ولادت امام موسی بن جعفر (ع)

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز


آن درگهى که پایه‏اش از عرش برتر است

دولت‏سراى حضرت
موسى بن جعفر است



آیینه جمال خداوند سرمدى


هم مظهر علوم و خصال پیمبر است



:Dولادت امام موسی کاظم مبارک باد:D


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز

مژده ای دل که شب میلاد کاظم آمده

فاطمه بر دیدن موسی بن جعفرآمده


کاظمین امشب چراغان ازوجود کاظم است
خانه ی صادق چراغان از حضور کاظم است







 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه مدینه شمع جمع هستى

بر ما دهد درس یکتا پرستى

هفتم وصى خاتم النبیین

سلاله طاها و آل یاسین










 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

E ntezar

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتاری از حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی در مورد حضرت امام کاظم (ع)

توطئه ي هارون براي شهادت امام كاظم (ع)

هارون از طرق مختلف مي كوشيد آن حضرت را به شهادت برساند، به هر كدام از فرماندهان لشكرش پيشنهاد قتل امام(ع) را مي كرد اجابت نمي كردند تا اينكه به نقل مرحوم علاّمه ي مجلسي (ره) از يك كشور غير اسلامي افرادي را خواست، پنجاه نفر براي او فرستادند كه به شرارت شناخته شده بودند. اوّل امتحانشان كرد و پرسيد: خداي شما كيست؟ دين شما چيست؟ گفتند: ما خدايي نمي شناسيم و ديني نداريم! حتّي زبانِ عربي هم نمي دانستند. گفت: اينها براي اين كار خوبند. همه را به زندان فرستاد كه امام (ع) را به قتل برسانند. خودش هم از دريچه ي مشرف به زندان تماشا مي كرد كه چه مي كنند. ديد وقتي وارد زندان شدند در حالي كه شمشيرها به دستشان بود تا چشمشان به امام(ع) افتاد بدنشان شروع به لرزيدن كرد و شمشيرها از دستشان افتاد و نتوانستند بايستند و در مقابل امام(ع) به زمين افتادند؛ امام دست بر سرشان مي كشيد و ابراز ملاطفت مي فرمود. هارون ديد بدتر شد. اگر اين جريان در ميان مردم منتشر شود رسوايي او بيشتر خواهد شد. دستور داد آنها را بي سر و صدا از بغداد بيرونشان كنند. آنها هم بدون اجازه خواستن از هارون سوار شدند و رفتند. امام كاظم(ع) مراقب بود كه سكينه ي روحي و ايمان اصحابش را حفظ كند. به بعضي مي فرمود: در دستگاه حكومت هارون نباشيد، و به بعضي ديگر مي فرمود: شما بايد در آنجا باشيد.


سفارش امام کاظم (ع) به صفوان که یاور ظالم مباش!

صفوان بن مهران، يك مرد سرمايه دار و شتردار بود و به مردم شتر كرايه ميداد؛ مانند كساني كه امروز وسيله ي نقليه دارند و كرايه مي دهند. صفوان نزد هارون منزلتي داشت و در سفرها به او شتر كرايه مي داد، ضمن اينكه از محبّين امام کاظم (ع) هم بود. امام (ع) او را احضار كردند و فرمودند : من تو را آدم خوبي مي دانم، ولي يك كار تو بد است! عرض كرد: آقا؛ آن كار چيست؟ بفرماييد تا آن را ترك كنم. فرمود: شترهاي خود را به اين مرد (هارون) كرايه ميدهي، اين كار تو را نمي پسندم. عرض كرد: من شترها را در سفر معصيت به او نمي دهم، در سفر حجّ به او كرايه مي دهم و خودم همراهشان نمي روم، كارگران من مي روند. فرمود: آيا بقیه كرايه اش مي ماند تا برگردد و بدهد يا خير؟ گفت: بله، مقداري را اوّل مي دهد و بقيه را بعد از مراجعت. فرمود: طبعاً دوست داري كه او زنده بماند تا برگردد و پول تو را بدهد. آيا اينطور نيست؟ گفت: بله، همين طور است. فرمود :
(مَنْ أحَبَّ بَقاءَهُمْ فَهُوَ مِنْهُمْ) ؛ «هر كه دوستدار زنده ماندن ظالمان باشد از آنها حساب ميشود. » او سخت دگرگون و وحشت زده شد، رفت و تمام شتران خود را فروخت تا آخر عمري در جرگه ي ظالمان نباشد. هارون فهميد و او را احضار كرد. گفت: شنيده ام شترانت را فروخته اي، چرا؟ گفت: بله، چون پير شده ام و نمي توانم خودم همراه شترها بروم، كارگران هم خوب نمي رسند، ناچار آنها را فروختم. گفت: نه، مطلب اين نيست، مي دانم چرا فروختي، تو به دستور موسي بن جعفر اين كار را كرده اي! اگر سابقه ي دوستي ديرينه ام با تو نبود تو را مي كشتم.


