وصفی از یک دانشجو

وصفی از یک دانشجو
اهلدرسم... روزگارم بد نیست! جیب خالی دارم...خرده پولی... سر سوزن عقلی دوستانی دارمبهتر از

عزرائیل! درسهایی بدتر از تلخی زهر !!! و کلاسی که در این دانشگاهاست.جنب دستشویی ها...جنب آن سلف

خراب..من یک دانشجویم...چشمهایم کم سو.. کله ام بی مو..درس کفاره ی من! من جنون را هر دم در میان

جزوه هایم میبینم... در کتابم جریان دارد چرت..جریان دارد پرت..همه ی فکر و خیالم متزلزل شدهاست

جزوه هایم را وقتی می خوانم که امتحانش فرداست!!! برگه ی تقلب را من باغفلت مراقب عزیز می خوانم پی

خونسردی خود!!! اهل درسم پیشه امبیکاریست..گاه گاهی در می روم از توی کلاس تا سلف...تا که با خوردن

دوغ وشکلات این دل سوخته ام خنک شود...چه خیالی...چه خیالی!!! می دانم از پس ناچاریاست..خوب

میدانم آخر ترم کار من زاری است!!
 
بالا