نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ////// چه کنم؟ حرف دگر یاد نداد استادم = زبان شیرین فارسی = خال = وحدت

وضعیت
موضوع بسته شده است.

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
مكتب وحی = آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی

مكتب وحی = آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی

http://www.aparat.com/asm_sn
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.

در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.

بسم الله الرحمن الرحيم
کتاب امام شناسي / جلد هشتم / قسمت دهم: آغاز تشیع، اعتراض اسامه و ابوقحافه بر ابوبکر، شرایط حاکم، عمر و بدعت به اسم دین، عم...

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره


صفحه قبل

گفتار ابن خلدون در مبداء دولت شيعه به مجرد رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله

ابن خلدون گويد: مبدا دولة الشيعة: اعلم ان مبدا هذه الدولة ان اهل البيت لما توفى رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم كانوا يرون انهم احق بالامر، و ان الخلافة لرجالهم دون من سواهم من قريش.
تا آنكه گويد: و فى الصحيح ايضا ان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم قال فى مرضه الذى توفى فيه: هلموا اكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا.فاختلفوا عنده فى ذلك و تنازعوا و لم يتم الكتاب.و كان ابن عباس يقول: الرزية كل الرزية ما حال بين رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم و بين ذلك الكتاب لاختلافهم و لغطهم.حتى لقد ذهب كثير من الشيعة الى ان النبى صلى الله عليه (و آله) و سلم اوصى فى مرضه ذلك لعلى و لم يصح ذلك من وجه يعول عليه، و قد انكرت هذه الوصية عائشة و كفى بانكارها.
تا آنكه گويد: و فى قصة الشورى ان جماعة من الصحابة كانوا يتشيعون لعلى، و يرون استحقاقه على غيره، و لما عدل به الى سواه تاففوا من ذلك و اسفوا له مثل الزبير و معه عمار بن ياسر و المقداد بن الاسود و غيرهم، الا ان القوم لرسوخ قدمهم فى الدين و حرصهم على الالفة لم يزيدوا فى ذلك على النجوى بالتافف و الاسف.[1]
«مبدا دولت‏شيعه: بدان كه مبدا اين دولت از اين پيدا شد كه: چون رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلم وفات كردند، اهل بيت مى‏ديدند كه آنها به امر خلافت‏سزاوارترند، و خلافت‏بايد در مردان آنها قرار گيرد نه در غير آنها از طبقات قريش.
تا آنكه گويد: و همچنين در صحيح وارد شده است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آن مرضى كه وفات يافت گفت: بيائيد! من مكتوبى براى شما بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد! در اين حال در نزد رسول الله اختلاف كردند و نزاع نمودند، و مكتوب انجام نگرفت.
و ابن عباس پيوسته مى‏گفت: مصيبت، مصيبت عظمى آن بود كه: بين رسول خدا و بين نوشتن آن مكتوب فاصله انداختند به جهت اختلافى كه نمودند و به جهت گفتار دشوار و ناهنجارى كه در آن مجلس ادا كردند.حتى اينكه كثيرى از شيعه بر اين مرامند كه: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم در آن مرضش به على

ص 207
‏وصيت كرد و او را در امر خلافت وصى خود نمود، ولى اين گفتار بر وجهى كه قابل اعتماد باشد به ثبوت نرسيده است زيرا عائشه چنين وصيتى را منكر شده است و همين انكار او كافى است. [2]
تا آنكه گويد: در قضيه شورى، جماعتى از اصحاب رسول خدا، پيروى از على مى‏كردند و دنباله‏رو راه و خط مشى على بودند و تشيع او را اظهار مى‏كردند، و او را در امر خلافت‏بر غير او مقدم داشته و استحقاق او را بيان مى‏كردند، و ليكن چون خلافت از او به غير او برگردانده شد، اظهار ضجرت و ملالت كرده اف گفتند و اسف خوردند، مثل زبير كه با او عمار بن ياسر و مقداد بن اسود و غير از ايشان بودند.اما چون اين شيعيان و طرفداران على، قدمشان در دين استوار و راسخ بود و بر الفت مسلمانان حريص بودند، (دست‏به شمشير و سلاح نبرده) غير از نجوى و پنهان سخن گفتن با ضجرت و ملالت و اسف چيزى بر آن نيفزودند».
بازگشت به فهرست
گفتار مسعودي در جانبداري اعيان شيعه از امير المؤمنين عليه السلام

مورخ جليل و رحاله كبير: ابو الحسن على بن حسين مسعودى متوفى در سنه 346 از هجرت گويد:
و قد كان عمار حين بويع عثمان، بلغه قول ابى سفيان: صخر بن حرب فى دار عثمان، عقيب الوقت الذى بويع فيه عثمان و دخل داره و معه بنو امية فقال ابو سفيان: افيكم احد من غيركم؟ - و قد كان عمى - قالوا: لا! قال: يا بنى امية! تلقفوها تلقف الكرة! فوالذى يحلف به ابو سفيان مازلت ارجوها لكم، و لتصيرن الى صبيانكم وراثة.! فانتهره عثمان و سآءه ما قال.
و نمى هذا القول الى المهاجرين و الانصار و غير ذلك الكلام.
فقام عمار فى المسجد فقال: يا معشر قريش! اما اذا صرفتم هذا الامر عن اهل بيت نبيكم ههنا مرة و ههنا مرة، فما انا بآمن من ان ينزعه الله منكم، فيضعه

ص 208
فى غيركم كما نزعتموه من اهله و وضعتموه فى غير اهله!
و قام المقداد فقال: ما رايت مثل ما اوذى به اهل هذا البيت‏بعد نبيهم.فقال له عبد الرحمن بن عوف: و ما انت و ذاك يا مقداد بن عمرو؟!
فقال: انى و الله لاحبهم لحب رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم اياهم، و ان الحق معهم و فيهم.يا عبد الرحمن! اعجب من قريش - و انما تطولهم على الناس بفضل اهل هذا البيت - قد اجتمعوا على نزع سلطان رسول الله صلى الله عليه (و آله) و سلم بعده من ايديهم! اما و ايم الله يا عبد الرحمن لو اجد على قريش انصارا لقاتلتهم كقتالى اياهم مع النبى - عليه الصلاة و السلام - يوم بدر.
و جرى بينهم من الكلام خطب طويل قد اتينا على ذكره فى كتابنا «اخبار الزمان‏» فى اخبار الشورى و الدار. [3]
«پس از آن وقتى كه با عثمان بيعت كردند و به خانه‏اش رفت و با او بنى اميه همراه بودند، به عمار بن ياسر خبر رسيد كه: ابو سفيان كه نامش صخر بن حرب است، به جماعت‏بنى اميه اينطور گفته است: آيا در ميان شما يكنفر كه غير از شما باشد هست؟! - چون در آنوقت، ابو سفيان نابينا بود - [4] گفتند: نه.ابو سفيان گفته

ص 209
‏است: اى بنى اميه! اين خلافت و امارت را براى خود همانند توپ بازى نگهداريد! و به يكديگر پاس دهيد! سوگند به آن كسى كه ابو سفيان به او قسم مى‏خورد پيوسته من اين خلافت و امارت را براى شما اميد داشتم، و بعد از اين به اطفال شما بايد بطور ميراث برسد! عثمان از اين سخن بدش آمد و او را زجر كرد.
و اين گفتار و ساير گفتارها در بين مهاجرين و انصار انتشار يافت.
پس عمار بن ياسر در مسجد رسول الله بپا خاست و گفت: اى جماعت قريش! آگاه باشيد كه: چون شما اين امر خلافت را از اهل بيت پيامبرتان يك مرتبه به اين طرف برمى‏گردانيد و يك مرتبه به آن طرف! من هيچ مامون نيستم از اينكه خداوند آن را از دست‏شما بيرون آورد و در ميان غير شما قرار دهد، همچنانكه شما آن را از دست اهلش بيرون آورديد و در ميان غير اهلش قرار داديد!
و پس از عمار، مقداد برخاست و گفت: من هيچگاه به قدر اذيتى كه اهل بيت پيغمبر، پس از پيغمبرشان اذيت كشيده و آزار ديده‏اند، نديده‏ام كسى آزار ديده و اذيت‏شده باشد! عبد الرحمن بن عوف به او گفت: تو را با اين دخالت چه مناسبت است اى مقداد بن عمرو؟
مقداد گفت: قسم به خدا من به واسطه محبتى كه پيغمبر به ايشان داشته است آنها را دوست دارم، و بدرستى كه حق با آنهاست و در آنهاست.اى عبد الرحمن! من از قريش در شگفتم - كه تو آنها را به واسطه فضل و فضيلت اهل بيت‏بر مردم مسلط كرده‏اى - كه آنها بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم

ص 210
در بيرون آوردن قدرت و حكومت پيامبر از دست اهل بيتش چگونه با همديگر اجتماع كردند! آگاه باش اى عبد الرحمن! كه اگر من يارانى براى خودم به جهت جنگ با قريش مى‏يافتم هر آينه با قريش مى‏جنگيدم به همان گونه كه با آنها در معيت رسول خدا در روز غزوه بدر جنگ كردم.
و بين مقداد و عبد الرحمن بن عوف گفتار بسيارى كه مكروه و ناپسند بود واقع شد، و ما آن گفتارها را در كتاب خود كه به اخبار الزمان [5] موسوم است درباره اخبار شورى و دار - و آن خانه‏ايست كه در آن عثمان را به خلافت نشاندند - آورده‏ايم.
ابن عساكر با سلسله سند متصل خود از عمر بن على بن الحسين از على بن الحسين آورده است كه قال مروان بن الحكم: ما كان فى القوم احد ادفع عن صاحبنا من صاحبكم - يعنى عليا عن عثمان - قال: قلت له: فما لكم تسبونه على المنابر؟! قال: لا يستقيم الامر الا بذلك. [6]
«مروان بن حكم به حضرت سجاد على بن الحسين عليهما السلام گفت: هيچكس از اصحاب رسول خدا بهتر از صاحب شما از صاحب ما دفاع نكرد - يعنى على از عثمان - من به او گفتم: پس به چه علت‏شما او را بر فراز منبرها لعن و سب مى‏كنيد؟! مروان گفت: امر خلافت و حكومت‏براى ما بدون لعن و سب على استوار نمى‏شود».

ص 211
احمد امين مصرى گويد: و قد بدا التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين فى حبهم لعلى يرونه احق بالخلافة لصفات راوها فيه، من اشهرهم سلمان الفارسى و ابوذر الغفارى و المقداد بن الاسود.و تكاثرت شيعته لما نقم الناس على عثمان فى السنوات الاخيرة من خلافته ثم لما ولى الخلافة. [7]
«و ابتداى تشيع از جماعتى از اصحاب رسول خدا پيدا شد كه آنها در محبت‏به على اخلاص مى‏ورزيدند چون به واسطه صفاتى كه در او مى‏ديدند او را احق به خلافت مى‏شناختند، كه از مشهورترين آنها سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود است.و چون در سنوات اخير از خلافت عثمان مردم به جهت‏سوء كردار عثمان بر او انكار كردند و عيب گفتند و به شديدترين وجهى كراهت‏خود را اظهار نمودند، شيعيان على رو به فزونى و زيادى گذاردند، و پس از آن چون على به خلافت رسيد شيعيان بسيار شدند».
اسامة بن زيد به خلافت ابوبكر اعتراض كرد، و در نامه براى او نوشت: اين عنوان را از كجا آورده‏اى؟
بازگشت به فهرست
عمر و ابوبكر در تحت پرچم اسامه بودند و اسامه امير آنان بود

ابن ابى الحديد گويد: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مرض موت مريض شد، اسامة بن زيد بن حارثه را به نزد خود فرا خواند و گفت: حركت كن تا سرزمينى كه پدرت در آنجا كشته شده است! و با اسبان بدانها حمله كن! من تو را امير و سپهسالار اين جيش كردم، و اگر خداوند تو را بر دشمن پيروز كرد، درنگت را كوتاه كن! و براى اطلاع از احوال دشمن، جواسيس خود را در آنجا منتشر كن! و جماعت مخبران از احوال دشمن را زودتر بفرست و در جلوى جيش خود روانه ساز! و پيامبر هيچكدام از وجوه و سرشناسان از مهاجرين و انصار را ناديده نگرفت مگر آنكه در آن جيش قرار داد، و از جمله آنها ابوبكر و عمر بودند.
جماعتى زبان به اعتراض گشودند و گفتند: اين جوان را بر معظم از اجلاء مهاجرين و انصار، امير و سرپرست كرده است! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون اين سخن را شنيد به غضب در آمد، و از منزل به مسجد آمد در حالى كه دستمالى بر سر خود پيچيده بود، و بر منبر بالا رفت و قطيفه‏اى بر خود داشت.

ص 212
فقال: ايها الناس! ما مقالة بلغتنى عن بعضكم فى تاميرى اسامة، لئن طعنتم فى تاميرى اسامة فقد طعنتم فى تاميرى اباه من قبله.و ايم الله ان كان لخليقا بالامارة، و ابنه من بعده لخليق بها، و انهما لمن احب الناس الى! فاستوصوا به خيرا فانه من خياركم.
«و فرمود: اى مردم! اين چه گفتارى است كه از بعضى از شما درباره امير نمودن اسامه بر جيش، به من رسيده است؟! سوگند به خدا كه اگر شما در امير نمودن اسامة امروز طعنه مى‏زنيد، قبلا هم در امير نمودن پدرش طعنه مى‏زديد.و سوگند به خدا كه پدرش زيد بن حارثه، لايق براى امارت بود، و پسرش بعد از او نيز لايق امارت است، و اين دو نفر از محبوب‏ترين مردم نزد من هستند! پس اين سفارش و وصيت مرا درباره او به نيكى بپذيريد، چون اسامه از اخيار و نيكان شماست‏».
سپس پيامبر از منبر فرود آمد و داخل خانه شد، و مسلمين مرتب مى‏آمدند و از رسول الله خداحافظى و وداع مى‏كردند و به لشكر اسامه در جرف مى‏پيوستند.
و كسالت پيغمبر رو به شدت مى‏نهاد، و او پيوسته تاكيد در پيوستن اعيان قريش با نام و نشانهاى معين به لشكر اسامه داشت، و قال: اغد على بركة الله! و جعل يقول: انفذوا بعث اسامة! و يكرر ذلك.فودع رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و خرج و معه ابوبكر و عمر [8].
«و به اسامه گفت: صبحگاهان با استمداد از بركت‏خدا حركت كن! و پيوسته مى‏گفت: در لشكر اسامه پيش برويد! و اين سخن را تكرار مى‏كرد.اسامه با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وداع كرد و خارج شد و با او ابوبكر و عمر همراه، و در تحت لواى او بودند».
و حتى اسامه به رسول الله گفت: پدرم و مادرم فدايت‏باد اى رسول خدا! آيا به من اذن مى‏دهى كه چند روزى در مدينه بمانم تا خداى تو را شفا بخشد؟! چون اگر من با اين حال كسالت تو حركت كنم، دائما در دل من همانند قرحه‏اى سوزان است!
رسول خدا فرمود: اى اسامه حركت كن به آنچه را كه به تو امر كردم، چون‏

ص 213
قعود و نشستن از جهاد در هيچ حالى از احوال جايز نيست. [9]
در اينجا مى‏بينيم كه رسول الله، وجوه قريش و سركردگان و مستكبران آنها را از ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح و مغيرة بن شعبه و عثمان بن عفان و معاذ بن جبل و ساير معروفان از مهاجران و همچنين از انصار را نام برده و به جيش اسامه در تحت لواى اسامه داخل ساخته است.و اما امير المؤمنين عليه السلام به اجماع شيعه و سنى و تواتر احاديث در تواريخ و كتب سير و تراجم در جيش اسامه نبوده‏اند، و رسول الله آنحضرت را امر به خروج با اسامه ننمودند.
بازگشت به فهرست
اعتراض اسامه بن زيد و ابوقحافه به فرزندش ابوبكر در خلافت

از جمله كسانى كه به خلافت ابوبكر ايراد كرد اسامه بود، كه گفت: رسول خدا مرا امير تو قرار داد!
شيخ جليل عبد الجليل قزوينى گويد: و چون ابوبكر ابو قحافه در اول عهد خلافت نامه به اسامه زيد مى‏نويسد: من ابى بكر خليفۀ رسول الله الى اسامة بن زيد بن عتيق‏» (از ابوبكر خليفه رسول خدا به اسامه پسر زيد كه پدرش آزاد شده رسول خدا بوده است) انكار بر وى كرده، جواب بر اين وجه مى‏نويسد:
من الامير اسامة بن زيد بن عتيق الى ابن ابى قحافة: اما بعد، فاذا اتاك كتابى فالحق بمكانك، فان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بعثنى اميرا و بعثك انت و صاحبك فى الخيل، و انا امير عليكما امرنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم. [10]
«از امير: اسامه پسر زيد: آزاد شده رسول خدا به سوى پسر ابو قحافه: اما بعد، همينكه نامه من به تو رسيد، بر سر جاى خود بنشين! چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا امير بر تو قرار داده است، و تو و رفيق تو را در ميان خيل اسبان و اسب سواران كه حركت داده است.و من امير بر شما دو نفر هستم، و اين حكومت و امارت من از ناحيه رسول الله است‏».
و در احتجاج طبرسى، آورده است كه: چون ابوبكر به خلافت انتخابى رسيد پدرش ابو قحافه در طائف بود.ابوبكر نامه‏اى به پدرش به اين عنوان نوشت: من خليفة

