بله خب... این هم عقیده شماست...
روزهایی که شیفت دارم و باید بیمارها رو معاینه کنم برام لذت بخش هست. دست های پیرمردی که محکم دستام رو فشار میده و از ته دلش میگه: ( خیر ببینی پسرم ) برام خیلی لذت بخش هست. آبنباتی که بعد معاینه دختر کوچولو بهش میدم و بهم لبخند میزنه، برام لذت بخش هست.
این فرصت بهم داده شده که درس بخونم و کاری برام انسان ها انجام بدم.
بعد از خستگی ها و فشارهای روزانه... نواختن ویولن بهم آرامش و امید...
امید به اینکه تو وسیله ای هستی که می تونی زندگی رو به خیلی ها برگردونی. تلاشت رو بکن.
ولی هر چی علم شما پیشرفت کرد،درد و بلاها هم بیشتر شد
کاری که باید بکنن رو نمیکنن،اونوقت نمیدونم میرن تو آزمایشگاه آدمیزاد درست میکنن.
اگه راست میگین عوض این کارا تمام تلاشتون رو بکار بگیرین و سرطان و ایدز رو درمان کنید.
مهندسا هم همینجورا،هر چی آسمان خراش و خانه های انچنانی بیشتر ساختن،اون صفا و صمیمته هم از خونه ها رفت.
ولی منکر هیچکدوم از اون لحظات شیرینی که گفتین نمیشم.
اما وقتی یه بیمار افسرده و داغونه،شاید با هزار دوا و درمان و مشاوره خوب نشه،اما وقتی بره یه کنسرت که یه نفر تکنوازی پیانو میکنه شاید به ارامشی برسه که هیچوقت کسب نکرده بوده،یا یه کنسرت که پر هیاهو و شادی هستش اونو سر ذوق بیاره و بخندونه.
من راستش موسیقی رو خیلی فراتر از پزشکی و مهندسی میدونم.
اما منکر پزشکی و مهندسی هم نیستم و میگم تا یه حدی به درد میخورن.از اون فرارتر رفتن زور بیخود زدنه.