biomedical-err
عضو جدید
چرا انسان هر گاه دور از غوغاي روز مرگي و برتر از ابتذال زيستن به خود و به اين دنيا مي انديشد و در تامل هاي عميق ميگردد بر دلش درد پنجه مي افكند وسايه غمي ناشناس بر جانش مي افتد دور از نشاط و شعف در تنهايي اندوهگين خويش مي نشيند سر به دو دست مي گيرد نم اشكي و با خود گفتگويي دارد و بر خلاف ،هر چه به روز مرگي و ابتذال جهاني نزديكتر ميشود به پايكوبي و دست افشاني و شوق و شعفهاي كودكانه و گنجشك وار بيشتر رو ميكند؟ چرا همواره عمق و تعالي حال و روح و انديشه و هنر اندوه و حمق و پستي و ابتذال با شادي تو ام است ؟چرا از روزگار ارسطو قاعده بر اين است كه در هنر هر چه عميق است و جدي غمناك است و هر چه سطحي و مبتذل خنده اور و شاد؟چراانسانها و هر كه انسان تر بيشتر، به عمد در طلب اثار غم اور هنري اند و دوست دار اندوه ؟
مگر نه اين است كه اندوه تجلي روح است كه چون بر تر وآگاه تراست ، تنگي و تنگدستي جهان را بيشتر احساس كرده است؟ چرا مستي و بيخودي را دوست مي دارند؟مگر نه اين است كه پيوندهاي بسيار آنان با آنچه زيستن اقتضا ميكند ، مي گسلد و بار سنگين هستي از دوش روح مي افتد ، فشار خفقان آور و ملالت بار ”بودن“ سبك مي شود تنها در اين لحظات بي وزني است كه ياد تلخ غربت فراموش مي شود و چهره زنده ”هستن“ از پيش چشم محو مي گردد؟ چرا روحهاي بلند و دلهاي عميق اندوه پاييز ،سكوت و غروب را دوست تر مي دارند؟ مگر نه اينست كه خود را به مرز پايان اين عالم نزديكتر احساس مي كنند؟
مگر نه اين است كه اندوه تجلي روح است كه چون بر تر وآگاه تراست ، تنگي و تنگدستي جهان را بيشتر احساس كرده است؟ چرا مستي و بيخودي را دوست مي دارند؟مگر نه اين است كه پيوندهاي بسيار آنان با آنچه زيستن اقتضا ميكند ، مي گسلد و بار سنگين هستي از دوش روح مي افتد ، فشار خفقان آور و ملالت بار ”بودن“ سبك مي شود تنها در اين لحظات بي وزني است كه ياد تلخ غربت فراموش مي شود و چهره زنده ”هستن“ از پيش چشم محو مي گردد؟ چرا روحهاي بلند و دلهاي عميق اندوه پاييز ،سكوت و غروب را دوست تر مي دارند؟ مگر نه اينست كه خود را به مرز پايان اين عالم نزديكتر احساس مي كنند؟