ص 214
‏رسول الله الى ابى قحافة: اما بعد، فان الناس قد تراضوا بى، فانى اليوم خليفة الله! فلو قدمت علينا كان اقر لعينك!
«از خليفه رسول خدا به سوى ابو قحافه: اما بعد، بدرستى كه تمام مردم به حكومت من راضى شده‏اند، و بنابراين من امروز خليفه خدا هستم! اگر تو به سوى ما بيائى موجب سرور و شادمانى و تازگى و خنكى چشم تو خواهد بود».
چون نامه را ابو قحافه قرائت كرد به رسول گفت: چه مانع شد كه على را خليفه نكردند؟! رسول گفت: او جوان بود، و كشتارش در قريش و غير قريش بسيار بود، و ابوبكر سنش از او بيشتر است.ابو قحافه گفت: اگر خلافت‏به سن است، من به خلافت‏سزاوارترم كه پدر او هستم.آنها به على ظلم كردند كه حق او را ربودند، و پيغمبر براى على بيعت گرفت و ما را امر كرد كه با على بيعت كنيم.
آنگاه نامه‏اى به اين عنوان در پاسخ نوشت: از ابو قحافه به سوى پسرش ابوبكر: اما بعد، مكتوب تو به من رسيد! من آنرا نامه احمقى يافتم كه بعضى از آن بعض ديگر را نقض مى‏كرد.يكبار مى‏گوئى: خليفه رسول خدا، و يكبار مى‏گوئى: خليفه خدا، و يكبار مى‏گوئى: مردم به من راضى شده‏اند!
اين امر امرى است كه بر تو ملتبس شده است! داخل در امرى مشو كه خروج از آن فردا براى تو سخت‏باشد، و عاقبت آن در روز قيامت، آتش و ندامت و ملامت نفس لوامه در موقف حساب باشد.براى هر يك از امور، مدخل و مخرج خاصى است كه از آن مدخل بايد داخل شد و از آن مخرج بيرون رفت، و تو مى‏دانى كه در امر خلافت چه كسى بر تو اولويت دارد! خداوند را مراقب باش بطورى كه تو او را مى‏بينى! و صاحب ولايت را وامگذار! چون اگر امروز خلافت را ترك كنى براى تو آسان‏تر و سالم‏تر است. [11]
در اينجا مناسب است اين بحث را با يك روايت كه درباره ولايت امير المؤمنين عليه السلام است‏خاتمه دهيم.طبرى روايت كرده است‏حديثى را از زياد بن مطرف كه سمعت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يقول: من احب ان يحيى حياتى، و يموت ميتتى، و يدخل الجنة التى وعدنى ربى قضبا من قضبانها غرسها فى

ص 215
‏جنة الخلد، فليتول على بن ابيطالب و ذريته من بعده، فانهم لن يخرجوهم من باب هدى، و لن يدخلوهم فى باب ضلالة.[12]
«زياد بن مطرف مى‏گفت: شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مى‏گفت: هر كس دوست دارد كه همانند زندگى من زندگى كند، و همانند مردن من بميرد، و داخل در بهشتى شود كه پروردگار من به من وعده داده است كه: درخت‏بلند و پرشاخه و شاخه افكنده‏اى از اين گروه درختان آنرا در بهشت‏خلد غرس كند، بايد در تحت ولايت على بن ابيطالب و ذريه او باشد كه بعد از او هستند، زيرا كه آنها هيچگاه ايشان را از باب هدايت‏خارج نمى‏كنند، و در باب ضلالت و گمراهى وارد نمى‏سازند».
و حاكم در «مستدرك‏» به اين عبارت آورده است كه مطرف بن زياد از زيد بن ارقم روايت كرده كه
قال: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: من يريد ان يحيى حياتى و يموت موتى، و يسكن جنة الخلد التى وعدنى ربى، فليتول على بن ابيطالب فانه لن يخرجكم من هدى، و لن يدخلكم فى ضلالة. [13]
«رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس مى‏خواهد به زندگى من زنده باشد، و به مردن من بميرد، و در هشت‏خلدى كه پروردگارم به من وعده نموده است‏ساكن شود، بايد ولايت على بن ابى طالب را داشته باشد چون او هيچوقت‏شما را از هدايت‏خارج نمى‏كند و هيچوقت در ضلالت وارد نمى‏سازد».
بازگشت به فهرست

درس صد و هجدهم تا صد و بيستم:

در مدينه فاضله بايد براى رياست امير المومنين عليه السلام تلاش كنند.



ص 219

بسم الله الرحمن الرحيم
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين،
و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين،
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
قال الله الحكيم فى كتابه الكريم:
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا * الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا * اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيمة وزنا * ذلك جزآؤهم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا. [14]
«بگو اى پيغمبر آيا شما را آگاه كنيم به آن كسانى كه كردارشان از همه زيان بخش‏تر است؟ و نابودتر و بى‏مقدارتر است؟ ايشان كسانى هستند كه سعى و كوشش آنها در زندگى پست و حيات حيوانى دنيوى گم و نابود شده است و خودشان چنين مى‏پندارند كه كردارشان نيكو و پسنديده بوده است.ايشانند آنانكه به آيات پروردگارشان و به لقآء و ديدار او كفر ورزيده‏اند و بنابراين اعمالشان حبط و نابود مى‏گردد و ما براى آنها در روز قيامت وزنى و مقدارى بر پا نمى‏كنيم.اين است پاداش آنان كه جهنم است در مقابل كفرى كه آورده‏اند و آيات مرا و فرستادگان مرا به مسخره گرفته‏اند».
بازگشت به فهرست
واگذاري امور را به شخص عالم‌تر وبصير‌تر وبي‌هواتر از لوازم است

انسان بايد متوجه باشد و به خدا متكى باشد در مواقعى كه شيطان و نفس اماره از راه دين و شريعت وارد شده و بخواهند او را از اين ممشى در تحت‏سيطره و فرمان خود قرار دهند، و دائما به گوش او به عنوان كمك و يارى از دين و مردم، و حس مسئوليت در برابر اجتماع، و نبودن من به الكفاية، و وجوب فتوا و تعليم، و

ص 220
تربيت ضعفا، و رسيدگى به امور مستمندان و يتيمان، و وجوب امر به معروف و نهى از منكر، و غير ذلك من الامور التى لا تحصى كثرة او را در معركه وارد نموده، و به مقام رياست‏برسانند، رياست صورتى مجازى نه معنوى الهى، و از قبل او استفاده سوء نموده تنورى را گرم و پيوسته براى خود نان گرم و تازه بيرون آورند، در حالى كه از او بهتر و عالمتر و عارف‏تر و عاقل‏تر و بصيرتر و بى‏هوى و هوس‏تر و شجاع‏تر و مدير و مدبرتر نسبت‏به امور وجود دارد، غاية الامر صفات ذاتى و خدادادى فطرى او مانند حياء و اعراض از دنيا و ماسوى الله، و علو همت در سير مقام عرفان و لقاء الله، به او اجازه نمى‏دهد خود را در معرض اينگونه مسائل بياورد و پيشقدم براى امرى گردد كه مى‏بيند همانند جيفه دنيا بسيارى از كلاب عاويه گرد او مجتمع شده و مى‏خواهند به هر قسمى كه هست آنرا در اختيار خود داشته باشند، در اينجا وظيفه فطرى و عقلى و شرعى ايشان اينست كه دعوت به رياست را نپذيرد، و اين باغهاى سبزى را كه در آئينه‏هاى امور دينى و شرعى باو نشان مى‏دهند رد كند و نگذارد قواى وهميه و تخيليه بر قواى عقليه او غالب آيد، و برخيزد برود نزد آن شخص مهجور كه بواسطه عدم رغبت انبوه مردم و ازدحام توده كوتاه فكر، در خانه خود منعزل شده و سر به جيب تفكر فرو برده و در حندس خود تنيده - در حالى كه وجدانا و فيما بينه و بين الله مى‏داند كه از خودش اعلم و اعقل و ابصر و اشجع و اورع است - و او را از زاويه خمول بيرون كشد، و خود در تحت رياست او و در زير لواى حكومت او، هم براى حكومت او تلاش كند و هم براى ارتقاء نفس خود از اين خط مشى به سعادت ابديه و فوز دائمى.و خلاصه مطلب از رياست ظاهرى و اعتبارى بگذرد و آنرا فداى عقل و فطرت و شرع كند و خود چون يكى از مردم، مرئوسى از اين رياست‏باشد.
و خدا مى‏داند كه در اثر اين قيام و اقدام چه رحمت‏هاى متواتره و متواصله از آسمان مى‏ريزد! و چقدر مردم در خصب و نعمت‏بسر مى‏برند! و در سير طريق خداوند چه اندازه كوشا، و راههاى طويلى را در مدت كوتاهى مى‏پيمايند! و به عكس اگر خودش زمام رياست را در دست گيرد - با وجود اعقل و ابصرى كه در مقابل او موجود است - نه تنها خود در سير كمالى خود، رو به قهقرى مى‏رود و پيوسته با افكار شيطانى و تمويهات نفسانى دست‏به گريبان است‏بلكه جامعه‏اى را به دنبال خود به

ص 221
‏نقمت و گرفتارى و ذلت و اسارت قيود و حدود اعتباريه، يدك مى‏كشد.
اينان از همه افراد مردم، خسران و زيانشان بيشتر است زيرا كه ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا تمام مساعى و كوشش‏هاى آنان در زندگانى حيوانى و قواى بهيمى و انديشه‏هاى شيطانى مصرف مى‏شود، و مسكينان نيز چنين مى‏پندارند كه كار خوب مى‏كنند، خدمت‏به جامعه انجام مى‏دهند، و دست‏به خيرات و مبرات مى‏زنند، مدرسه مى‏سازند، و تمام اقسام نيكى‏ها از آنها صادر مى‏شود، اما فقط پندارى است.
بازگشت به فهرست
عمر بدعت‌هاي خود را رنگ و صبغه ديني داد

خلفاى انتخابى اولين رسول خدا چنين بودند.شيخين به صورت دين و در پوشش حمايت از دين و نگهدارى اسلام، دست‏به چنين كارهائى زدند، و با صورت تقدس و حق به جانبى، در خانه ولى خدا امير مؤمنان را بستند و شكستند و سوختند، و به عنوان حمايت از بيت المال و مستمندان فدك را از بضعه رسول خدا گرفتند، خودشان اقامه جمعه و جماعت مى‏كردند، و بر فراز منبر رسول خدا رفته خطبه مى‏خواندند و مى‏گفتند: فقط قصد ما ارشاد مردم است، و تجهيز جنگ نموده، مسلمين را به جهاد مى‏فرستادند، و با مخالفان حكومت‏خود در شهرها و قراء كه از دادن زكات به صندوق آنها به علت عدم وصول آن به خليفه حقيقى رسول خدا امتناع مى‏ورزيدند، در پوشش جهاد با مرتدان از دين جنگ مى‏كردند، با آنكه آنان مسلمان بودند و نماز مى‏خواندند و به احكام اسلام پابند بودند.ولى چون خلافت آنها را به رسميت نشناختند و مى‏گفتند: تا آنكه زكات را به دست صاحب حقيقى او ندهيم ذمه ما برى نمى‏شود، در لباس حمايت از دين و گرفتن زكات از ممتنعان، چنين امتناع را كفر تلقى كرده و با مهر و بر چسب ارتداد از اسلام، آنان را محكوم نموده و مرتد خوانده، با ايشان جنگ كردند.
و براى جلب توجه مردم و عرب به خود قائل به امتياز طبقاتى شدند و سهميه و امتيازات عرب را مطلقا در بيت المال و در نكاح و در امارت و حكومت و در قضاء و شهادت و در امامت جمعه و جماعت و در غلام و بردگى و مولويت، بسيار بيشتر و چشمگيرتر از ساير افراد مسلمان از ساير طوائف و قبايلى كه در آن زمان ايشان را به نام موالى نام نهاده بودند، معين كردند.فلهذا با صبغه دين و عنوان دين كه بكار زدند اعمال آنها صورت دينى به خود گرفت و جزء سنت‏هاى مذهبى محسوب شد.عمر از

ص 222
تمتع نساء به عقد موقت مطلقا جلوگيرى كرد، و از تمتع نساء در حج‏بين عمره و حج جلوگيرى كرد، و اين سنت‏شد.عمر نماز نوافل شبهاى ماه رمضان را كه خواندن هر نافله‏اى به جماعت‏حرام و بدعت است، به جماعت قرار داد و تا امروزه اين سنت‏باقى است و عامه هزار ركعت نماز مستحبى شهر رمضان را كه به صلاة تراويح معروف است‏به جماعت مى‏خوانند.
بارى اگر بخواهيم تغييرات احكامى را كه شيخين بالاخص شيخ دوم در اسلام داده‏اند مشروحا بيان كنيم و درباره آن توضيح دهيم تحقيقا بالغ بر كتابى مستقل خواهد شد، و اجمالا حضرت امير المؤمنين عليه السلام آنرا در خطبه فتن و بدع گوشزد نموده‏اند. [15]
اين تغييرات و بدعت‏ها به عنوان دين بود، و مخالفت‏با آن حكم مخالفت‏با حكم دينى را پيدا كرد، چون خود عمر و عثمان بر مخالفت آنها حكم جزائى صادر مى‏كردند.عمر در خطبه خود گفت: و انهما كانتا متعتين على عهد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم، و انا انهى عنهما و اعاقب عليهما احديهما متعة النساء، و لا - اقدر على رجل تزوج امراة الى اجل الا غيبته بالحجارة، و الاخرى متعة الحج. [16]
«دو تمتع و بهره بردارى از زنان، در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده است و من از آن دو تمتع منع مى‏كنم، و هر كس كه آنرا بجاى آورد كيفر و مجازات مى‏نمايم.يكى از آن دو، تمتع با زنان است، و من دست نيابم بر مردى كه زنى را تا زمان معينى به ازدواج موقت‏خود در آورده است مگر آنكه پيكر او را در زير سنگ باران رجم، سنگسار نموده و پنهان كنم، و ديگرى تمتع با زنان در موسم حج است‏».
و نظير اينگونه حدود و احكام جزائى در محكمه او صادر مى‏شده است، و امت اسلام كه در حكومت او بودند مجبور بودند كه بدين احكام تن در دهند.و كم كم اين تغييرات مسجل شد و به عنوان سنت‏شيخين حجابى بر روى احكام محمدى گرفت و آن آئين پاك و الهى را در زير پوشش خود مستور و محجوب كرد و

ص 223
اين سنت‏ها به صورت حكم اولى دينى پس از عمر نيز باقى مانده و در دوران حكومت عثمان عملى مى‏شد.
بازگشت به فهرست
عمر نقشه شوري را طوري تنظيم كرد كه خلافت به عثمان برسد

در شورائى كه عمر براى تعيين خليفه معين كرد و آن را طورى تنظيم نمود كه در هر صورت خلافت‏به على بن ابيطالب عليه السلام نمى‏رسيد، پس از گذشت‏سه روز كه معين كرده بود و زمان به انتها رسيده بود عبد الرحمن بن عوف كه نسبت دامادى با عثمان را داشت چون مى‏دانست كه على بن ابيطالب، به بدعت‏هاى شيخين ابدا وقعى نمى‏گذارد، براى برگرداندن خلافت را از آنحضرت، شرط عمل به سنت‏شيخين را همچون لقمه سنگى مطرح كرده و به على عليه السلام گفت: آيا شرط مى‏كنى كه بر كتاب خدا و سنت پيغمبر و سنت‏شيخين عمل كنى؟ حضرت فرمود: من بر كتاب خدا و سنت پيغمبر و آنچه كه اجتهاد خودم به آن برسد عمل مى‏كنم.
عبد الرحمن كه از حال عثمان خوب مطلع بود به او گفت: شرط مى‏كنى كه بر كتاب خدا و سنت پيامبر و سنت‏شيخين عمل كنى؟! عثمان گفت: آرى! گفت: دستت را بياور، و با او به خلافت‏بيعت كرد.
على عليه السلام به عبد الرحمن گفت: مجانا اين امر را به او بخشيدى! اين اولين روزى نيست كه شما طائفه قريش يكديگر را بر عليه ما يارى كرديد،
فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون. [17]
به خدا قسم عثمان را خليفه نكردى مگر براى آنكه اين امر ولايت را به تو برگرداند، و خداوند را در هر روز حكم و امرى است،
و الله كل يوم هو فى شان. [18]
عبد الرحمن به على گفت: اى على بيعت كن و راه قتل را بر خود مگشا! زيرا در اينكار انديشيدم و با مردم مشورت كردم [19]، ديدم آنان كسى را به خلافت نظير

