| |
وهميشه وهر لحظه براي بند بازان روي ريسمان لرزنده نگران بودم. | |
اما اين حقيقت را بگويم که مردم بر روي زمين استوارو گسترده | |
بيشتر از بند بازاني که روي ريسمان لرزنده هستند سقوط مي کنند. | |
اما اگر روزي دل به مردي آفتابگونه بستي | |
با او يکدل باش وبراستي او را دوست بدار. | |
دخترم هيچکس و هيچ چيز را | |
در اين جهان نمي توان يافت که شايسته آن باشد | |
که دختري حتی ناخن پايش را برایش عريان کند | |
برهنگي بيماري عصر ماست به گمان من تن تو بايد براي کسي باشد | |
که روحش را براي تو عريان کرده است. | |
بخشی از وصیت چاپلين به دخترش جرالدین |