[FONT=arial, helvetica, sans-serif]در تمامی ابیات غزل زندگی ام یک چیز نمایان شد و دلم پر می کشید به سوی آشیانی که می دانستم دست فرداست و من می توانم تنهاییم را پیدا کنم در عمق وجود تو [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می دانم می توانم با اجازه از چشمان آسمانیت کنار شومینه آرام در کنار تو قایق پهلو شکسته ام را آرام گردانم و بدون ترسی برای ضربه ای دیگر تن سردم را در دست های بی ریای تو بسپارم و ببویم تن آرامکده ات را که در چند فرسخی تو امید را در من زنده کرد والان که پیشت نفس هایم به نفس هایت گره می خورد و به شوقت پاهایم را در پا هایت گره می کنم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آره، می توانم بروم به سوی آسمانی از رنگ خدا و مرحم کدهای درست شود از این لحظه ها که تن خسته ام را التیامی دیگر بخشیدی و تماشا کند این چشمانی که عمریست لرزیدند برای محبتی که بر کاسه عابران رهگذر ریختند و ندانستند چرا جام شراب بعد از سیراب کردن گلوی انها باید تیز شود و پرتاب شود به سمتش تا کور کنند این چشمه محبت من را برای امید نداشتن به شب یلدا وار و پر زندگی ام که ز این پس تو می گرایی حس هایم را در این کلبه کوچک که دریایی کردی از محبت و قصری ساختی که من را از تمام دنیا بی نیاز کرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و خدایی که در این نزدیکی هاست و اوست که همیشه عاشقی را باور کرد و نگذاشت دیدگان ام به خاموشی بگرایند و بی مصیبت باشند از دیدن طلوعی که از شب تو می گذرد و تو که پاکیت را بر من بخشیدی و گره می زنی روحت را بر این روحی که با تمام بند ها نگذاشت دنیا زمین گیرش کند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو یلدا ترین شبم باش چون که در رنگ سیاه موهایت و سو سو زدن ستارگان چشمانت لحظه ایست که ایستادم و تازه دارم نفسی می کشم که سال هاست آرزوی دیدارش نصیبم نشده است . شاید تو نیز دوستم نداشته باشی و به رویم نیاوردی ولی به حرمت همین بودنت و دوست نداشتنت دوستت دارم حال چه باید بگویم تا باور کنی تن خسته ترم از لحظه که می آید و من پا برهنه به سویت آمدم و ندانستم این حس را چگونه با این جان خسته بر تنت، قالب !که نه نقش جان بزنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو ای فرشته ای که خبر آمدنش را بر من نهیب زدی بگو بماند که این جان را طاقت تازیانه ای نیست که به جرم تنهایی هر دم غم بر من و دل تنگم می زند .[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می دانم می توانم با اجازه از چشمان آسمانیت کنار شومینه آرام در کنار تو قایق پهلو شکسته ام را آرام گردانم و بدون ترسی برای ضربه ای دیگر تن سردم را در دست های بی ریای تو بسپارم و ببویم تن آرامکده ات را که در چند فرسخی تو امید را در من زنده کرد والان که پیشت نفس هایم به نفس هایت گره می خورد و به شوقت پاهایم را در پا هایت گره می کنم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آره، می توانم بروم به سوی آسمانی از رنگ خدا و مرحم کدهای درست شود از این لحظه ها که تن خسته ام را التیامی دیگر بخشیدی و تماشا کند این چشمانی که عمریست لرزیدند برای محبتی که بر کاسه عابران رهگذر ریختند و ندانستند چرا جام شراب بعد از سیراب کردن گلوی انها باید تیز شود و پرتاب شود به سمتش تا کور کنند این چشمه محبت من را برای امید نداشتن به شب یلدا وار و پر زندگی ام که ز این پس تو می گرایی حس هایم را در این کلبه کوچک که دریایی کردی از محبت و قصری ساختی که من را از تمام دنیا بی نیاز کرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] و خدایی که در این نزدیکی هاست و اوست که همیشه عاشقی را باور کرد و نگذاشت دیدگان ام به خاموشی بگرایند و بی مصیبت باشند از دیدن طلوعی که از شب تو می گذرد و تو که پاکیت را بر من بخشیدی و گره می زنی روحت را بر این روحی که با تمام بند ها نگذاشت دنیا زمین گیرش کند [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو یلدا ترین شبم باش چون که در رنگ سیاه موهایت و سو سو زدن ستارگان چشمانت لحظه ایست که ایستادم و تازه دارم نفسی می کشم که سال هاست آرزوی دیدارش نصیبم نشده است . شاید تو نیز دوستم نداشته باشی و به رویم نیاوردی ولی به حرمت همین بودنت و دوست نداشتنت دوستت دارم حال چه باید بگویم تا باور کنی تن خسته ترم از لحظه که می آید و من پا برهنه به سویت آمدم و ندانستم این حس را چگونه با این جان خسته بر تنت، قالب !که نه نقش جان بزنم [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]و تو ای فرشته ای که خبر آمدنش را بر من نهیب زدی بگو بماند که این جان را طاقت تازیانه ای نیست که به جرم تنهایی هر دم غم بر من و دل تنگم می زند .[/FONT]