ص 224
عثمان نمى‏دانند.على بيرون آمد و مى‏گفت:
سيبلغ الكتاب اجله. [20]
يعنى بزودى آنچه مقدر شده است‏بسر مى‏رسد.
مقداد گفت: اى عبد الرحمن اما و الله لقد تركته من الذين يقضون بالحق و به يعدلون. ما رايت مثل ما اوتى الى اهل هذا البيت‏بعد نبيهم، انى لاعجب من قريش انهم تركوا رجلا ما اقول: ان احدا اعلم و لا اقضى منه بالعدل. اما و الله لو اجد عليه اعوانا.فقال عبد الرحمن: يا مقداد اتق الله فانى خائف عليك الفتنة.[21]
«سوگند به خدا تو ولايت را ترك كردى و واگذاردى و برداشتى از مردمى كه به حق حكم مى‏كنند و به حق گرايش دارند! من هيچگاه نديدم مثل آنچه بر اين اهل بيت‏بعد از پيغمبرشان وارد شده است‏بر كسى وارد شده باشد.من از كار قريش در شگفتم كه ايشان ترك كردند مردى را كه نمى‏توانم بگويم يكنفر در ميان همه امت از او داناتر، و در قضاوت به عدل استوارتر است.سوگند به خدا، اى كاش يارانى مى‏يافتم و براى يارى و كمك او قيام مى‏كردم.عبد الرحمن گفت: اى مقداد از خدا بپرهيز! من بيم دارم كه بواسطه تو فتنه‏اى بر پا شود»!
امير المؤمنين عليه السلام از بيعت‏با عثمان خوددارى كردند.عبد الرحمن گفت: فلا تجعل يا على سبيلا الى نفسك فانه السيف لا غير. [22]
«اى على راه كشته شدنت را در جلوى پاى ما مگذار! چون اگر بيعت نكنى شمشير است لا غير»! چون بنا به وصيت عمر گردن مخالف عثمان در اين شرائط بايد زده شود.طبرى گويد:
و تلكا

ص 225
على، فقال عبد الرحمن: فمن نكث فانما ينكث على نفسه [23] و [24]. «على از بيعت درنگ و توقف كرد. عبد الرحمن گفت: هر كس بيعت نكند راه شكست را خود به روى خود گشوده است‏».
عمر بدون شك از تشكيل اين شوراى شش نفرى: على، عثمان، سعد وقاص، عبد الرحمن بن عوف، طلحه و زبير، قصدش به خلافت رسيدن عثمان بوده است.
طبرى آورده است كه: عمر وصيت كرد كه چون من بميرم سه روز مشورت كنيد، و در اين روزها صهيب با مردم نماز بخواند، و روز چهارم نبايد فرا رسد مگر آنكه اميرى از شما براى شما معين شده باشد، و عبد الله بن عمر را هم در مجلس شورى براى راهنمائى و دلالت‏حاضر كنيد و ليكن او سهمى از ولايت ندارد، و طلحه شريك شماست در امر ولايت چنانچه در اين سه روز از سفر آمد او را حاضر كنيد، و اگر قبل از آمدن او اين سه روز به سر رسيد امر ولايت را يكسره كنيد و منتظر او نشويد! آنگاه گفت: كيست كه طلحه را براى من بياورد؟ سعد بن ابى وقاص گفت: من او را مى‏آورم و ان شاء الله مخالفت نمى‏كند. عمر گفت: اميدوارم كه ان شاء الله مخالفت نكند، و من چنين مى‏پندارم كه يكى از اين دو مرد: على يا عثمان به ولايت مى‏رسند، اگر عثمان به ولايت رسيد مرد نرم و سهلى است، و اگر على به ولايت رسيد در او مزاح و شوخى است، و چقدر لايق است كه او امت را بر طريق حق روانه كند، و اگر سعد را به ولايت انتخاب كنند، اهل ولايت است، و اگر براى اين مقام برگزيده نشد والى امت از وجود او بهره گيرد و در كارها از او كمك طلبد، من هيچگاه او را به سبب خيانت و يا ضعف، از كارش بركنار نكردم.و عبد الرحمن بن عوف چه نيكو مرد صاحب تدبير است، كارهايش حساب شده و رشيد است و از جانب خدا حافظ دارد، به سخن او گوش فرا داريد!
عمر به ابو طلحه انصارى گفت: اى ابا طلحه چه مدت‏هاى طولانى، خداوند اسلام را به واسطه شما عزت بخشيد.تو پنجاه نفر مرد از طائفه انصار را انتخاب كن براى حفظ اين مجلس شورى كه مخالف را گردن زنند! و اين جماعت را كه بايد از

ص 226
ميان خود خليفه انتخاب كنند، تحريض و ترغيب و تشويق كن تا يكنفر را از ميان خود برگزينند! و عمر به مقداد بن اسود گفت: چون مرا در ميان قبرم نهفتيد اين جماعت را در خانه واحدى جمع كنيد تا يكنفر را از ميان خود برگزينند.
و عمر به صهيب گفت: سه روز تو براى مردم امام جماعت‏باش، و على و عثمان و زبير و سعد و عبد الرحمن بن عوف و طلحه را - اگر از سفر بيايد - در خانه داخل كن و عبد الله بن عمر را نيز حاضر كن - ولى او هيچ سهميه‏اى از امر خلافت را ندارد - و بر فراز سرهايشان بايست! اگر چنانچه پنج نفر از آنها در راى با يكديگر توافق داشتند و به يك مرد راضى شده و او را براى خلافت پسنديدند، و يكنفر از آنها امتناع كرد سر او را بشكن و يا با شمشير بر سرش بزن! و چنانچه چهار نفر از آنها توافق كرده و يكنفر را پسنديدند، و دو نفر از آنها مخالفت كردند سر آن دو نفر را بزن! و چنانچه سه نفر از آنها به يكى توافق كرده و سه نفر ديگر به ديگرى توافق كردند، در اين حال عبد الله بن عمر را حكم قرار دهيد، و عبد الله به هر كدام از اين دو فريق راى داد آنها مردى را كه در ميان آنهاست‏برمى‏گزينند.و اگر به حكم عبد الله بن عمر راضى نشدند در اين صورت با آن فريقى باشيد كه در ميان آنها عبد الرحمن بن عوف است، و بقيه را بكشيد اگر از آنچه مردم بر آن اجتماع كرده انحراف جويند.
همگى از نزد عمر بيرون شدند.على به همراهان خود از بنى هاشم گفت: اگر از من اطاعت مى‏كردند، هيچگاه تا ابد شما در تحت رياست و امارت آنها قرار نمى‏گرفتيد! و عباس بن عبد المطلب على را ديدار كرد.على گفت: خلافت را از ما برگرداندند.عباس گفت: از كجا مى‏دانى؟!
على گفت: عمر مرا با عثمان قرين ساخت و گفت: با اكثريت‏باشيد، و اگر دو نفر به يك مرد و دو نفر ديگر به يك مرد ديگر راى دهند شما با آن دسته‏اى باشيد كه در ميان آنها عبد الرحمن بن عوف است.
سعد وقاص، مخالفت پسر عموى خود عبد الرحمن را نخواهد كرد، و عبد الرحمن داماد عثمان است، و اينها با يكديگر مخالفت ندارند.و عليهذا يا خلافت را عبد الرحمن به عثمان مى‏دهد و يا عثمان به عبد الرحمن مى‏دهد.و اگر فرضا آن دو نفر ديگر زبير و طلحه نيز با من باشند هيچ فائده‏اى براى من نخواهد داشت.
واگذار مرا از اينكه من اميد خلافت را مگر براى يكى از اين دو نفر داشته

ص 227
باشم. [25]
بازگشت به فهرست
با شرايطي كه عمرقرار داده بود هيچگاه خلافت به اميرالمومنين نمي رسيد

با اندك دقت در مضمون آنچه از طبرى آورديم، به خوبى روشن است كه منظور و مقصود عمر از تشكيل مجلس شورى فقط به روى كار آمدن عثمان است.زيرا با وجود عثمان و شخصيت او در بين بنى اميه بالاخص كه دوبار داماد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شده است و او را ذو النورين گويند[26] عبد الرحمن بن عوف نمى‏تواند حريف اين ميدان در صحنه سياست‏باشد. و ما براى اثبات اين مدعاى خود ادله‏اى داريم:
در زمان حيات عمر مشخص بود كه عثمان خليفۀ مشخص بود

اول - آنكه: عمر در ده سال خلافت‏خود بطورى با عثمان رفتار كرده او را قرب و منزلت داد و در مهمات به او مراجعه مى‏كرد كه مردم خواه و ناخواه او را خليفه سوم خود مى‏ديدند، و به اصطلاح پارسى زبانان در محاورات امروز، او را شخص دوم مملكت مى‏دانستند كه شخص اول و راس آن خود عمر بود.
طبرى در «تاريخ‏» خود گويد: و كان عثمان يدعى فى امارة عمر رديفا.قالوا: و الرديف بلسان العرب الذى بعد الرجل.و العرب تقول ذلك للرجل الذى يرجونه بعد رئيسهم. [27]

ص 228
يعنى: «عثمان در زمان حكومت عمر به عنوان نام رديف در بين مردم خوانده مى‏شد.و گفته‏اند: در زبان عرب، رديف به كسى گويند كه بعد از شخصى زمام امور را در دست دارد. و عرب اين نام را به مردى مى‏نهد كه بعد از رئيسشان، اميد رياست او را داشته باشند».
دوم - آنكه: عثمان از زمان روى كار آمدن ابوبكر دست‏اندر كار امر خلافت‏بود و از بدو امر، خلافت ابوبكر را به رسميت‏شناخت و با او بيعت كرد.و در دوران خلافت ابوبكر از مقربان او بود.و حتى در موقعى كه ابوبكر از حال عمر پرسيد، او در پاسخ گفت: من باطن او را بهتر از ظاهرش مى‏دانم، در ميان ما همانند او كسى نيست.و حتى عهدنامه وصيت ابوبكر را براى خلافت عمر، عثمان نوشت. طبرى و ساير مورخين مى‏نويسند كه ابوبكر در مرض مرگ خود، عثمان را طلبيد و گفت‏بنويس:
بسم الله الرحمن الرحيم. هذا ما عهد ابوبكر بن ابى قحافة الى المسلمين: اما بعد، قال..ثم اغمى عليه فذهب عنه فكتب عثمان: اما بعد، فانى قد استخلفت عليكم عمر بن الخطاب و لم آلكم خيرا منه.
ثم افاق ابوبكر فقال: اقرا على! فقرا عليه.فكبر ابوبكر و قال: اراك خفت ان يختلف الناس ان افتلتت نفسى فى غشيتى؟! قال: نعم. قال: جزاك الله خيرا عن الاسلام و اهله.و اقرها ابوبكر - رضى الله تعالى عنه - من هذا الموضع. [28]
«بسم الله الرحمن الرحيم.اينست آن عهد و وصيتى كه ابوبكر بن ابى قحافه به مسلمانان مى‏كند: اما بعد، و پس از آن بيهوش شد و مطلب از دست او بدر رفت.عثمان از پيش خود نوشت: اما بعد، من عمر بن خطاب را خليفه براى شما قرار دادم.و من نسبت‏به شما در انتخاب بهتر از او كوتاهى نكرده‏ام.
و سپس ابوبكر به هوش آمد و به عثمان گفت: براى من بخوان! عثمان آنچه را كه نوشته بود براى او خواند. ابوبكر تكبير گفت و گفت: چنين مى‏يابم كه ترسيدى اگر من در اين بى‏هوشى ناگهان بميرم، مردم در امر خلافت اختلاف كنند؟! عثمان گفت: آرى! ابوبكر گفت: خداوند تو را از اسلام و از اهل اسلام

ص 229
جزاى خير دهد. و تا اينجا را كه عثمان نوشته بود ابوبكر تثبيت نموده و به حال خود باقى گذاشت‏».
عثمان در اين كار منتى بر عمر نهاد و بدين وسيله ميخ خلافت‏خود را كوبيد.و عمر براى اينگونه خدمات او و منظور اصلى خود، او را به خلافت افراشت و بنى اميه را كه سد عظيم راه بنى هاشم بودند بيش از يك قرن بر رقاب مسلمين مسلط نمود.
ابو العباس [29] احمد مشهور به محب طبرى، از عبد الله بن عمر روايت كرده است كه او گفت:
لما طعن عمر قلت: يا امير المؤمنين لو اجتهدت بنفسك و امرت عليهم رجلا؟! قال: اقعدونى.قال عبد الله: فتمنيت لو ان بينى و بينه عرض المدينة فرقا منه حين قال: اقعدنى.ثم قال: و الذى نفسى بيده لاردنها الى الذى دفعها الى اول مرة.خرجه ابو زرعة فى كتاب العلل. [30]
«چون عمر را خنجر زدند، من به او گفتم: اى امير مؤمنان! اى كاش با بذل مساعى و سعه انديشه خود، همت‏خود را اعمال مى‏كردى و براى امت اميرى را پس از خود معين مى‏نمودى! عمر گفت: بنشانيد مرا! پسرش عبد الله مى‏گويد: آنقدر ترس از او مرا فرا گرفت كه آرزو مى‏كردم بين من و او به اندازه مدينه فاصله باشد، از اين سخن او كه گفت: مرا بنشان! و سپس عمر گفت: سوگند به آن كه جان من در دست اوست، من خلافت را بر مى‏گردانم به همان كسى كه در وهله اول به من رسانيده است‏».
و از همين روايت اخير دانستيم كه موجب انتقال خلافت‏به عمر، عثمان در مرض موت ابوبكر بوده است.
و همچنين محب الدين طبرى بنا به تخريج روايت‏خيثمة بن سليمان در

ص 230
كتاب «فضائل الصحابة‏» از حذيفه روايت كرده است كه: قيل لعمر و هو بالموقف: من الخليفة بعدك؟! قال: عثمان بن عفان. [31]
«در وقتى كه عمر در موقف عرفات بود از او پرسيدند: خليفه پس از تو كيست؟! گفت: عثمان بن عفان‏».
و نيز محب الدين طبرى آورده است از حارثة بن مضرب قال: حججت مع عمر فكان الحادى يحدو: ان الامير بعده عثمان. [32]
«كه گفت: من با عمر حج‏بجاى آوردم، و اعلان كننده با آواز خوش اعلام مى‏كرد كه: امير پس از او عثمان است‏».
و ملا متقى در «كنز العمال‏» گويد: ابا حفص عمر بن خطاب، چون در مدينه از او پرسيدند: خليفه بعد از تو كيست؟! گفت: عثمان است. [33]
بازگشت به فهرست
عمر بني اميه را در برابر بني هاشم تقويت ميكرد

سوم - آنكه: عمر از خلافت‏بنى هاشم، كراهت‏شديد داشت.كراهت وى از مطالعه مطالبى كه در همين جلد بيان كرده‏ايم، روشن است.از سخنانى كه با اين عباس رد و بدل كرده است و از ساير كلمات او كه قريش زير بار بنى هاشم نمى‏روند، پيداست.ولى او پيوسته در اين موارد مطالب خود را از زبان ديگران نقل مى‏كند و گناه را به گردن قريش مى‏اندازد.چانكه در روز سقيفه به انصار گفت: و الله لا ترضى العرب ان يؤمروكم و نبيها من غيركم. [34]
«به خدا سوگند كه عرب را خوشايند نيست‏شما را امير خود گرداند و پيامبر ايشان از غير شما باشد».
مطلوب و مراد او از عرب، خود او بوده است.زيرا اگر قريش با انصار همراهى داشتند ديگر براى عرب ايرادى نبود.و عمر چون به خوبى ادراك كرده بود كه هيچكس مانند خودش نيست كه بتواند در سايه تدبير، در برابر آنان بايستد، اين بود كه بزرگترين طايفه رقيب بنى هاشم يعنى بنى اميه را كه رياستشان به ظهور اسلام منقرض شده و دلهايشان داغدار و پر از كينه على بن ابيطالب و خاندان او بود براى اينكار پسنديد، و آن شجره ملعونه را تا توانست‏شاخ و برگ داد و آبيارى نمود، و براى

ص 231
‏روزى ذخيره مى‏كرد كه چنانچه بنى هاشم بخواهند از حق خود دفاع كرده مقام و منزلت‏خويش را باز يابند، يگانه رقيب مقتدر و تواناى ايشان، خار راه و سد محكمى براى نيل به اين مرام گردد.
پس از يزيد بن ابى سفيان كه والى شام بود، عمر برادرش: معاوية بن ابى سفيان را والى شام كرد [35]، و خودش براى تقويت ولايت او سفرى به شام نمود و مردم را به پيروى از معاويه ترغيب كرد، تا در روز فتنه و اختلاف - همان فتنه و اختلافى را كه از معاويه انتظار داشت - منظور و مقصود عملى گردد و امير المؤمنين على بن ابيطالب و خاندان و حواريون و طرفدارانش نتوانند قد علم كنند و بر روى پا بايستند.
ابن حجر هيتمى در ضمن فضايل معاويه مى‏گويد: و منها ان عمر حض الناس على اتباع معاوية و الهجرة اليه الى الشام اذا وقعت فرقة.اخرج ابن ابى الدنيا بسنده: ان عمر قال: اياكم و الفرقة بعدى فان فعلتم فاعلموا ان معاوية بالشام.فاذا وكلتم الى رايكم كيف يستبزها منكم. [36]
«از جمله فضائل معاويه آنست كه: عمر بن خطاب مردم را ترغيب و تحريض به پيروى از معاويه و هجرت نمودن به سوى او در شام نموده است، كه چنانچه افتراقى در امت‏حاصل شود مردم به شام رفته و از حكم او و دستور او پيروى كنند.ابن ابى الدنيا با سند خود تخريج كرده است كه: عمر گفت: مبادا بعد از من در ميان شما افتراق و جدائى پديدار شود! و اگر چنين شد بدانيد كه: معاويه در شام است.بايد از پيروى فكر و راهنمائى او استفاده كنيد.زيرا كه اگر شما امر خود را به آراء خودتان بسپاريد چگونه مى‏تواند اين راى ما آن افتراق و جدائى را از شما بزدايد و سلب كند؟ در حالى كه خود اين فكر، ايجاد تفرقه و جدائى كرده است؟!»

