یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی
نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ،
باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم
بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست
می کنیم
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ
کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و
نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
--
هنر نبودن دیگری !
نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ،
باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم
بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست
می کنیم
از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ
کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و
نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم .
--
هنر نبودن دیگری !