتي لحظه اي نمي ايستادم تا ببينم آيا آن چه که در روابطم نياز دارم را مي گيريم يا نه.
به مانند بسياري ازشما من هم فکر مي کردم براي اين که کسي دوستم داشته باشد، حتماً بايدخيلي زحمت بکشم.در اين راه من يک عاشق حرفه اي به شمار مي رفتم.متأسفانه چون در اين کار خيلي ماهر شده بودم، اکثر اوقات کارهايم به نتيجه مي رسيد.به يک مرد آنقدر توجه مي کردم که او فکر مي کرد، عاشقم شده است.در حالي که در واقع عاشق آن چه بود که به او مي دادم، نه خود من.تعجبي نيست که هيچ وقت احساس دوست داشته شدن نمي کردم و در انتها مرا با احساس اجحاف و خيانت تنها مي گذاشت. حتي موقعي که خودم رابطه را قطع مي کردم نيز همين احساس را داشتم و آخر و عاقبت روابطم هميشه اين مي شد که: سر از روابط نامناسب در مي آوردم، چون ذهنم مرتباً مشغول اين بود که آيا او دوستم دارد يا خير؟ هرگز لحظه اي با خود نمي انديشيدم که آيا من هم او را دوست دارم يا نه؟
دائماً نگران بودم، آيا آن مرد، مرا بهترين زن دنيا مي داند يا خير؟ به طوري که حتي لحظه اي تأمل نمي کردم تا از خود بپرسم: آيا او به درد من مي خورد يا نه؟
بنابراين روابطم با مرداني بود که فقط عاشقشان بودم، اما دوستشان نداشتم و در هيچ زمينه اي با هم به تفاهم نمي رسيديم.اين بدين معني بودکه همه ي آن ها براي من مرداني نامناسب بودند، زيرا به احساس خودم
نسبت به آن ها توجهي نمي کردم.
به مردان زندگيم فرصت نمي دادم احساس واقعيشان را نسبت به من بفهمند و ببينند، آيا واقعاً مرا دوست دارند يا نه.چنان مشغول عشق ورزيدن بودم که هيچ گاه فرصت و فضاي کافي به آن ها نمي دادم تا خودشان مرا انتخاب کنند. آن دختر کوچولوي طرد شده اي که در درونم وجود داشت، نمي توانست باور کند مردي بخواهد به خاطر خودش با او بماند.به همين دليل تمام سعيم را مي کردم تا خود را در مقابل يک مرد، با ارزش جلوه بدهم. بطوري که آن مرد احساس کند، به من خيلي احتياج دارد و بدون من نمي تواند به زندگي ادامه دهد.
چگونه زن ها کم کاري ها و خلأهاي روحي را پر مي کنند
در اين جا مي خواهم راجع به پرکردن خلأهاي احساسي با شما صحبت کنم. ما در ذهنمان تصويري از يک رابطه ي ايده آل داريم.مردي را پيدا کرده جهت خلق رابطه اي که در ذهنمان داريم، بدون تشريک مساعي و همکاري از جانب او سخت تلاش مي کنيم. گويي به او مي گوييم: تو فقط در اين رابطه شراکت داشته باش. ترتيب دادن کليه ي کارها از جمله کارهاي روحي و عاطفي رابطه به عهده ي من.از جمله ي اين کارها: ترتيب دادن مکالمات، خط دهي، فراهم نمودن زمينه هاي صميميت، کاربرروي مسايل روحي و عاطفي، برنامه ريزي براي فعاليت هاي اجتماعي و غيره.تنها کاري که مي بايست موافقت کني انجام بدهي، اين است که بپذيري نامزد يا همسرم باشي.
خطر کار اين است که ما عملاً از رابطه اي سر در مي آوريم که در آن
فقط با خودمان رابطه داريم وسخت تلاش مي کنيم رابطه ظاهراً خوبي داشته باشيم.به طوري که بعد از مدتي باورمان مي شود، رابطه دو طرف است، در حالي که واقعاً يک تک نوازي بيش نيست.در اين تک نوازي اين مرد فقط صندلي را از آن خود دارد، همين وبس. در زير، ليستي از برخي روش هايي که به آن طريق زن ها خلأهاي روحي را پر مي کند، آورده شده است. ممکن است با بعضي از آن ها يا با همه ي آن ها ارتباط برقرار کنيد.