ص 232
و ما مى‏بينيم همين معاويه تقويت‏شده، بدون آنكه از مهاجرين و سابقين در اسلام احترامى كند و آنها را ارج نهد، در آن وقتى كه مردم بر عثمان عيب مى‏گرفتند و نقائص او را مى‏شمردند و تغييرات و تبديلات او را بيان مى‏كردند و زمينه اشكال و ايراد و آشوب بر پا بود تا عثمان را ساقط كنند و يا آنكه او توبه كند و دست از تبذير و اسراف در بيت المال و پخش آن به ارحام و اقوام خود بردارد، از شام به مدينه آمد و براى تثبيت عثمان و انحراف او، جدا از او حمايت كرده و مهاجرين را مورد تحذير و توعيد قرار داده است.
ابن قتيبه دينورى مى‏گويد: عثمان بر منبر بالا رفته و مى‏گفت: اما و الله يا معشر المهاجرين و الانصار! لقد عبتم على اشياء، و نقمتم امورا قد اقررتم لابن الخطاب مثلها! و لكنه و قمكم و قمعكم، و لم يجترئ منكم احد يملا بصره منه و لا - يشير بطرفه اليه! اما و الله لانا اكثر من ابن الخطاب عددا، و اقرب ناصرا و اجدر - الى ان قال لهم - اتفقدون من حقوقكم شيئا؟ فمالى لا افعل فى الفضل ما اريد؟ فلم كنت اماما اذا؟ اما و الله ما غاب على من عاب منكم امرا اجهله! و لا اتيت الذى اتيت الا و انا اعرفه! [37]
«آگاه باشيد اى جماعت مهاجرين و انصار! شما چيزهائى را بر من عيب گرفتيد و امورى را درباره من به شدت ناخوشايند دانسته و مكروه شمرديد كه مثل همين امور را درباره عمر بن خطاب نيز اثبات نموده و ايراد مى‏گرفتيد! و ليكن او شما را مقهور كرده و با شديدترين وجهى و قبيح‏ترين طرزى حاجتتان را رد مى‏كرد و با قهر و خشونت‏شما را ذليل كرده و در پاسخ نيازتان، ناكامى و محروميت‏برايتان بود، و هيچكس از شما جرات نداشت‏خيره بدو نگاه كند و يا با گوشه چشم به او اشاره‏اى بنمايد!
آگاه باشيد كه سوگند به خدا تعداد لشگريان من از ابن خطاب بيشتر است،

ص 233
و ياران من نزديكتر به من هستند، و من سزاوارتر به اينكه نسبت‏به شما سختگيرى كنم - تا آنكه به مردم گفت - آيا از حقوق و مستمرى كه به شما مى‏رسد چيزى نرسيده است؟! پس چرا در زيادى‏هائى كه به دست من مى‏رسد، آنچه را كه بخواهم نتوانم انجام دهم؟ پس در آن صورت به چه علت من امام بوده باشم؟! آگاه باشيد: سوگند به خدا گفتارى و مطلبى از آن كسانى كه از شما بر من عيب مى‏گيرند بر من، پنهان نيست، و بجاى نياورده‏ام آنچه را كه به جاى آورده‏ام مگر اينكه من آنرا از روى شناسائى و بينش انجام داده‏ام، و به هدف و مقصدى نرسيده‏ام مگر آنكه از روى علم و دانائى بوده است‏»!
بازگشت به فهرست
دنباله متن

پاورقي


[1] «تاريخ ابن خلدون‏»، ج 3، ص 170 و ص 171.
[2] وصيت رسول خدا به امير المؤمنين عليهما السلام در مرض موت، جاى شبهه نيست و اعاظم و اعلام در كتب سير و تاريخ بيان كرده‏اند، و ليكن چون عائشه كه دختر خليفه انتخابى اول و از سرسخت على است، آنرا انكار كرده است، همين انكار او، ابن خلدون عامى مخالفان مذهب را كه در حد قداست عائشه را مى‏ستايد بر آن داشته كه: به شهادت عائشه حكم به عدم وصيت كند، و روايات و احاديث‏بى‏شمارى را كه از ام سلمه زوجه والا تبار رسول خدا و حضرت صديقه زهراء فاطمه بنت رسول الله و اهل البيت و غيرهم وارد شده است ناديده انگارد.
[3] «مروج الذهب‏» طبع دار الاندلس، بيروت، ج 2، ص 342 و ص 343، و طبع مطبعه سعادت مصر 1367، و ج 2، ص 351 و ص 352.
[4] يعنى ابو سفيان اين مطلب را فقط مى‏خواست در جمع بنى اميه بگويد بطورى كه يكنفر از غير بنى اميه از طرفداران بنى هاشم در ميان آنها نباشد، كه فاش نشود و اين مطلب گفتار سرى باشد.و ما در درس‏هاى 91 تا 93، از «امام شناسى‏» در ص 41، از جلد هفتم، گفتار ابو سفيان را با عبارت ديگرى آورده‏ايم.
و ابن ابى الحديد در جلد دوم از «شرح نهج البلاغة‏» ص 44 از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان، قال لما بويع عثمان: كان هذا الامر فى تيم، و انى لتيم هذا الامر؟ ثم صار الى عدى، فابعد و ابعد، ثم رجعت الى منازلها و استقر الامر قراره، فتلقفوها تلقف الكرة.يعنى چون با عثمان به خلافت‏بيعت‏شد، ابو سفيان گفت: اين امر ولايت مردم در قبيله تيم اولا بوجود آمد، و چگونه براى تيم اين امر است؟ و پس از آن در قبيله عدى به وجود آمد، پس دورتر و باز هم دورتر شد.و سپس به منازل و محل‏هاى خود برگشت، و اين امر ولايت در محل قرار خود استقرار يافت، بنابراين شما آن را مانند توپ بازى براى خود محكم بگيريد! و به همديگر رد كنيد و پاس دهيد!
و نيز ابن ابى الحديد در ص 45، از احمد بن عبد العزيز روايت كرده است كه: ان ابا سفيان قال لعثمان: بابى انت انفق و لا تكن كابى حجر! و تداولوها يا بنى امية تداول الولدان الكرة! فوالله ما من جنة و لا نار.و كان الزبير حاضرا، فقال عثمان لابى سفيان: اعزب! فقال: يا بنى اههنا احد؟! قال الزبير: نعم و الله لاكتمتها عليك! «ابو سفيان به عثمان گفت: اموال را يكسره بده، و مانند فلان كه كارش منع بود مباش! و اى بنى اميه شما مانند اطفال كه در بازى خود توپ را از دست رقيب مى‏گيرند و به همديگر پاس مى‏دهند شما هم حكومت و امارت را به يكديگر پاس دهيد! سوگند به خدا نه بهشتى است و نه آتشى! زبير در آن مجلس بود. عثمان به ابو سفيان گفت: دور شو! ابو سفيان گفت: اى پسران من مگر در اينجا كسى هست؟! زبير گفت: آرى سوگند به خدا كه من اين داستان را پنهان نمى‏كنم‏».
راوى اين روايت: مغيرة بن محمد مهلبى مى‏گويد: من چون اين داستان را با اسماعيل بن اسحاق قاضى به بحث و بيان گذاردم، گفت: اين نقل درست نيست.گفتم: چطور؟ گفت: من منكر اين سخن از ابو سفيان نيستم، ولى منكر اين هستم كه عثمان اين سخن را از وى شنيده و گردن او را زده است. (يعنى اگر ابو سفيان چنين گفته بود عثمان گردن او را مى‏زد).
[5] در كتاب «كشف الظنون‏» ج 1، ص 27 آورده است كه: «اخبار الزمان و من اباده الحدثان‏» در تاريخ، تصنيف امام ابى الحسن على بن محمد بن الحسين (على بن الحسين بن على) مسعودى متوفى در سنه 346 مى‏باشد و آن تاريخ كبيرى است كه در آن ذكر چگونگى زمين و شهرها و كوهها و نهرها و معادن و اخبار عظيمه و شان ابتدا و اصل نسل بنى آدم و انقسام اقاليم و اختلاف و تباين مردم را مقدم داشته است و پس از آن ذكر پادشاهان گذشته و امتهاى از بين رفته و قرون خاليه و اخبار انبياء را آورده و سپس ذكر حوادث را هر سال پس از سال ديگر آورده است تا زمان تاليف «مروج الذهب‏» كه سنه 332 بوده است.و بعد از تاليف كتاب «اخبار الزمان‏» كتاب متوسطى كه به تفصيل آن نيست تاليف كرده و در آن كتاب «اوسط‏» اجمال آنچه را كه در «اخبار الزمان‏» آورده است جمع كرده است، و در آخر كار كتاب مختصرى تاليف نموده.و كتاب «اخبار الزمان‏» را در سى فن ترتيب داده است.
[6]. «تاريخ دمشق‏» ترجمة الامام على بن ابيطالب، ج 3، ص 98.

[7] 38. «ضحى الاسلام‏»، ج 3، ص 209.

[8] 39. «شرح نهج البلاغة‏» ج 1، ص 159 و ص 160، و «احتجاج طبرسى‏»، ج 1 ص 90.
[9]. «احتجاج‏»، ج 1، ص 90.
[10] 41. «كتاب نقض‏» ص 32.و همين نامه و پاسخ نامه را در «احتجاج طبرسى‏»، ج 1 ص 114 به وجه مبسوط ترى آورده است.
[11] «احتجاج طبرسى‏» ج 1، ص 115.
[12] «منتخب ذيل المذيل‏» ص 57.
[13] «مستدرك حاكم‏»، ج 3، ص 128.و در پايان بيان حديث گويد: اين حديث‏بدون تخريج‏شيخين صحيح الاسناد است.
[14] ـ آيات‌ يكصد و دوّم‌ تا يكصد و پنجم‌ از سورة‌ كهف‌: هجدهمين‌ دوره‌ از قرآن‌ كريم‌.

[15] ـ «روضة‌ كافي‌» طبع‌ مطبعة‌ حيدري‌، ص‌ 58 تا ص‌ 63.

[16] ـ «سُنن‌ بيهقّي‌» از مُسْلِم‌، از أبو نضره‌ بنا بر نقل‌ «تفسير الميزان‌» ج‌ 2، ص‌ 90 و 91.

[17] ـ آية‌ 18، از سورة‌ 12: يوسف‌: «و در اين‌ مصيبت‌ صبر جميل‌ مي‌كنم‌؛ و خدا فقط‌ مورد اتّكاء و ياري‌ من‌ است‌ در رفع‌ اين‌ بليّه‌ كه‌ شما اظهار مي‌داريد».

[18] ـ «و خداوند در هر روزي‌ به‌ شأن‌ و كاري‌ خاصّ پردازد». و آية‌ مباركة‌ 29: از سورة‌ 55: الرحمن‌ اينطور است‌: يَسْئَلُهُ مَن‌ فِي‌ السَّمَوَاتِ وَ الرْضِ كُلُّ يَوْمٍ هُوَ فِي‌ شَأنٍ.

[19] ـ اين‌ مطلب‌ كه‌ عبدالرحمن‌ مي‌گويد: «با مردم‌ مشورت‌ نمودم‌» در «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ حسينيّة‌ مصريّه‌ سنة‌ 1326، و در «كامل‌ ابن‌ أثير» وجود ندارد. و ممكن‌ است‌ از اضافات‌ در طبع‌ باشد؛ و بر فرض‌ آنكه‌ عبدالرحمن‌ چنين‌ مطلبي‌ را گفته‌ باشد دروغ‌ گفته‌ است‌. زيرا اگر راست‌ بود به‌ بزرگان‌ اصحاب‌ كه‌ در خلافت‌ عثمان‌ از كارهاي‌ او خشمگين‌ شدند و به‌ او اعتراض‌ كردند كه‌ اين‌ عملي‌ است‌ كه‌ بدست‌ تو صورت‌ گرفته‌ است‌ پاسخ‌ داده‌ و مي‌گفت‌: بلكه‌ اين‌ نتيجة‌ رأي‌ و انديشه‌ و عمل‌ خود شماست‌ كه‌ من‌ با شما مشورت‌ كردم‌. وليكن‌ عبدالرحمن‌ چنين‌ عذري‌ نداشت‌ و فقط‌ به‌ اصحاب‌ گفت‌: من‌ ديگر در مدّت‌ عمرم‌ با عثمان‌ سخن‌ نمي‌گويم‌ (قهر مي‌كنم‌) و با او ديگر سخن‌ نگفت‌. و چون‌ مريض‌ شد و عثمان‌ به‌ ديدن‌ او آمد رو به‌ ديوار كرد سخن‌ نفگت‌ (عقد الفريد، ج‌ 3، ص‌ 73). آري‌ مگر قهر كردن‌ و سخن‌ نگفتن‌ كفّارة‌ گناه‌ او مي‌شود كه‌ امّت‌ مسلمان‌ را در تحت‌ سيطرة‌ مرد هواخواه‌ و شكم‌ پرست‌ قرار داده‌ است‌؟!

[20] ـ آية‌ 235، از سورة‌ 2: بقره‌. حَتَّي‌ يَبْلُغَ الْكِتَـٰبِ أَجَلَهُ مي‌باشد.
[21] ـ «تاريخ‌ طبري‌» طع‌ مطبعة‌ استقامت‌ قاهره‌ ج‌ 3، ص‌ 297، و طبع‌ دارالمعارف‌ مصر، ج‌ 4، ص‌ 233 و «عقد الفريد» ج‌ 3، ص‌ 76.
[22] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» طبع‌ مطبعة‌ الامة‌ بدرت‌ شغلان‌، سنة‌ 1328 هجري‌، ص‌ 26.

[23] ـ آية‌ 10، از سورة‌ 48: فتح‌

[24] ـ «تاريخ‌ طبري‌» ج‌ 3، ص‌ 302

[25] ـ «تاريخ‌ طبري‌»، مطبعة‌ استقامت‌، ج‌ 3، ص‌ 293، و ص‌ 294؛ و مطبة‌ دارالمعارف‌، ج‌ 4، ص‌ 229، و ص‌ 230. و «عقد الفريد» طبع‌ اوّل‌ سنة‌ 1331، ج‌ 3، ص‌ 72.
[26] ـ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ از خديجه‌ از جنس‌ دختر، چهار دختر آوردند، زينب‌، رقيّه‌، اُمّ كلثوم‌ و فاطمه‌ سلام‌ الله‌ عليها. رقيّه‌ را در مكّه‌ به‌ عُتبه‌ بن‌ أبي‌ لهب‌ تزويج‌ كردند. چون‌ سورة‌ تبّت‌ نازل‌ شد أبولهب‌ پسرش‌ را امر كرد تا رقيّه‌ را طلاق‌ دهد. و عتبه‌ رقيّه‌ را قبل‌ از دخول‌ طلاق‌ داد كَرَامةً مِن‌ اللهِ وز هَواناً لابي‌ لَهَبٍ. و رقيّه‌ را پس‌ از طلاق‌، عثمان‌ درمكّه‌ تزويج‌ كرد. و رقيّه‌ با عثمان‌ هجرت‌ به‌ حبشه‌ كردند، در آنجا خداوند به‌ رقيّه‌ پسري‌ داد كه‌ او را عبدالله‌ گفتند و به‌ همين‌ جهت‌ عثمان‌ را أبوعبدالله‌ مي‌گفتند. اين‌ پسر شش‌ ساله‌ شد و خروسي‌ بر چشم‌ او منقار زد و صورت‌ او متورّم‌ شد و در جمادي‌ الاولي‌ سنة‌ چهارم‌ از هجرت‌ فوت‌ كرد و رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ بر او نماز خواندند. در وقتي‌ كه‌ رسول‌ خدا براي‌ غزوة‌ بدر مي‌رفتند دخترشان‌ رقيّه‌ مريض‌ بود. حضرت‌؛ عثمان‌ را اجازة‌ بدر ندادند و او را براي‌ مراقبت‌ از رقيّه‌ در مدينه‌ باقي‌ گذاردند. و رقيّه‌ در روزي‌ كه‌ زيد بن‌ حارثه‌ به‌ مدينه‌ آمد و خبر ظفر رسول‌ الله‌ را بر مشركين‌ آورد از دنيا رفت‌. مرض‌ رقيّه‌ حصبه‌ بود كه‌ بر اثر آن‌ وفات‌ كرد. و امّا كلثوم‌ را عثمان‌ بعد از وفات‌ رقيّه‌ تزويج‌ كرد، و امُّ كلثوم‌ در خانة‌ عثمان‌ رحلت‌ كرد. («تنقيح‌ المقال‌» ج‌ 3، ص‌ 78 و ص‌ 73. و «إعلام‌ الوري‌» ص‌ 147 و ص‌ 148. و «اسد الغابة‌» ج‌ 3، ص‌ 376 و ص‌ 377).
[27] ـ «تاريخ‌ طبري‌»، طبع‌ مطبعة‌ استقامت‌، ج‌ 3، ص‌ 2.
[28] ـ «تاريخ‌ طبري‌» طبع‌ استقامت‌، ج‌ 2، ص‌ 618 و ص‌ 619؛ و طبع‌ دارالمعارف‌، ج‌ 3، ص‌ 429. و «الرياض‌ النّضرة‌» با تعليقة‌ محمد مصطفي‌ ابوالعلاء، ج‌ 3، ص‌ 66.

