چه کشکی؟ چه پشمی؟

تاریک وتنها

عضو جدید
کاربر ممتاز





[FONT=tahoma, new york, times, serif]چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]رسيد.[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت.

خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.

ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.
در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:

اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.

قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري

دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:

اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من

بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.

نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم....

قدري پايين تر آمد.

وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:

اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟

آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم.

وقتي كمي پايين تر آمد گفت:

بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد

نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟

ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادي كه جريمه ندارد.​
[/FONT]​

[FONT=tahoma, new york, times, serif]كتاب كوچه
احمد شاملو
[/FONT]
 

vahid321

عضو جدید
کاربر ممتاز





[FONT=tahoma, new york, times, serif]چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]رسيد.[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت.

خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.

ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.
در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:

اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.

قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري

دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:

اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من

بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.

نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم....

قدري پايين تر آمد.

وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:

اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟

آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم.

وقتي كمي پايين تر آمد گفت:

بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد

نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟

ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادي كه جريمه ندارد.​
[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]كتاب كوچه
احمد شاملو
[/FONT]
یاد یه جوک افتادم! ببخشید اگر بی تربیتیه فقط به قصد خنده بخونید:
یه چوپان میره پیش یه حاج آقا و بهش میگه: آقا من چه کار کنم که گلم زیاد بشن؟ اونم میگه:2 رکعت نماز بخون!
خلاصه چوپان میاد و دو رکعت میخونه و نصف گله میمیرن! بعد میگه لابد اشتباهی شدهو دو رکعت دیگه میخونه و نصف دیگه هم میمیرن! اعصابش خراب میشه و میاد که با خرش برگرده که خره بازی درمیاره و نمیاد. چوپانه هم میگه: یا میای یا یه رکعت نماز حرومت کنم!
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد یه جوک افتادم! ببخشید اگر بی تربیتیه فقط به قصد خنده بخونید:
یه چوپان میره پیش یه حاج آقا و بهش میگه: آقا من چه کار کنم که گلم زیاد بشن؟ اونم میگه:2 رکعت نماز بخون!
خلاصه چوپان میاد و دو رکعت میخونه و نصف گله میمیرن! بعد میگه لابد اشتباهی شدهو دو رکعت دیگه میخونه و نصف دیگه هم میمیرن! اعصابش خراب میشه و میاد که با خرش برگرده که خره بازی درمیاره و نمیاد. چوپانه هم میگه: یا میای یا یه رکعت نماز حرومت کنم!
:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::gol::gol::gol::gol:
 

jjjj

عضو جدید
[FONT=tahoma, new york, times, serif]چوپاني گله را به صحرا برد به درخت گردوي تنومندي [/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]رسيد.[/FONT]
[FONT=tahoma, new york, times, serif]

از آن بالا رفت و به چيدن گردو مشغول شد كه ناگهان گردباد سختي در گرفت.

خواست فرود آيد، ترسيد. باد شاخه اي را كه چوپان روي آن بود به اين طرف و آن طرف مي برد.

ديد نزديك است كه بيفتد و دست و پايش بشكند.
در حال مستاصل شد...

از دور بقعه امامزاده اي را ديد و گفت:

اي امام زاده گله ام نذر تو، از درخت سالم پايين بيايم.

قدري باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوي تري

دست زد و جاي پايي پيدا كرده و خود را محكم گرفت.
گفت:

اي امام زاده خدا راضي نمي شود كه زن و بچه من

بيچاره از تنگي و خواري بميرند و تو همه گله را صاحب شوي.

نصف گله را به تو مي دهم و نصفي هم براي خودم....

قدري پايين تر آمد.

وقتي كه نزديك تنه درخت رسيد گفت:

اي امام زاده نصف گله را چطور نگهداري مي كني؟

آنهار ا خودم نگهداري مي كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو مي دهم.

وقتي كمي پايين تر آمد گفت:

بالاخره چوپان هم كه بي مزد نمي شود كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.

وقتي باقي تنه را سُرخورد و پايش به زمين رسيد

نگاهي به گنبد امامزاده انداخت و گفت:
مرد حسابي چه كشكي چه پشمي؟

ما از هول خودمان يك غلطي كرديم
غلط زيادي كه جريمه ندارد.​
[/FONT]

[FONT=tahoma, new york, times, serif]كتاب كوچه
احمد شاملو
[/FONT]


بازم مثل همیشه عالی،ممنون:gol::gol:
 
Similar threads

Similar threads

بالا