در پر کردن جاهاي خالي فعاليت هاي اجتماعي، در اين گونه موارد، اين شماهستيد که براي فعاليت هاي اجتماعي برنامه ريزي مي کنيد:
اين شما هستيد که روزنامه را مي خوانيد و از تئاتر، کنسرت، فيلم هاي جديد و برنامه هاي فرهنگي مطلع مي شويد و او را متقاعد مي کنيد تا در آن ها شرکت کنيد.
اين شما هستيد که به او پيشنهاد مي دهيد، آخر هفته ها را چگونه بگذرانيد.
اين شما هستيد که از هفته ها يا ماه ها قبل براي فعاليت هاي مختلف برنامه ريزي مي کنيد.
اين شما هستيد که براي تعطيلات و يا مناسبت هاي ويژه برنامه ريزي مي کنيد.
اين شما هستيد که بيشتر تلفن ها را به دوستان، آشنايان، فاميل ها و حتي فاميل هاي او مي زنيد و دورهم جمع شدن ها را ترتيب مي دهيد.
اين شما هستيد که پيشنهاد مي دهيد به رستوان هاي تازه و متنوع برويد.
اين شما هستيد که صحبت راجع به جزئيات سفر را آغاز مي کنيد.
براي پر کردن خلأهاي جنسي، اين معمولاً شما هستيد که اغلب تماس هاي جسماني و جنسي را شروع مي کنيد.
اين شما هستيد که معمولاً اول جلو مي رويد تا او را در آغوش بگيريد و يا تقاضاي در آغوش کشيدن مي کنيد.
اين شما هستيد که هنگام تماشاي تئاتر، تلويزيون يا در سينما و يا هنگام راه رفتن در خيابان دست نامزد يا همسرتان را مي گيريد.
اين شما هستيد که معمولاً بوسيدن را آغاز مي کنيد.
اين شما هستيد که از آن طرف اتاق مي آييد تا کنار همسرتان باشيد.
اين شما هستيد که اغلب پيشروي هاي جنسي را آغاز مي کنيد.(توجه: شايد اين تنها موردي است که مردها اول اين کار را شروع مي کنند.)
اين شما هستيد که معمولاً در رختخوابتان از سمتي که خودتان مي خوابيدبه سمتي که همسرتان مي خوابد، مي آييد تا او را بغل کنيد.
پر کردن خلأهاي صميمي و نزديکي
اين شما هستيد که اغلب صميميت را در رابطه شروع مي کنيد.
اين شما هستيد که به ياد همسرتان مي اندازيد، مدتي است اوقات رمانتيکي را با هم نگذاشته ايد.
اين شما هستيد که معمولاً پيشنهاد مي دهيد،با يکديگر راجع به احساس هاي خود صحبت کنيد.
اين شما هستيد که موضوع تعهد و آينده را پيش مي کشيد.
اين شما هستيد که محيطي صميمي با يک موزيک رمانتيک، شمع
و يا عصرهاي ويژه را ترتيب مي دهيد.
اين شما هستيد که اغلب نامه، کارت و يا هديه مي دهيد.
اين شما هستيد که معمولاً بعد از دعوا و يا کدورتي که پيش آمده، جلو مي رويد تا آشتي کنيد.
پر کردن خلأ هاي ارتباطي
اين شما هستيد که وقتي با هم هستيد، بيشتر حرف مي زنيد.
اين شما هستيد که سؤال هاي بيشتري از نامزد يا همسرتان مي پرسيد تا او از شما.
اين شما هستيد که معمولاً وقتي همسرتان ساکت است و در خودش فرو رفته، نگران مي شويد و مي ترسيد و دور و بر او رفته و از او در مورد احساسات و افکارش مي پرسد.
درحين گفتگو با نامزد يا همسرتان وقتي جوابي نمي گيريد، اين شما هستيد که در مورد احساساتي که او در آن زمان دارد، حدس مي زنيد، يعني کار هر دو طرف مکالمه را انجام مي دهيد. هم فرستنده هستيد و هم گيرنده.