[29] ـ در «أعلام‌ زركلي‌» ج‌ 1، ص‌ 153 چنين‌ آورده‌ است‌: معحبّ الدين‌ طبري‌ متولد 615 و متوفّي‌ 694 احمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ محمّد طبري‌، ابوالعبّاس‌ حافظ‌ فقيه‌ شافعي‌ از متفنّين‌ در علوم‌ مختلفي‌ بوده‌ است‌. تولّدش‌ و وفاتش‌ هر دو در مكّه‌ بوده‌ است‌. و شيخ‌ الحرم‌ در مكّه‌ بوده‌ است‌. تصانيف‌ او عبارت‌ است‌ از: «السَّمط‌ الثمين‌ في‌ مناقب‌ أمّهات‌ المؤمنين‌» و «الرياض‌ النَّضرة‌ في‌ مناقب‌ العشرة‌» و «القري‌ القاصد اُمُّ القري‌» و «ذخائر العقبي‌ في‌ مناقب‌ ذوي‌ القربي‌» و «الاحكام‌».
[30] ـ «الريّاض‌ النَّضرة‌»، طبع‌ دوّم‌، ج‌ 2، ص‌ 182.
[31] ـ «الريّاض‌ النّضرة‌»، طبع‌ دوّم‌، ج‌ 3، ص‌ 66.

[32] - همان مصدر

[33] ـ «كنز العمّال‌» طبع‌ اوّل‌، ج‌ 3، ص‌ 158.

[34] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» طبع‌ مصر، 1328 هجري‌، ص‌ 9.

[35] ـ «الإصابة‌» ج‌ 3، ص‌ 412. و در «شرح‌ نهج‌ البلاغه‌» ابن‌ أبي‌ الحديد، طبع‌ دار إحياء الكتب‌ العربيّة‌، ج‌ 1، ص‌ 338 آورده‌ است‌ كه‌: معاويه‌ چهل‌ و دو ساله‌ حكومت‌ كرد. از اين‌ مدّت‌، بيست‌ و دو سالش‌ حكومت‌ شام‌ را بعد از مردن‌ برادرش‌ يزيد بن‌ أبي‌سفيان‌ بعد از پنج‌ سال‌ از خلافت‌ عمر تا كشته‌ شدن‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در سال‌ چهلم‌ از هجرت‌، داشته‌ است‌؛ و بيست‌ سال‌ به‌ عنوان‌ خلافت‌ تا در سنة‌ شصتم‌ هجري‌ كه‌ مرگش‌ فرا رسيده‌ بوده‌ است‌.
[36] رسالة‌ «تطهير الجنّان‌» مطبع‌ در هامش‌ «الصّواعق‌ المُحرقة‌» ص‌ 37 و ص‌ 38. و اصل‌ اين‌ حديث‌ را ابن‌ حجر عَسْقلاني‌ شافعي‌ در كتاب‌ «الإصابة‌» ج‌ 3، ص‌ 414، در ضمن‌ ترجمة‌ معاويه‌ ذكر كرده‌ است‌.
[37] ـ «الإمامة‌ و السيّاسة‌» ص‌ 28، از طبع‌ سوّم‌، مصر، سنة‌ 1382 مطبعة‌ مصطفي‌ البابي‌ الحلبي‌، و در اين‌ طبع‌ عبارت‌ ما غَاب‌ عَلَيَّ با غين‌ معجمه‌ است‌، و بنابراين‌ ترجمة‌ آن‌ همان‌ است‌ كه‌ در متن‌ آورديم‌. وليكن‌ در طبع‌ مطبعة‌ أمه‌، درب‌ شغلان‌، مصر، سنة‌ 1328 در ص‌ 26 و ص‌ 27 كه‌ اين‌ داستان‌ را آورده‌ است‌ با عبارت‌ ما عابَ عَلَيَّ با عين‌ مهمله‌ آورده‌ است‌. و بنابراين‌ ترجمة‌اش‌ اينطور مي‌شود: «آگاه‌ باشيد سوگند به‌ خدا كه‌ به‌ هيچيك‌ از معايبي‌ كه‌ عيب‌ گيرندگان‌ از شما بر من‌ عيب‌ گرفته‌اند جاهل‌ نيستم‌».
بازگشت به فهرست
دنباله متن


http://www.maarefislam.com/doreholom...m#_Toc70763026

==========================================================================================

-> کتاب-> تالیفات آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی
توضیحات محصول


اجماع از منظر نقد و نظر (رساله اصولیّه در عدم حجیت اجماع مطلقا )

http://maktabevahy.ir/product_ejma.html
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma !important]در تعریف مکه[/FONT]

پدید آورنده : ، صفحه 178

مکه که شد قبله اهل نجاتحرّسها اللّه عن الحادثات
بِهْ که به احرام نشینی در اوتا کرم عام ببینی در او
طعنه بر اکسیر زند خاک اوگل خجل است از خس و خاشاک او
ریگ زمینش چو نجوم سماستگم شدگان را به یقین رهنماست
جنَّت معنی است که بی ذرع و کشتجمع درو گشته نعیم بهشت
گل نه و باد سحرش مشکبویمِیْ نه و میخانه پر از های و هوی
ذرع نه و خرمن او دانه بخشعرش نه و طوبی او سایه بخش
باغ نه و میوه او ظاهر استراغ نه و سبزه او ظاهر است
لاله بر افروخته در وی چراغبر دلش از حسرت او مانده داغ
هر که درین گونه ز سر پا کندبی خرد است ار به فلک جا کند
نام گل و لاله و نسرین مبروادی مکه دگرست آن دگر
کان وفا بین جبل بوقبیسداغ غمش بر دل فرهاد و قیس
تیغ کشیدست به فرق سپهرسنگ زده بر قدح ماه و مهر
سایه فگندست به چرخ رفیعگشته برو تنگ جهان وسیع
قله اش از رفعت ممتاز اوآمده با عرش برین راز گو
در کمرش موضع شق شد قمرگشته چو خورشید به عالم ثمر
کوه صفا وهمه اعیان اوآمده یک سنگ ز ایوان او
نیست به پیامنش از مرغزارلاله نَرَسته اگرَش بر کنار
کعبه چو گل سرزده از دامنشهشت بهشت آمده پیرامنش
هر که چنین یار کشد در کنارچون نکشد سر به فلک زافتخار
هست یکی خانه در آن شعبه همگشت در آفاق به خزران علم
خاک درش سرمه اهل نظرگشته در آن خانه مسلمان عمر
رغم عدو از ره دین با بلالبر سر آن کوه قریب با بلال
بهر اذان کرد زبان آوریبر سر آن سنگ چو کبک دری
نکهت جنَّت دمد از سوق لیلخارکش کوچه آن گل به ذیل
سرزده خورشید جهانتاب ازوروضه رضوان شده در تاب ازو
طالع از آن برج شده اختریکز اثر اوست ثرا تا ثری
دیده و دل هر دو در آن منجلیکوچه مولود نبی و علی
بوالعجب ست آنکه شده یک مقاممجمع قرص خور و ماه تمام
بهر همین مهر و مه آسمانپهلوی هم نیز بود جای شان
این چه مقام ست که آن آفتاببوده شب و روز در آن بی نقاب
این چه زمین ست که درّ نجفپرورش او شده در این صدف
خانه زهراست در آن شِعْب همپهلوی صدیق به یک دو قدم
مشتری و زهره و شمس و قمربوده قرانشان همه با یکدیگر
سر به سر این کوی نشیب و فرازبوده خرامش گه آن سرو ناز
بر سر آن کوی چسان پا نهمبی ادبست آنکه نهد دیده هم
بادم و درش یک به یک از هم جدابارد ازو رحمت خاص خدا
مدینه منورهص134

باد صبا دامن گل برفشاندنکهت یثرب به مشامم رساند
فارغ از اندیشه صوت و اداگفت حدیثی ز زبان وفا
کای شده پاک از همه آلودگیدُردی دل رفت به پالودگی
داده جلا آینه خویش راساخته مرهم جگر ریش را
شهد وجود تو مصفّا شدهبلکه ز هر صاف تر اَصْفی شده
آینه ترسم که برآرد غبارفرصت امروز غنیمت شمار
پای تجرد به سر خویش نهیک قدم از خویش فرا پیش نه
سکه زن آن نقد که آورده ایورنه زر آورده و مس برده ای
از زر بی سکّه چه خواهی خریدجامه ازین غصه بخواهی درید
حجّ تو هرچند که دین را در استحجّ دگر هست که آن اکبر است
رونق فرمان تو بی مُهْر شاهکم بود از مرتبه برگ کاه
مُهر کن این نامه که در روزگارحجت کار تو شود روز کار
نامه که گردن شکن سرورانستمُهر وی از خاتم پیغمبرانست
پر نشد از آتش شوق تو دوددیر شد آهنگ تو برخیز زود
گرمی این کوره از آن آتش ستپاک کند نقد که در وی غش ست
این ره عشق ست نه راه حجاززاد وی آن به که کنی از نیاز
می رود این ره به سوی کوی دوستفرست جان باد که معراج اوست
نقش کف پای شتر ره به رهداده نشانها ز مه چارده
طرفه تر این است که در راه بدرروی زمین گشته پر از ماه بدر
بدر که کامل به همه باب شدمنزل خورشید جهانتاب شد
طَیْبه که شد مغرب خورشید جودزردیش از وادی صفرا نمود
زردی روز آینه مغرب ستمغرب خورشید جهان یثربست
ای قدم از سر به رهش ساختهپا ز سر دغدغه بشناخته
بی سر و بی پا شده بشتافتیره به حریم حرمش یافتی
کوکب اقبال تو مسعود بودعاقبت کار تو محمود بود
بخت تو زد تخت بر اوج سپهرسود به نعلین تو رخ ماه و مهر
شاهد مقصود ترا ره نمودبر تو چه درها که ز دولت گشود
ای شده مُحرم به حریم وصالوقت طلب آمد و گاهِ سؤال
لب بگشا بهر دعای ثوابهست درین وقت دعا مستجاب
هرچه به غیب و به شهادت درستاز صدقات سر آن سرورست
باش ز گرد سر او صدقه جویجز به حریم حرمش ره مپوی
وجه نبی را چو مواجه شویبی خبر و واله و بی خود شوی
قبرستان معلیص119

خاک معلی ست که تاج سراستنور دِهِ دیده ماه و خور است
هر طرفش مغرب صد آفتابپرده گل گشته به روشان نقاب
بوی مسیحا دهد از خاک شاننور فروزد ز دل پاک شان
رحمت حق باد بران خاکدانکین همه گنجست در آنجا نهان
مسجد رایت بود آنجا عیانگشته منور چو ریاض جنان
سر به سرش منبع نور و صفاستموضع رایات رسول خداست
طول منارش به فلک همعنانبا شجر سدره شده همزبان
برکه آبی که در آن منزلستهر طرفش راه به جوی دلست
آب رخ چشمه خورشید ازوستتشنه او هر که برِ طَرْف جوست
در تک آن آب، عیان ریگ آنهمچو نجوم از پس هفت آسمان
از تن سیمین بَدَنان پاک تراز دل حجاج، صفاناکتر
مصری اگر آب خورد زان سبیلتلخ نماید به لبش آب نیل
آب خَضِر باشد از آن آب دورمنبع او ظلمت و این کوه نور
شامی اگر بر لبش آرد گذرکرده در آئینه حُسْنش نظر
یابد ازو دیده معنیش نورنور و صفا در دلش آرد ظهور
ور گذراند به زبان نام اوصبح سعادت دمد از شام او
هست زمینش به صفا باغ دلتخم محبت بفشانش به گِل
هرچه بر آرد سر ازین آب و خاکگرچه گیاه است شود نور پاک
پرتو علمش به جهان تافتهعالم ازو نور و ضیاء یافته
گوشه نشین گشته درین خاکدانشیخْ عمر مرشد اعرابیان
شد شجرش را که در آن عرصه گشتسایه نشین طوبی باغ بهشت
هست ز عین شرف آن خاک درنور دِهِ دیده اهل نظر
تربت او کآمده نورانی استشیخ علیُّ الحق کرمانی است
زآب و گل او شجری سر زدهوز شرفش سر به فلک بر زده
آمده زآثار کرامت برشساخته از شیره جان پرورش
گرچه ز نخلش رطبی نوش کردنور و صفا در دل او جوش کرد
سبزه آن تربت عنبر سرشتسنبل مشکین ریاض بهشت
گر چه بود رنگ سیاهی بروریخته انوار الهی درو
هست در آن عرصه چو همسایگانشیخ سماعیل که از شیروان
آمده چون شیر ژیان در خروشبا دل پر جوش و زبان خموش
سوی حریم حرم کردگاریافته در ساحت آن عرصه بار
آمده و کرده در آنجا نزولخاک درش قبله اهل قبول
مقبره خواجه فضیل عیاضروضه ای آمد زبهشت آن ریاض
قرص قمر شمه ایوان اوسر به فلک بر زده بنیان او
هر که بدانجا ره و رو یافتهفیض دل از درگه او یافته
یک طرفش از ره صدق و صفاگشته حریم حرم مصطفا
مقبره پاک خدیجه دروستنور و صفا داده نتیجه دروست
فصحت آن ساحت با زیب وفروسعت آن عرصه دولت اثر
هست زیارتگه اعیان بسیلیک نهان از نظر هر کسی
جمله در آن امکنه آسوده اندروی به خاک کرمش سوده اند
هر که نباشد قدمش در بهشتسر نَنَهادست در آنجا به خشت
هست در اخبار که روز پسینکآمده از حق لقبش یوم دین
ارض معلی و زمین بقیعکآمده اند از ره معنی رفیع
هر دو ملاقی و ملاحق شوندبا تبع خیل و علایق شوند
گریه بر فراقص133

روز جدایی که نبیند کسیتیره تر است از شب هجران بسی
عاشق دل سوخته در هجر یارآورد انجم همه شب در شمار
کس نکند محنت هجر اختیارمرگ جدائیست میان دو یار
روز وداع است و فراقش زپسناله بروی آی و به فریاد رس
خون گری ای دیده به صد های هایوقت جدائیست از آن خاک پای
بخت کجا رفت هم آغوشیتهست کنون وقت سیه پوشیت
دل به مصیبت کسی افتاده طاقگه ز فراق و گهی از اشتیاق
وقت وداع ست و اجل در کمینخاصه وداع صنمی این چنین
کس نکند محنت هجر اختیارمرگ جدائیست میان دو یار
ای گل باغ ملکوت الوداعمی روم اکنون به طواف وداع
با خفقانِ دل و رنجِ صداعبوی تو جان قوت شده الوداع
جان جهانی و به از جان بسیقطع ز جان چون کند آسان کسی
ای گل مشکین به نوای عجیبقطع وصال تو کند عندلیب
وصل تواش سوخت به داغ جگرتا دگری هجر چه آرد به سر
کرده به راه طلبت جان فدامی شود اکنون به ضرورت جدا
دوری من از تو ضروری بودورنه کرا طاقت دوری بود
روز جدای که خرابم ز توکافرم ار روی بتابم ز تو
گر ز تواَم دُور کند بخت بدمهر تواَم باز کشد سوی خود
دیدار قباص138

ای خَضِر راه خدا مرحباخیز که شد شنبه روز قبا
تا به قبا هست قریب دو میلطی نتوان کرد رهش بی دلیل
نخل به نخل است همه پی ز پیسر به سر آورده چو در بیشه نی
هر یک از آن نخل چو سرو رواناز ثمر افگنده به بَر گیسوان
در تَهِ هر نخل همه زرع و کشتچون نشود رشک زمین بهشت
هست در این عرصه مکان دگرخوابگه ناقه خیرالبشر
بئر اریس است مسمی چو گلهست در او خاتم ختم رسل
چشمه زرقاست که چرخ کبودآمده پیشِ ره او در سجود
در صفت قصر رفیع قباکرده دلم پیرهن و جان قبا
بئر رسول ست کز آب حیاتلب به لب استاده چو جوی فرات
کعبه به صد جای ز شوق قُباساخته پیراهن عزّت قَبا
هشت کَرَتْ بهر نوافل قیامچون رسی از ره سوی مسجد خرام
هر که به شنبه کند آنجا نزولعمره برآورد به قول رسول

http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/4789/4830/42720
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
کشته شدن نفس زکیه

کشته شدن نفس زکیه

[h=1]کشته شدن نفس زکیه[/h]
از جمله علائم حتمیه، کشته شدن نفس زکیه است یعنى: سیدى پاکدل که در مکه ى معظمه، بین رکن و مقام، بدون جرم و گناه به شهادت مى رسد.
از حضرت اباجعفر امام محمد باقر علیه السلام روایت شده که آن حضرت فرمود:یکى از علامات، کشته شدن مردیست از دودمان رسول خدا صلى الله علیه وآله در میان رکن و مقام و نام او محمد بن الحسن (نفس زکیه) است.