سفارش امام کاظم (ع) به علی بن یقطین که یاور مظلوم باش !


امّا از آن طرف به عليّ بن يقطين مي فرمود : تو در دستگاه هارون بمان. او منصب وزارت داشت؛ يعني، شخص دوّم مملكت آن روز بود. چندي بعد آمد و گفت: آقا؛ من از دستگاه حكومت خسته شده ام، ميخواهم استعفا كنم و كنار بيايم. فرمود: نه، تو بايد آنجا بماني!! (فَإنَّ لَنا بِكَ اُنْساً وَ لاِخْوانِكَ بِكَ عِزّاً) ؛ «بودن تو در آنجا مايه ي آرامش قلب ما و موجب عزّت مسلمانان است. » بعد فرمود: تو ضمانت يك كار را به من بده، من هم ضمانت سه چيز را به تو مي دهم. تو ضمانت كن كه هرگاه شيعيان ما در دستگاه هارون گرفتار شدند كمكشان كني و حلّ مشكل نموده و از گرفتاري نجاتشان بدهي، من هم ضمانت ميكنم كه هرگز شمشير به تو اصابت نكند و هرگز زير سقف زندان نروي و فقر هم به خانه ات راه نيابد. خودش سالها در زندان مي مانَد ولي ميكوشَد كه دوستانش ـ آنها كه خدمتگذار مردمند ـ آسوده و محترم بمانند. دورادور هم مراقب عليّ بن يقطين بود كه اگر مشكلي برايش پيش آمد در مقام حلّ آن برآيد.


شگفتی علی بن یقطین از نامه ی امام (ع) !

مسئله اي در ميان شيعه پيش آمد كه آيا در وضو از سرِ انگشتان پا تا روي قبّه بايد مسح كشيد يا از قبّه ي پا تا سرِ انگشتان؟
عليّ بن يقطين به امام (ع) كه در حجاز بودند نامه اي نوشت و اين مطلب را سؤال كرد. جواب نامه به خط خود امام (ع) آمد كه تو از اين به بعد اين طور وضو بگير: صورتت را بشوي، دستها را از سرِ انگشتها تا مِرفَق بشوي، بعد تمام سر را و ظاهر و باطن گوشها را مسح كن، بعد پاها را هم بشوي. عليّ بن يقطين نامه را كه خواند تعجّب كرد كه اين دستور وضوي سنّي است! وضوي شيعه مسلّم به اين كيفيت نيست. ولي گفت: من وظيفه اي جز تبعيّت از دستور امام ندارم و بايد به همين كيفيت وضو بگيرم. مدّتي گذشت تا اينكه دشمنان عليّ بن يقطين از او نزد هارون سعايت كردند و به او گفتند: اين عليّ بن يقطين كه نزد شما اين قدر قربِ منزلت دارد ؛رافضي و از دوستان موسي بن جعفر است و در خفا براي روي كار آمدن او فعاليّت دارد. او گفت: من كه هيچ نقصي در او نديده ام و باور نمي كنم. عاقبت گفتند : در وضو او را امتحان كن! ـ چون يك اختلاف روشني كه سنّي با شيعه دارد در وضو است ـ در خلوت مراقب او باش و ببين چطور وضو مي گيرد. عليّ بن يقطين نيز عادت داشت كه در جاي خلوت وضو بگيرد و نماز بخواند. يك روز هارون او را به بهانه ي اينكه كار ضروری دارد در كاخ، نزد خود نگه داشت. موقع نماز كه شد او به جاي خلوتي رفت تا وضو بگيرد. هارون از جايي كه او نبيند مراقبش بود امّا ديد او بر خلاف گفته ي سعايت كنندگان به همان كيفيت اهل تسنّن وضو گرفت نه به روش رافضيان. ديگر از شدّت خوشحالي نتوانست خودش را نگه دارد. از مخفيگاه بيرون آمد و گفت: به خدا قسم، ديگر حرف كسي را درباره ات قبول نمي كنم، دروغ ميگفتند كه تو رافضي هستي، من معتقد شدم كه تو مردي صادق و امين هستي و هر كس درباره ات حرفي بزند ديگر باور نخواهم كرد. چند روز ديگر از طرف امام (ع) نامه آمد كه از اين به بعد به همان كيفيت سابق خود وضو بگير كه محذور برطرف شد.



حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی ؛تفسیر سوره توبه جلد 1 صفحه 109 الی 113
منبع : پایگاه اینترنتی احادیث
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
به مناسبت ولادت امام موسى كاظم(ع)

به مناسبت ولادت امام موسى كاظم(ع)

طلوع آفتاب
ابرهای رحمت باریدن گرفت، انوار حکمت تابش آغاز کرد، نوزادی آسمانی چشم به جهان گشود، دامان حمیده از تولد کودکی از آل یاسین سبز گشت، آسمان گل آذین و زمین بساط شادی گسترانید و ملائک به تماشای هفتمین ستاره تاب‏ناک امامت آمده‏ اند، ای شفیع روز جزا، ای کوه حلم و بردباری، ای بهترین خلق خدا و ای محبوب و همراز پدر، خوش آمدی!

**********************
ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از ائمه اثنى عشر عليهم السلام و نهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است. آن حضرت در ابواء(منزلى ميان مكه و مدينه) در روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 يا 129 ه.ق. متولد شد. به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به العبد الصالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به الكاظم گرديد.
كنيه آن حضرت ابو ابراهيم بوده ولى به ابو على نيز معروف بوده ‏اند.مادر آن حضرت حميده كنيزى از اهل بربر(مغرب) يا از اهل اندلس(اسپانيا) بوده است و نام پدر اين بانو را «صاعد بربرى» گفته‏ اند.حميده به «حميدة البربرية» و «حميدة المصفاة» نيز معروف بوده است.برادران ديگر امام از اين بانو اسحاق و محمد ديباج بوده ‏اند.
امام موسى الكاظم(ع) هنوز كودك بود كه فقهاى مشهور مثل ابو حنيفه از او مسأله مى‏ پرسيدند و كسب علم مى‏ كردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بيست سالگى به امامت رسيد و 35 سال رهبرى و ولايت شيعيان را بر عهده داشت.
قد متوسط و رنگ سبزه سير و محاسن انبوه داشت. نقش نگينش «حسبي اللّه» و به روايتى «الملك للّه وحده» بود. دو جريان بسيار عظيم و خواندنى از امام موسی کاظم (ع)
داود رقّى حكايت كند:
روزى به محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس ‍ از عرض سلام در كنارى نشستم، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهم السلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس هاى خويش ‍ را به دور خود پيچيده بود.
همين كه امام موسى كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت : اى فرزندم ! در چه حالتى هستى؟
پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم.
داود رقّى گويد: من با خود گفتم : چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماى شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولى حضرت از افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كارى قدرت دارد.سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است ؛ و در باغ چه مى بينى.
پس، از جاى خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم، همين كه وارد حياط شدم، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است.با ديدن اين صحنه شگرف، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم: اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گرديد.
سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى كاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت:
اين از فضل پروردگار است، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامى داشته است.
منبع: چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی (ع)
rasekhoon.net
www.beytoote.com
 
آخرین ویرایش:
بالا