اين شما هستيد که سعي مي کنيد، حدس بزنيد نامزد يا همسرتان چه احساسي دارد.
اين شما هستيد که پيشنهاد مي دهيد همسرتان بايد با رئيسش، کارمندش، مادرش، بچه هايش صحبت کند و چه مواردي هم بگويد.
پر کردن جاهاي خالي خلاقيتي
اين شما هستيد که ايده ها و مفاهيم جديد را براي صحبت کردن و بحث کردن پيش مي کشيد.
اين شما هستيد که براي تغييرات بيشتر پيشنهاد مي دهيد، اين تغييرات ممکن است در مورد روابطتتان، دکوراسيون خانه، اتاق و غيره باشد.
اين شما هستيد که نوارها و کاست هاي موسيقي جديد، کتاب هاي جديد و يا غذاهاي تازه را به همسرتان پيشنهاد مي دهيد.
براي همگي ما پيش مي آيد که در تمامي اين موارد شروع کننده باشيم، اما اگر به طور معمول و يا هميشه اين شما هستيد که اين کارها را مي کنيد، قطعاً کم کاري هاي نامزد يا همسرتان را جبران نماييد.
چگونه جبران کم کاري ها مي تواند رابطه ي شما را تخريب کند؟
در وجودتان انزجار زيادي انباشته مي شود.وقتي با پرکردن کم کاري ها، شما رابطه اي را شروع مي کنيد در ابتدا خوشحال هستيد، زيرا عشق و توجه زيادي را به سمت خودتان جلب مي نماييد، بنابراين تصور مي کنيد تلاشتان ارزشش را دارد، اما در نهايت وقتي متوجه مي شويد تمام بار احساسي رابطه به دوش شما است، از نامزد يا همسرتان متنفر مي شويد.
سوزان و جري هنگامي که جهت مشاوره نزد من آمدند، ازدواجشان به يک بحران کشيده شده بود.سوزان شکايت کرد. «احساس مي کنم همه ي وظايف بعهده ي منه.همه ي برنامه ريزي ها را من انجام مي دم. هميشه من به
دوستان زنگ مي زنم تا دورهم جمع بشيم.اين منم که پيشنهاد ميدم راجع به مشکلاتمان صحبت کنيم. با اين که هفت ساله با هم ازدواج کرديم، اما فکر نمي کنم جري حتي يک بار هم مسئوليت اين کارها رو به عهده گرفته باشه.»
جري پس از شنيدن شکايت هاي همسرش با تعجب گفت:«هميشه فکر مي کردم از انجام اين کارها لذت مي بري و دوست داري اين کارها را خودت بکني؟ از همون موقع که باهم آشنا شديم، اين تو بودي که همه برنامه هاي تعطيلات را ترتيب مي دادي.پس منم به اين کار تو عادت کردم و فرض را بر اين گذاشتم که دوست داري اين مسئوليت ها به عهده ات باشه.»
به سوزان و جري کمک کردم تا الگوي ارتباطي که گرفتارش شده بودند را ببينند.سوزان به اين خاطر که احساس مي کرد از او حمايت و مواظبت نمي شود، از دست جري عصباني بود و جري نمي توانست بفهمد چرا تا کتيک هايي که سوزان به کار مي برده تا جري دوستش داشته باشد، حال نتيجه ي عکس دادند؟ سوزان احساس مي کرد به دام افتاده و هميشه تمام مسئوليت ها بعهده ي اوست.
به همسرتان فضاي کافي نمي دهيد که او هم جاهاي خالي را پر کند.وقتي عادت داريد، جاهاي خالي را خودتان پر کنيد، نامزد يا همسرتان را از اين فرصت محروم مي کنيد که حرکتي بکند.شما از اين که او از قبول مسئوليت سرباز مي زند، مأيوس مي شويد. بدون اين که متوجه باشيد، اين شما هستيد که به او فرصت انجام کارها را نمي دهيد.
مردها موقعي احساس خوبي نسبت به خودشان دارند که مسئوليت موردي به عهدهي آن هاست و يا موقعي که خودشان کاري را شروع مي کنند. بنابراين هنگامي که اين فرصت را به آن ها نمي دهيد، احساس مي کنند از مذکر بودنشان دورمانده اند و احساس انزجار مي نمايند.