و در خبرى است که فاصله ى میان کشته شدن او و ظهور فرج بیشتر از پانزده روز نخواهد بود. و در حدیثى آمده است که فاصله ى بین کشته شدن نفس زکیه، و خروج حضرت قائم علیه السلام پنج روز خواهد بود. و در حدیث دیگرى وارد شده که این نفس زکیه از اصحاب حضرت مهدى علیه السلام است که آن حضرت او را پیش از ظهور خود نزد مردم مکه مى فرستد تا بشارت ظهور حضرتش را به مردم بدهد و چون او اظهار ظهور حضرت را مى نماید، اهل مکه بر او یورش مى برند و او را به قتل مى رسانند.
از بررسى مجموع روایات وارده ى از معصومین علیهم السلام که در زمینه ى خروج (نفس زکیه) و کشته شدن او رسیده است، چنین استفاده مى شود که (نفس زکیه) سیدى است (حسنى) و از برخى دیگر مستفاد مى شود که او سیدى حسینى است، اما آنچه بیشتر به نظر صحیح مى آید این است که: نفس زکیه سیدى حسینى و مردى با تقوى و پر فضیلت و از اهل علم و عمل و صاحب نفوذ و با شخصیت است.به هر حال: اگر این نفس زکیه حسنى باشد، غیر از آن سید حسنى و نفس زکیه اى است که در پشت کوفه یعنى نجف اشرف به شهادت مى رسد(1) و باز غیر از آن حسنى است که در مکه کشته مى شود، و همچنین غیر از آن (سید حسنى) معروف و مشهورى است که در برخى از روایات بعنوان حسنى و در برخى دیگر به عنوان حسینى معرفى گردیده و از خراسان قیام مى کند و ایران را متصرف مى شود و مردم ایران را از ظلم و بیداد ستم شاهى و شر قدر قدرتان و شهنشاهان نجات مى دهد و فرمانرواى مطلق ایرانیان مى گردد، بلکه این حسنى چنانکه توضیح خواهیم داد، آن سیدى است که اولا نامش محمد بن الحسن است (نه اینکه حسنى باشد) و دیگر اینکه شهادت، و کشته شدن او، بر دیگر شهادتها و کشته شدنها امتیاز دارد.
اول سیدى است که در مدینه بوسیله ى یک عراقى وپیروان سفیانى کشته مى شود واو پسر عموى نفس زکیه مى باشد، ودومى همان نفس زکیه است، که در بیست وپنجم ماه ذیحجه به شهادت مى رسد وپانزده روز بعد که روز عاشوراء ودهم محرم است، حضرت قائم علیه السلام قیام مى کند وسومى سیدى است حسنى که البته او در روایت بنام خود ونام پدر، معرفى نشده است
[h=2]شهادت ممتاز و دلخراش نفس زکیه[/h]در مورد شهادت این سید مظلوم، آنچه از روایات استفاده مى شود این است که: وى در میان ملت خود، مقام و منزلت والائى دارد: و شخصیتى است که در هنگام خروج سفیانى به مدینه مى رود و در آنجا مسلمانان را به اتحاد و ترقى اسلام و وحدت و یکپارچگى دعوت مى کند و چون لشکریان سفیانى به مدینه رسیدند، او از مدینه بسوى مکه رهسپار مى شود و در آنجا نداى وحدت سر مى دهد و صداى خود را به مردم دنیا مى رساند، و مظلومیت و حقانیت آل محمد صلى الله علیه وآله را به جهانیان اعلام مى نماید.بر اثر همین تلاش پى گیر و اظهار حق، پس از مدت کمى بعد از انجام مراسم حج، در بیست و پنجم ماه ذیحجه، در برابر خانه خدا و حرم امن او، در روز روشن در جلو چشمان حیرت زده ى برخى از مردم مکه بطرزى فجیع کشته مى شود و سر او را مى برند، و تا آن موقع هیچ کس، و هیچ فردى در کنار خانه ى خدا به این صورت کشته نشده و نخواهد شد. و اینجاست که این علامت از دیگر علامت ها جدا و ممتاز شده است.[h=2]شهادت دو سید دیگر در حجاز[/h]از جمله ى حوادث دردناکى که در حجاز روى مى دهد. این است که اندکى پیش از ظهور حضرت صاحب الامر علیه السلام (سه سید) در آنجا یه شهادت مى رسند.اول سیدى است که در مدینه بوسیله ى یک عراقى و پیروان سفیانى کشته مى شود و او پسر عموى نفس زکیه مى باشد، و دومى همان نفس زکیه است، که در بیست و پنجم ماه ذیحجه به شهادت مى رسد و پانزده روز بعد که روز عاشوراء و دهم محرم است، حضرت قائم علیه السلام قیام مى کند و سومى سیدى است حسنى که البته او در روایت بنام خود و نام پدر، معرفى نشده است.[h=2]
نفس زکیه چیست؟[/h]در مورد شخصیت و نسب (نفس زکیه) که قبلا گفتیم (حسینى) است و نه (حسنى) در روایتى که خواهیم آورد حسینى بودن وى مشخص مى شود و اما اینکه چرا او را نفس زکیه گفته اند، اگر چه علت آن بر ما روشن نیست، ولى ظاهرا به سبب علم و تقوى و پرهیزکارى و خداجوئى اوست و چون در راه خدا و خدمت به خلق و روشن ساختن حق و حقیقت کشته مى شود، از این رو ائمه معصومین علیهم السلام او را به نفس زکیه ملقب ساخته اند.[h=2]روایات مربوط به نفس زکیه[/h]اینک به روایاتى که در مورد نفس زکیه و پسر عموى وى و سید حسنى از زبان دربار ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده است، توجه کنید.1- در ضمن حدیثى که از رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره ى نفس زکیه نقل شده چنین آمده است:(ان المهدى علیه السلام لایخرج حتى تقتل النفس الزکیه، فاذا قتلت النفس الزکیه،غضب علیهم من فى السماء ومن فى الارض،فاتى الناس المهدى علیه‌السلام فزفوه کما تزف العروس الى زوجها لیله عرسها)!.(2)حضرت مهدى علیه السلام قیام نخواهد کرد تا زمانى که نفس زکیه کشته شود. چون نفس زکیه کشته شد، آنچه در آسمانها و زمین است بر آن مردم یعنى (بنى امیه) خشم خواهد گرفت، و امام مهدى علیه السلام ظهور خواهد نمود، و مردم فوج فوج و دسته دسته با پاى خود همانگونه که در شب عروسى، عروس را با خوشحالى به خانه ى داماد مى برند، به سرعت به طرف او رو مى آورند.2- در روایتى که از امیرالمؤمنین علیه السلام رسیده چنین است:(الا اخبرکم بآخر ملک بنى فلان؟ قیل: بلى، قال: قتل نفس حرام، فى یوم حرام، فى بلد حرام، عن قوم قریش، والذى فلق الحبه وبرا النسمه مالهم من ملک بعده غیر خمسه عشر لیله)!.(3)امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: آیا شما را از پایان حکومت بنى فلان خبر ندهم؟ عرض کردند چرا یا امیرالمؤمنین. فرمود: کشتن نفس محترمى که ریختن خون او حرام است - یعنى نفس زکیه - در روز محترم، در شهر محترم از طایفه اى از قریش. قسم به پروردگارى که دانه را شکافت و بشر را آفرید، پس از کشتن او به جز پانزده شب حکومت نخواهند کرد.3- در ضمن روایت مفصلى که (جابر جعفى) از امام باقر علیه السلام درباره ى اوضاع عمومى آخر الزمان نقل کرده چنین آمده است:(... ما اشکل علیکم، فلم یشکل علیکم عهد نبى الله صلى الله علیه وآله ورایته وسلاحه، والنفس والزکیه من ولد الحسین علیه السلام).(4)
در خبرى است که فاصله ى میان کشته شدن او و ظهور فرج بیشتر از پانزده روز نخواهد بود. ودر حدیثى آمده است که فاصله ى بین کشته شدن نفس زکیه، وخروج حضرت قائم علیه السلام پنج روز خواهد بود. ودر حدیث دیگرى وارد شده که این نفس زکیه از اصحاب حضرت مهدى علیه السلام است که آن حضرت او را پیش از ظهور خود نزد مردم مکه مى فرستد تا بشارت ظهور حضرتش را به مردم بدهد وچون او اظهار ظهور حضرت را مى نماید، اهل مکه بر او یورش مى برند واو را به قتل مى رسانند
اى جابر، اگر دیدن و شنیدن نشانه هائى که براى تو بر شمردم بر مردم دشوار باشد، پیمان پیامبر خدا و پرچم و اسلحه رسول خدا صلى الله علیه وآله و شهادت نفس زکیه که از فرزندان حسین علیه السلام است، همه دشواریها را برطرف مى کند، و دیگر مشکلى براى آنان نخواهد بود.در این حدیث امام باقر علیه السلام نفس زکیه را از اولاد امام حسین علیه السلام دانسته و شهادت او را یکى از نشانه هاى بارز ظهور حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- قرار داده است، و البته ذکر نفس زکیه در اینجا بخاطر همان ممتاز بودن شهادت، و کشته شدن او به طور خاص است که وى را از دیگر علامتها جدا و ممتاز ساخته است.4- در روایت دیگرى از امام باقر علیه السلام تعدادى از علامات را برشمرده، و ضمن شهادت نفس زکیه چنین یاد فرموده است:(و قتل غلام من آل محمد صلى الله علیه وآله بین الرکن والمقام، اسمه محمد ابن الحسن النفس الزکیه).(5)و از جمله ى علامات کشته شدن مردى از دودمان پیغمبر صلى الله علیه وآله است بین رکن و مقام که نام محمد بن الحسن و موصوف به نفس زکیه مى باشد.5- در مورد چگونگى کشته شدن نفس زکیه در ضمن روایتى که از امام باقر علیه السلام نقل شده چنین آمده است:حضرت قائم علیه السلام به یاران خود مى فرماید: اى قوم اهل مکه مرا نمى خواهند ولى من براى اینک با ایشان اتمام حجت کنم کسى را به سوى آنها مى فرستم تا آنچه شایسته است که شخصى مانند من با آنان اتمام حجت کند که به ایشان بگوید.آنگاه مردى از یاران خود را مى طلبد وبه او مى فرماید: برو نزد اهل مکه و به آنها بگو اى اهل مکه من فرستاده ى فلانى هستم، و او به شما مى گوید:
ما اهل بیت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستیم و از ذریه محمد صلى الله علیه وآله و سلاله ى پیغمبرانیم ما مظلوم واقع شدیم و مردم به ما ستم نمودند و ما را آواره ساختند و از هنگام رحلت رسول خدا صلى الله علیه وآله تا امروز حق ما غصب شده است. اکنون ما از شما چشم یارى داریم و از شما یارى مى طلبیم، پس ما را یارى کنید.
وقتى که آن جوانمرد به این سخن تکلم نمود، بر او هجوم مى آورند و او را ما بین رکن و مقام به شکلى خاص سر مى برند و اوست نفس زکیه.(6)پی نوشت ها:1- در مورد نفس زکیه اى که در نجف اشرف به شهادت مى رسد در آینده سخن خواهیم گفت.2- الحاوى للفتارى ج 2 ص 65 والملاحم والفتن ص 139 باب 63.3- بحار الانوار ج 52 ص 234 وبشارة الاسلام ص 48.4- بحار الانوار ج 52 ص 224-223.5- بشارة الاسلام ص 100.6-بحار الانوار ج 52 ص 307 حدیث 81.
بخش مهدویت تبیان

منبع: زمینه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى علیه السلامنویسنده: سید أسد الله هاشمى شهیدى
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=160482
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سید خراسانی



سرتا به سر عالمیان شور و شعور است
مصر و یمن و تونس ما غرق عبور است

از موج خمینی به جهان زلزله برپاست
عالم همگی مست می عطر ظهور است

http://www.skh7.blogfa.com/cat-1.aspx


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
امیرالمؤمنین در مورد مؤمنین آخرالزمان می‏فرماید: .....

امیرالمؤمنین در مورد مؤمنین آخرالزمان می‏فرماید: .....

امیرالمؤمنین در مورد مؤمنین آخرالزمان می‏فرماید: بعضی (از مؤمنین) کشته شده خونشان هدر می‏شود، برخی از آنها ترسیده پناهگاه می‏جویند، از ایمان و سوگند (افراد نابکار) فریب می‏خورند، پس مبادا که هدف فتنه‏ها و پرچم بدعتها گردید (از آنها دوری کنید و آنها را یاری ننمائید) و بر آنچه ریسمان جامعه بر آن گره خورده ثابت بمانید (دیندار باشید و در محور دین متحد گردید) نزد خداوند متعال مظلومانه وارد شوید نه در حال ظلم و ستمگرانه (اگر بنا شد میان ظلم کشیدن و ظلم کردن یکی را انتخاب کنید، اولی را انتخاب کنید).
از نردبانها شیطان و پرتگاههای ستم بپرهیزید، و شکمهای خود از لقمه‏های حرام پر نکنید، چرا که شما زیر نظر کسی هستید که گناه را بر شما حرام کرده و راه فرمانبرداری را برای شما هموار نمود است.

هنگام برخورد با فتنه چه باید کرد؟
امیرالمؤمنین در یکی از سخنان حکیمانه خود جهت راهنمائی مردم به هنگام وقوع فتنه و آشوبهای دینی مشکوک، پس از آنکه به مردم سفارش می‏فرماید که در فتنه‏ها کاملا دقت کنید تا مطلب بر شما روشن گردد و مراقب باشید تا به هیچ طرف قدمی برندارید که رهبر و پیرو هر دو مسئول هستند به فتنه بزرگ آخرالزمان پرداخته می‏فرماید:
پس از این مقدمات، فتنه‏ای تکان دهنده پیدا شود که خرد کننده و پرشتاب است،دلهای مستقیم منحرف گردد و مردان سالم گمراه شوند.
هنگام روی آوردن آن فتنه، خواهشهای نفسانی مختلف شوند (مردم بخاطر اختلاف سلیقه‏ها و آراء نفسانی و هوی و هوس با یکدیگر اختلاف پیدا می‏کنند!) و در زمان پیدایش انقلاب، آراء مشتبه شود، هر که از آن فتنه اطاعت کند هلاک شود و هر که سعایت و بدبینی پیشه کند (بر علیه آن حرف زند) او را خرد کرده نابود سازد.
در آن دگرگونیها مردم چون گله خرهای وحشی (گورخرها) یکدیگر را گاز بگیرند و ریسمان محکم (دین یا وحدت جامعه) متزلزل گردد. و حقیقت پوشیده گردد (حق و باطل معلوم نشود) در آن فتنه سخنان و اعمال درست اندک گردد، ستمگران به سخنرانی پردازند، آن انقلاب صحرانشینان را با آهن دهانه خود بکوبد و با سینه‏اش آن خرد کند (سلطه او همه جا گسترده شود).
آنها که خود را از گرد و غبار آن فتنه دور می‏کنند و به تنهائی حرکت می‏کنند از بین می‏روند، در راه مبارزه با آن فتنه سوارکاران (دلیران) هلاک شوند.
آن فتنه تار با تلخی قضا و قدر همراه و وارد شده خونهای تازه و پاک را بدوشد و در نشانه‏های دین رخنه کند، و اعتقادات مردم را تغییر دهد.
خردمندان از آن فتنه تاریک می‏گریزند و بدخواهان برای آن نقشه می‏کشند، آن فتنه تاریک رعد و برقی دارد و در آن پیوند خویشی بگسلد و خویشان از هم جدا شوند و اسلام از آن برکنار است، هر که از آن برکنار است، هر که از آن بیزار باشد بیمار است (دچار سختیهایی می‏شود) و هر که از آن کوچ کند وامانده است [1] (راه چاره‏ای ندارد).

پی نوشت ها:
[1] نهج‏البلاغه قسمتی از خطبه151 فیض الاسلام.

http://www.ashoora.ir/component/daneshname6/article/1502.html
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیشگویی پیامبر در مورد آخرالزمان

پیشگویی پیامبر در مورد آخرالزمان

در این هنگام، اقوامى بر آنان مسلط مى­شوند که اگر لب بجنبانند، کشته مى­شوند و اگر چیزى نگویند، دشمنان همه چیزشان را مباح و براى خود حلال مى­کنند تا با بیت المالشان کیسه­هاى خود را پر کنند و به ناموسشان تجاوز نموده،خونشان را بریزند و دل­هایشان را پر از وحشت و رعب کنند و در آن روز، مومنین را جز در حال ترس و وحشت و رعب و رهبت، نمى­بینى.
متن کامل حدیث در ادامه مطلب آمده است.

اشراط الساعة چیست؟ "اشراط" جمع "شرط" به معنی علامت است، و "اشراط الساعه" نشانه های نزدیک شدن قیامت را می گویند. که در منابع شیعه و اهل سنت در روایات بسیاری از ان بحث شده و در قرآن مجید تنها در همین مورد به آن اشاره شده است.
یکی از مشروح ترین و جامع ترین احادیث در این زمینه حدیثی است، که ابن عباس از پیغمبر گرامی اسلام در داستن حجة الوداع نقل کرده که بسیاری از مسائل را به ما می آموزد و حاوی نکات فراوانی است.
او می گوید: ما با پیامبر اسلام در حجة الوداع بودیم. حضرت حلقه در خانه کعبه را گرفت و رو به ما کرده فرمود: آیا شما را از اشراط الساعه آگاه کنم؟
و سلمان -در آنروز که از همه به پیامبر نزدیک تر بود- عرض کرد: آری ای رسول خدا.

رسول اکرم فرمود: از علامت­هاى قیامت این است که نماز ضایع مى­شود، یعنى نماز مسلمین مى­رود و از شهوات پیروى می­گردد و مردم به سوى هواها میل مى­کنند، دین به دنیا فروخته میشود، در آن زمان است که دل افراد با ایمان در جوفشان، براى منکرات بسیارى که مى­بینند و نمى­توانند آن را تغییر دهند، آب مى­شود آنچنانکه نمک در آبحل مى گردد.
سلمان با تعجب عرضه داشت : یا رسول الله ! به راستى چنین روزى خواهد رسید؟ فرمود: آرى، به آن خدایى کهجانم به دست اوست! اى سلمان در آن هنگام سرپرستى و ولایت مسلمانان را امراى جور به دست مى­گیرند؛ امرایى که وزرایى فاسق و سرشناسانى ستمگر و امنایى خائن دارند.
سلمان پرسید: به راستى چنین وضعى پیش خواهد آمد یا رسول الله ؟!
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! در این موقع، منکر، معروف و معروف، منکر مى­شود، خائن، امین قلمداد مى­گردد و امین، خیانت مى­کند، دروغگو تصدیق میشود و راستگو تکذیب مى­گردد.
سلمان با حالت تعجب پرسید: یا رسول الله ! به راستى چنین چیزى خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در آن روزگار، زنان به امارت مى­رسند و کنیزان طرف مشورت قرار مى­گیرند و کودکان بر فراز منبر مى­روند و دروغ، نوعى زرنگى و زکات، خسارت و خوردن بیت­المال، نوعى غنیمت شمرده شود، مرد به پدر و مادرش جفا، ولى به دوستش نیکى مى­نماید و ستاره دنباله­دار، طلوع مى کند.
سلمان باز پرسید: یا رسول الله! آیا چنین چیزى خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این موقع زن با شوهرش در تجارت شرکت کند وباران در فصلش نیامده بلکه در گرماى تابستان مى­بارد و افراد کریم، سخت خشمگین مى­گردند، مرد فقیر، تحقیر مى­شود، در این هنگام بازارها به هم نزدیک مى­شوند، وقتى یکى مى­گوید: من چیزى نفروختم و آن دیگرى مى­گوید: من سودى نبرده­ام، طورى مى­گویند که هر شنونده مى­فهمد که به خداوند بیراه مى­گوید.
سلمان پرسید: آیا حتما چنین وضعى خواهد شد یا رسول الله؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این هنگام، اقوامى بر آنان مسلط مى­شوند که اگر لب بجنبانند، کشته مى­شوند و اگر چیزى نگویند، دشمنان همه چیزشان را مباح و براى خود حلال مى­کنند تا با بیت المالشان کیسه­هاى خود را پر کنند و به ناموسشان تجاوز نموده، خونشان را بریزند و دل­هایشان را پر از وحشت و رعب کنند و در آن روز، مومنین را جز در حال ترس و وحشت و رعب و رهبت، نمى­بینى.
سلمان عرضه داشت : یا رسول الله! آیا چنین روزگارى بر مومنین خواهد گذشت؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان!
در این هنگام، چیزى از مشرق مى­آورند و چیزى از مغرب تا امت اسلام را سرپرستى کنند، در آن روز، واى به حال ناتوانان امت من از شر شرقى و غربیها! و واى به حال آن شرقیان و غربیان از عذاب خدا! آرى، نه صغیرى را رحم مى­کنند و نه پاس حرمت کبیرى را دارند و نه از هیچ مقصرى عفو مى­کنند، اخبارشان همه فحش و ناسزاست، جثه و بدن آدمیان است ولى دل­هایشان دلهاى شیاطین .
سلمان عرضه داشت: یا رسول الله! آیا چنین روزى خواهد رسید؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این هنگام مردان به مردان اکتفا مى کنند و زنان به زنان و همانطور که پدر و اهل خانواده، نسبت به دختر، غیرت به خرج مى­دهند، نسبت به پسر نیز غیرت به خرج مى­دهند، مردان به زنان شبیه مى­شوند و زنان به مردان و زنان بر مرکب­ها سوار مى­شوند که از طرف امت من لعنت خدا بر آنان باد. (میبد سبز: منظور از این تیکه چیه؟ ما که نفهمیدیم مرکب سواری زنها کجاش بده؟!)
سلمان از درِ تعجب پرسید: یا رسول الله! آیا چنین وضعى پیش مى­آید؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این هنگام، مساجد طلاکارى و زینت مى­شودآنچنانکه کلیساها و معبد یهودیان زینت مى­شود، قرآن­ها به زیورآلات، آرایش و مغازه­ها بلند و صف­ها طولانى مى­شود، اما با دل­هایى که نسبت به هم خشمگین است و زبان­هایى که هر یک براى خود منطقى دارد.
سلمان پرسید: یا رسول الله ! آیا این وضع پیش مى آید؟
فرمود: آرى ، به آن خدایى که جانم به دست اوست! در آن روز مردان و پسران امت من با طلا، خود را مى­آرایند و حریر و دیبا مى­پوشند و پوست پلنگ، کالاى خرید و فروش میگردد.
سلمان پرسید: یا رسول الله! آیا این نیز واقع خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در آن روز، ربا همه جا را مى گیرد و یک عمل آشکار مى­شود و معاملات با غیبت و رشوه انجام مى­شود و دین، خوار و دنیا بلندمرتبه مى گیرد.
سلمان گفت: یا رسول الله! آیا این نیز واقع خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این هنگام طلاق زیاد مى­شود و هیچ حدى جارى نمى­گردد و البته خداى تعالى از این بابت هرگز متضرر نمى­شود.
سلمان عرضه داشت: یا رسول الله! آیا این نیز واقع خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این زمان، کنیزان آوازه خوان و نوازنده پدید مى­آیند واشرار امت من بر امت، ولایت و حکومت مى­کنند.
سلمان پرسید: یا رسول الله! آیا چنین وضعى خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! در این موقع اغنیاى امت من صرفا به منظور گردش و تفریح به حج می­روند و طبقه متوسط براى تجارت و فقرا به منظور خودنمایى و ریا حج مى­روند، در این هنگام است که اقوامى قرآن را براى غیر خدا مى­آموزند و آن را نوعى مزمار و آلت موسیقى اتخاذ مى­کنند، اقوامى دیگر به تعلم فقهاسلامى مى­پردازند، اما براى غیر خدا. در آن روزگار، زنازادگان ، زیاد مى­شوند، با قرآن آوازه­خوانى مى­کنند و بر سر دنیا، سر و دست مى­شکنند.
سلمان عرضه داشت: یا رسول الله! آیا چنین وضعى خواهد شد؟
فرمود: آرى، به آن خدایى که جانم به دست اوست! اى سلمان! این وقتى است که حرمت­ها و قرقها شکسته شود و مردم عالما و عامدا در پى ارتکاب گناه باشند و اشرار بر اخیار مسلط شوند، دروغ فاش و بى­پرده و لجاجت­ها ظاهر گردد و فقرا فقر خود را علنى کنند، مردم در لباس به یکدیگر مباهات کنند و باران در غیر فصل ببارد و مردم شطرنج و نرد و موسیقى را کارى پسندیده بشمارند و در مقابل، امر به معروف و نهى از منکر را عملى نکوهیده بدانند تا آنجا که یک فرد با ایمان، ذلیل ترین و منفورترین فرد امت شود و قاریان، عابدان را ملامت کنند و عابدان، قاریان را، این مردمند که در ملکوت آسمانها رجس و نجس نامیده مى شوند.
سلمان از در تعجب پرسید: یا رسول الله! آیا چنین روزگارى خواهد رسید؟
فرمود: آرى، به خدایى که جانم در دست اوست! اى سلمان! در این زمان رُوَبیِضَه تکلم مى کنند.
پرسید: یا رسول الله! پدر و مادرم فداى تو! روبیضه چیست؟
فرمود: چیزى و کسى به سخن در مى­آید و در امور عامه سخن مى­گوید که هرگز سخن نمى­گفت، در این هنگام است که مردم، دیگر زیاد زنده نمى­مانند، ناگهان زمین نعره­اى مى­کشد و هر قومى چنین مى­پندارد که زمین تنها در ناحیه او نعره کشیده، بعد تا هر زمانى که خدا بخواهد همچنان مى­مانند و سپس واژگون مى­شوند و زمین هر چه در دل دارد بیرون مى­ریزد. و خود آن جناب فرمود: یعنى طلا و نقره را، آنگاه با دست خود به ستون­هایى که در آنجا بود اشاره نمود و فرمود: مثل این، ولى در آن روز دیگر نه طلایى فایده دارد و نه نقره­اى، این است معناى آیه "فقد جاء اشراطها" علامت­هایش ‍ بیامد.

منبع1: آیت الله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج 4 (معاد در قرآن)
منبع 2: ترجمه تفسیر المیزان ج 5 ص 649
منبع 3: تفسیر نمونه - جلد 21 - صفحه 454 تا 456

http://yaranenenoor.persianblog.ir/post/46/
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر شما عزیزان علی دوست!؟

سلام بر شما عزیزان علی دوست!؟

بیست و چهارم ذی الحجه

تاريخ : چهارشنبه دهم آذر 1389 | 14:1 | نویسنده : زائر الرضا(علیه السلام)

سلام بر شما عزیزان علی دوست!
امروز روز ۲۴ ذی الحجه، روزیه که سه آیه در مورد امیر المومنین علیه السلام و اهل بیت ایشان نازل شده است.
۱- آیه ولایت(مائده/۵۵)
۲- آیه (هل اتی)(انسان)
۳-آیه مباهله(آل عمران/۶۱)
شما عزیزان می تونید برای اطلاع بیشتر در مورد اعمال روز مباهله و شان نزول آیه، به اینجا مراجعه کنید.
اما ...
حالا باید بدونیم که بعد از نزول آیه ولایت، صحابه چه کردند؟

احمد بن عیسی می گوید: امام صادق (ع) از پدرش و جدش در تفسیر خدای عز و جل برایم نقل کرد: «نعمت خدا را می شناسند آن را انکار می کنند» (نحل/102)
فرمود: چون آیه ی: «همانا ولی و سرپرست شما خدا و رسول اوست و آن کسانی که گرویدند آنها که نماز را برپا دارند و در حال رکوع زکات دهند» (مائده/55). جمعی از اصحاب رسول خدا (ص) در مسجد مدینه گرد آمدند و به یکدیگر گفتند: شما درباره این آیه چه می گویید؟ یکی گفت: اگر به این آیه کافر شویم به آیات دیگر هم کافر شده ایم و اگر به آن ایمان آوریم و بپذیریم خوار می شویم.
چون پسر ابی طالب بر ما مسلط خواهد شد، همه گفتند ما می دانیم محمد هر چه می گوید، راست می گوید و ما از او پیروی می کنیم و درباره علی از دستور او فرمان نمی بریم.
فرمود: پس از آن این آیه نازل شد که: « نعمت خدا را می شناسند آن را انکار می کنند» (یعنی ولایت علی بن ابی طالب را می شناسند) ولی بیشترشان انکار می کنند.
اصول کافی/ ج2/ ص440
آیا به اینها می شه گفت«صحابه»؟
و اما درباره آیه مباهله:
این آیه دلالت بر برتری امیر المومنین علیه السلام بر تمامی صحابه دارد. برای اطلاعات بیشتر به سوال مامون ملعون و پاسخ زیبای امام رضا علیه السلام توجه کنید:
روزی مامون از امام رضا علیه السلام پرسید:
دلیل شما بر خلافت امیر المومنین علیه السلام چیست؟
امام رضا علیه السلام فرمودند: «انفسنا» (اشاره به آیه مباهله)
مامون گفت: حرف شما درست بود اگر «نسائنا» نبود.
امام رضا علیه السلام فرمودند: حرف تو درست بود اگر «ابنائنا» نبود.
توضیح:
امام رضا علیه السلام در جواب مامون فرمودند: آیه «انفسنا» دلالت بر خلافت امام علی علیه السلام داردُ چون که در این صورت ایشان نفس پیامبر صلی الله علیه و آله می باشند و از تمام انسان ها برتر و افضل است. چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله از تمام انسان ها برتر می باشد. بنابراین تنها امیر المومنین علیه السلام است که شایستگی جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد، نه شخص دیگری.
اما مامون می گوید: حرف شما درست بود اگر «نسائنا» نبود. منظور مامون در اینجا این است که مراد از «نسائنا» تمام زنان است پس منظور از «انفسنا» تمام مردان می باشد. و این آیه درباره برتری امام علی علیه السلام نیست.
اما مثل همیشه امام رضا علیه السلام بسیار دقیق جواب او را می دهد:
و می فرمایند: حرف تو درست بود اگر «ابنائنا» نبود.
یعنی این که اگر منظور تو(ای مامون) اگر این است که مراد به «انفسنا» تمام مردان است پس در این آیه آوردن کلمه «ابنائنا» بیهوده بود! چرا که «ابنائنا» داخل در مردان می شد که همان «انفسنا» می باشد پس حرف تو درست نیست.
برای اطلاعات بیشتر در مورد این روایت به کتاب القطره مراجعه کنید.




http://alifaruq.blogfa.com/post-40.aspx
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
تفکیک جنسیتی در دانشگاه کانادایی

تفکیک جنسیتی در دانشگاه کانادایی

تفکیک جنسیتی در دانشگاه کانادایی



در اقدامی بی‌سابقه در کشورهای لیبرالیستی، یک دانشگاه کانادایی کلاس های درس دانشجویان دختر و پسر را از هم جدا کرد.
به گزارش فرهنگ نیوز، دانشگاه رجینا در استان ساسکاچوان، در پی درخواست تعدادی از دانشجویان و موافقت اساتید و مدیران، نسبت به تفکیک جنسیتی کلاس ها اقدام کرد. این تصمیم بعد از آن اتخاذ شد که یکی از دانشجویان به دلیل تعهد مذهبی، شرکت در یک کار گروهی مشترک با دختران را نپذیرفت.

توماس چیس رئیس دانشگاه در این باره اظهار داشت: پیش از این نیز موارد مشابه به صورت پراکنده صورت گرفته بود، اما دانشگاه بدون اعلام عمومی و به صورت موردی این کار را انجام می داد.

وی با تاکید بر این نکته که دانشگاه تا کنون در مورد این تصمیم هیچ شکایت رسمی و یا غیررسمی دریافت نکرده، خاطرنشان کرد: دانشگاه در قبال جداسازی دختر و پسر در محیط های آموزشی به سیاست های مشخص نیاز دارد.

وی همچنین اعلام آمادگی کرد، برای کمک به حل هرگونه مشکل مشابهی که با موازین حقوق بشر تعارض نداشته باشد، پیشقدم شود.

رئیس اتحادیه اساتید دانشگاه سیلوان ریو نیز تاکید کرد: بعد از مشاوره با اساتید زبان انگلیسی، با درخواست تعدادی از دانشجویان دختر در مورد عدم همکاری با همکلاسی های پسر موافقت شد. وی یادآور شد که دانشگاه با درخواست دانشجویان مسلمان پسر و دختر برای پوشاندن پنجره اتاق های روبه استخر نیز موافقت کرده است.

http://www.farhangnews.ir/content/63339
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر از اوّل‌ به‌ گفتار حضرت‌ علامه‌ عمل‌ كرده‌ بودند امروز در تمام‌ رشته‌هاي‌ پزشكي‌ زنان‌ مستكفي‌ بوديم‌

اگر از اوّل‌ به‌ گفتار حضرت‌ علامه‌ عمل‌ كرده‌ بودند امروز در تمام‌ رشته‌هاي‌ پزشكي‌ زنان‌ مستكفي‌ بوديم‌

[SUB]اگر از اوّل‌ به‌ گفتار حضرت‌ علامه‌ عمل‌ كرده‌ بودند امروز در تمام‌ رشته‌هاي‌ پزشكي‌ زنان‌ مستكفي‌ بوديم‌[/SUB]

مرحوم‌ علامه‌ فقيد
استاد طباطبائي‌ رفَع‌ اللهُ في‌ الجَنان‌ مَقامَه‌ در مصاحبه‌اي‌ كه‌ از طرف‌ صدا و سيما پس‌ از شهادت‌ رفيق‌ ارجمند و برادر گراميمان‌ شهيد شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ غفرالله‌ له‌ با او نمودند و در آن‌ مصاحبه‌ بر مرحوم‌ شهيد بسيار گريسته‌ بود ؛ چون‌ در پايان‌ مصاحبه‌ از استاد خواستند پيامي‌ براي‌ مردم‌ بدهد ، فرموده‌ بود: «پيام‌ من‌ اينست‌ كه‌ به‌ اسم‌ اسلام‌ در اين‌ حكومت‌ اسلام‌ كاري‌ را انجام‌ ندهيد كه‌ در برابر خارجيان‌ موجب‌ ننگ‌ اسلام‌ باشد!»

گويند درنخستين‌ وهلۀ نمايش‌ صدا و سيما از اين‌ جريان‌ مصاحبه‌ ، اين‌ فراز اخير پيام‌ علامه‌ را نقل‌ كرده‌ بودند ؛ و در وهلۀ بعد كه‌ چند ساعتي‌ از وهلۀ اوّل‌ بيش‌ نمي‌گذشت‌ ، اسقاط‌ نموده‌ بودند.

مثلاً دربارۀ‌ دختران‌ و بطور كلّي‌ راجع‌ به‌ بانوان‌ اگر به‌ همين‌ دو جملۀ كوتاه‌ علامه‌ كه‌ نظريّۀ اسلام‌ مي‌باشد رفتار مي‌شد ، آيا تصوّر داشت‌ كه‌ براي‌ ما امروز مشكلي‌ در جامعه‌ باقي‌ مانده‌ باشد ؟
اگر براي‌ دختران‌ ، فنون‌ مناسب‌ و علوم‌ شايسته‌ براي‌ خودشان‌ و براي‌ جميع‌ جامعه‌ را اختيار مي‌نمودند ، امروز ما از ميان‌ همين‌ بانوان‌ يك‌ كادر تمام‌ و كامل‌ در تمامي‌ علوم‌ پزشكي‌ داشتيم‌ ، از چشم‌ پزشك‌ و جرّاح‌ گوش‌ و حلق‌ و بيني‌ تا چه‌ رسد به‌ مامائي‌ و انواع‌ جرّاحي‌هاي‌ مختصّۀ به‌ نسوان‌. ولي‌ مع‌الاسف‌ اين‌ راه‌ مستقيم‌ را در پيش‌ پاي‌ دختران‌ ننهادند و به‌ دختر گفتند: به‌ هر علمي‌ كه‌ خودت‌ ميخواهي‌ روي‌ آور !
دختران‌ ، گيج‌ و آواره‌ يكي‌ براي‌ خود فيزيك‌ را برگزيد ، دگري‌ جامعه‌ شناسي‌ ، سوّمي‌ فلسفه‌ ، چهارمي‌ ادبيّات‌، پنجمي‌ شيمي‌ آلي‌ ، ششمي‌ الكترونيك‌ ، هفتمي‌ صنايع‌ سنگين‌ و و و ، در اين‌ صورت‌ بودجه‌هاي‌ كلان‌ كشور از بيت‌المال‌ به‌ هدر رفت‌ ؛ هم‌ اين‌ دوشيزگان‌ ، معلّمين‌ و مهندسين‌ و فارغ‌التّحصيلاني‌ مفيد براي‌ خود و براي‌ امّت‌ مسلمان‌ نشدند ، و هم‌ پست‌ و

ص 195
صندلي‌ و جاي‌ پسران‌ را اشغال‌ نموده‌ و آنان‌ را محروم‌ ساختند ، و هم‌ وقت‌ و عمر خود را كه‌ به‌ گفتۀ آقاي‌ منصوري‌ تقريباً ثلث‌ از دانشجويان‌ را شامل‌ مي‌شوند تباه‌ كردند.
امروزه‌ جرّاح‌ قابل‌ و متخصّص‌ زنان‌ در مشهد نداريم‌
[87]. فوراً زائو را سزارين‌ مي‌كنند و عمل‌ را هم‌ خراب‌ انجام‌ ميدهند ، و بواسطۀ نقصان‌ عمل‌ ، آن‌ زن‌ مسكين‌ كه‌ به‌ كلام‌ اين‌ خانم‌ دكتر اعتماد كرده‌ و خود را تحت‌ اختيار وي‌ سپرده‌ است‌ ، و دچار امراض‌ غير قابل‌ علاج‌ شده‌ است‌ ؛ پيوسته‌ بايد متحمّل‌ پي‌آمدهاي‌ نامطلوب‌ آن‌ گردد. بنده‌ شخصاً در مدّت‌ اين‌ پانزده‌ سالي‌كه‌ در أرض‌ أقدس‌ مشهد ساكن‌ و مقيم‌ مي‌باشم‌ نظائر و شواهدي‌ از مبتلايان‌ عيني‌ را كه‌ اينك‌ در برابر چشمان‌ دارم‌ ، بسيار سراغ‌ دارم‌.
امّا با گفتار حضرت‌ علامه‌ فقيدِ علم‌ وفقيدِ اتقان‌ و نظريّۀ صائب‌ ، كجا چنين‌ زمينه‌هائي‌ پيش‌ مي‌آمد ؟ شما فقط‌ ملاحظه‌ كنيد در همين‌ يك‌ عبارتشان‌ كه‌ جناب‌ محترم‌ صاحب‌ سرمقاله‌ از ايشان‌ نقل‌ كردند:
إنَّ الطَّريقَةَ المَرضِيَّةَ مِنْ حَيَوةِ الْمَرْأَةِ في‌ الإسْلامِ أنْ تَشْتَغِلَ بِتَدْبيرِ اُمورِ الْمَنْزِلِ الدّاخِليَّةِ وَ تَرْبيَةِ الأوْلادِ وَ هَذا وَ إنْ كانَتْ سُنَّةً غَيْرَ مَفْروضَةٍ لَكِنَّ التَّرغيبَ وَ التَّحْريصَ النَّدِبِيَّ... كانَتْ تَحْفَظُ هَذِهِ السُّنَّة‌.[88]

ص 196
اگر به‌ همين‌ مقدار عمل‌ ميكرديم‌ ، آيا مشكلات‌ دانشجوئي‌ اختلاط‌ دختران‌ ، كه‌ 90% دانشجويان‌ اين‌ مدرسه‌ از روابط‌ غير مشروعشان‌ محسوب‌ داشته‌اند ، وجود داشت‌ ؟! آيا براي‌ زائيدن‌ بانوانمان‌ محتاج‌ به‌ قابله‌ و پزشك‌ مرد مي‌گشتيم‌ ؟! نه، وَاللهِ نه‌ ، بِاللهِ نه‌ ، تَاللهِ نه‌. بنابراين‌ عزيزم‌ !
نظر ز روي‌ تكبّر به‌ اهل‌ راز مكن‌ كه‌ باريافتگان‌ حريم‌ پادشهند
شما چون‌ ديديد از علامه‌ در دنيا تجليل‌ نشد ، نبايد گمان‌ كنيد كه‌ واقعيّت‌ هم‌ همين‌ طور است‌ ! تا بيائيد و با عبارت‌: «يكي‌ از بزرگان‌ معارف‌ ديني‌ فرموده‌اند» گفتارشان‌ را ذكر كنيد ، و با عرائض‌ حقير فقير خاك‌ پا و خانه‌زاد آن‌ منيع‌ مرتبت‌ و رفيع‌ منزلت‌ درهم‌ بياميزيد و خود را حَكم‌ در قضيّه‌ قرار دهيد و با فكر و انديشۀ خود آنرا بدون‌ دليل‌ و اقامۀ برهان‌ ضايع‌ كنيد ، و به‌ مجرّد شعار و هياهو گفتار مقابل‌ را أخذ كنيد و دختران‌ معصوم‌ را از خانه‌ و كاشانه‌ بدر آوريد ؛ و خسران‌ زده‌ و تهي‌دست‌ از سراب‌ باز گردانيد !
من‌ نه‌ پدرانه‌ ! بلكه‌ برادرانه‌ و متواضعانه‌ به‌ شما نصحيت‌ ميكنم‌: كلام‌ چنين‌ مردمان‌ حقّ انديش‌ و باطل‌ زدا را كه‌ هر سلّول‌ از بدنشان‌ را با فكر و تأمّل‌ بكار بسته‌ ، و فيلسوفاني‌ عاليقدر و دانشمنداني‌ گرانمايه‌ در راه‌ اسلام‌ شناسي‌ شده‌اند ، نبايد به‌ ديدۀ حقارت‌ نگريست‌.
هر چند گفته‌اند: انسان‌ در نقد و تحليل‌ آزاد است‌ ؛ هيچ‌ انديشه‌ و نظريّه‌اي‌ را نبايد تحميل‌ نمود ، ولي‌ آن‌ مسأله‌اي‌ است‌ ، و اين‌ مسأله‌اي‌ دگر. وگرنه‌ انسان‌ بايد تأسّف‌ بخورد ، ولي‌ تأسّف‌ بجا و بموقع‌ ؛ نه‌ مثل‌ تأسّف‌ مردي‌ كه‌ چون‌ از سفر باز آمد حليله‌ را مريضه‌ ، و والده‌ را مرده‌ يافت‌. چون‌ با حليله‌ درآميخت‌ فوراً شفا يافت‌ ، افسوس‌ مي‌خورد كه‌ اگر زودتر آمده‌ بودم‌ والده‌ را هم‌ شفا داده‌ بودم‌.
بازگشت به فهرست
دنباله متن
[SUB] [/SUB]
[SUB]پاورقي[/SUB]

[SUP][69][/SUP] ـ ايشان‌ در يك‌ سفر به‌ مشهد مقدّس‌ آمدند و به‌ زيارت‌ حضرت‌ ثامن‌ الحجج‌ عليّ ابن‌ موسي‌ عليه‌ السّلام‌ مشرّف‌ شدند.

[70] ـ «أنوار الملكوت‌» سيّد محمّد حسين‌ طهراني‌ ، انتشارات‌ علامه‌ طباطبائي‌ ، ج‌ 1 ص‌ 178 و ص‌ 182

[71] ـ «الميزان‌» علامه‌ طباطبائي‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 1 5 3

[72] ـ «ترجمه‌ رساله‌ بديعه‌» سيّد محمّد حسين‌ طهراني‌ ، ص‌ 218

[73] ـ مجلّه‌ «حوزه‌» ، شمارۀ‌ 41 ، ص‌ 13 تا ص‌ 17

[74] ـ در تعليقه‌ آورده‌ام‌: «دكتر حاج‌ سيّد حميد سجّادي‌ ، از مفاخر چشم‌ پزشكان‌ عصر ما در جهان‌ ؛ كه‌ علاوه‌ بر نبوغ‌ الهي‌ در فنّ چشم‌ پزشكي‌ ، و دارا بودن‌ دو شهادت‌ و گواهي‌ فوق‌ تخصّص‌ در قسمت‌هاي‌ خَلْفي‌ و قُدّامي‌ چشم‌ (شبكه‌ و قرنيّه‌) ، از جوانان‌ مسلمان‌ و خوش‌ فهم‌ و غيور و دلسوز و متعهّد به‌ اسلام‌ و جامعه‌ مسلمين‌ است‌. چشم‌ راست‌ حقير را كه‌ مبتلا به‌ پارگي‌ شبكه‌ (دكُلْمان‌) شده‌ بود ، و از سخت‌ترين‌ انواع‌ پارگي‌ بود (يعني‌ نعلي‌ شكل‌ دورتا دور پاره‌ شده‌ و فقط‌ از يك‌ نقطه‌ مختصر اتّكاء باقي‌ مانده‌ بود و خطر آن‌ نود و پنج‌ درصد بود ؛ و اين‌ نوع‌ از عمل‌ از مشكلترين‌ اقسام‌ عملي‌ است‌ كه‌ در سطح‌ جهان‌ بر روي‌ چشم‌ انجام‌ ميگيرد) به‌ فوريّت‌ عمل‌ كرد. زمان‌ عمل‌ هفت‌ ساعت‌ طول‌ كشيد و لِلَّهِ الحَمْدُ وَ لَهُ الشُّكْر عمل‌ در نهايت‌ خوبي‌ ، و منتج‌ نتيجه‌ شد. شَكَّرَ اللَهُ مَساعِيَهُ الجَميلَة‌ و أبْقاهُ اللَهُ ذُخْرًا لِلمُسلِمينَ وَ خَتَمَ لَهُ بِالحُسْنَی‌ بِمُحَمَّدٍ وَ ءالِهِ الطّاهِرين‌.»

[75] ـ روزنامه‌ «اطّلاعات‌» 5 2 جمادي‌ الاولي‌ 13 4 1 (30 آبان‌ 1371) طيّ شماره‌ 19772 در قسمت‌ ضميمه‌ ، ص‌ 1 با عنوان‌ «انجام‌ عمل‌ جرّاحي‌ توسّط‌ يك‌ پزشك‌ ايراني‌ ، شگفتي‌ محافل‌ آمريكا را برانگيخت‌» آورده‌ است‌: «دكتر سجّادي‌ با انجام‌ اين‌ عمل‌ جرّاحي‌ ، كوري‌ مادرزادي‌ يك‌ دختر 11 ماهه‌ را معالجه‌ كرد. » در اينجا يك‌ صفحه‌ روزنامه‌ آمريكائي‌ را كه‌ شرح‌ حال‌ عمل‌ طفل‌ را داده‌ و تصوير مادر و بچّه‌ را كشيده‌ است‌ ، گراور نموده‌ است‌ و در شرح‌ عمل‌ مي‌گويد: «دكتر سيّد حميد سجّادي‌ ، جرّاح‌ و فوق‌ تخصّص‌ بيماريهاي‌ چشم‌ كه‌ مدّت‌ يكسال‌ و نيم‌ است‌ براي‌ انجام‌ تحقيق‌ و تجربۀ يك‌ دوره‌ تكميلي‌ عملي‌ و تحقيقي‌ در آمريكا بسر ميبرد ، در مركز چشم‌ پزشكي‌ كانزاس‌ سيتي‌ ، چشمان‌ يك‌ دختر 11 ماهه‌ را كه‌ به‌ بيماري‌ ژنتيكي‌ «مونوسومي‌ 21» مبتلا بود تحت‌ عمل‌ جرّاحي‌ قرار داد و با پيوند قرنيّه‌ در چشمان‌ او قدرت‌ بينائي‌ را به‌ نوزاد باز گردانيد. بنا به‌ اظهار نظر پزشكان‌ آمريكائي‌ «مونوسومي‌ 21» نوعي‌ بيماري‌ است‌ كه‌ در آن‌ نصف‌ كروموزم‌ شماره‌ 21 مفقود ميشود و قرنيّه‌ چشم‌ از بدو تولّد سفيد است‌ و بر اثر آن‌ بينائي‌ چشمان‌ بيمار به‌ طور كامل‌ از بين‌ مي‌رود.» در اينجا روزنامه‌ شرح‌ عمل‌ را مفصّلاً بيان‌ مي‌كند.

[76] ـ تفسير «الميزان‌» ج‌ 2 ، ص‌ 4 28

[77] ـ «تحرير» كتاب‌ جهاد ، آخر ص‌ 4 13

[78] ـ «تذكره‌» كتاب‌ جهاد ، ص‌ 1

[79] ـ «مبسوط‌» كتاب‌ جهاد ، ص‌ 5

[80] ـ به‌ كتاب‌ «سيري‌ در زندگاني‌ استاد مطهّري‌» طبع‌ اوّل‌ ، نشر انتشارات‌ صدرا ، صفحه‌ 55 رجوع‌ شود.

[81] ـ روزنامۀ «جمهوري‌ اسلامي‌» مورّخۀ 10 شعبان‌ 4 1 4 1 (3 بهمن‌ 1372) شمارۀ‌ 45 2 4 ، ص‌ 12

[82] ـ مجلّۀ «زن‌ روز» 21 اسفندماه‌ 1372 طيّ شماره‌ 1 45 1 نوشت‌:
واتيكان‌: زناني‌ كه‌ از قرص‌ سقط‌ جنين‌ استفاده‌ كنند مرتدّ خواهند بود.
واتيكان‌ ـ خبرگزاري‌ فرانسه‌: زناني‌ كه‌ از قرصهاي‌ سقط‌ جنين‌ استفاده‌ كنند ، با خطر طرد شدن‌ از كليساي‌ مسيحي‌ روبرو خواهند شد.
روزنامۀ
لوسرباتور چاپ‌ واتيكان‌ با اعلام‌ اين‌ خبر نوشت‌: « پدر جينوكونچتي‌ » كارشناس‌ ديني‌ اين‌ روزنامه‌ طيّ مقاله‌اي‌ اين‌ حقيقت‌ را كه‌ روزي‌ اين‌ قرصها بدون‌ نياز به‌ تجويز پزشك‌ در دسترس‌ دختران‌ كم‌ سنّ و سال‌ انگليس‌ قرار خواهد گرفت‌ ، تقبيح‌ كرد.
او تأكيد كرد كه‌ قوانين‌
رومن‌ كاتوليك‌ امكان‌ طرد نمودن‌ زناني‌ را كه‌ به‌ هر شيوه‌اي‌ سقط‌ جنين‌ كنند فراهم‌ كرده‌است‌.
كونچتي‌ در مقالۀ خود نوشت‌: حتّی‌ اگر اين‌ قرص‌ هم‌ مؤثّر نيفتد زندگي‌ را به‌ خطر خواهد انداخت‌ و استفاده‌ از آن‌ نشانگر كاري‌ غير قانوني‌ و غير اخلاقي‌ خواهد بود.

[83] ـ روزنامۀ «جمهوري‌ اسلامي‌» مورّخۀ 4 1 ربيع‌ الآخر 11 4 1 ، شمارۀ‌ 3310 ، قسمت‌ بيست‌ و نهم‌ ، مقالۀ كنترل‌ جمعيّت‌

[84] ـ روزنامۀ «جمهوري‌ اسلامي‌» مورّخۀ 6 1 ربيع‌ الآخر ، شمارۀ‌ 3312 ، قسمت‌ آخر از مقالۀ كنترل‌ جمعيّت‌

[85] ـ يك‌ هفته‌ به‌ شهادت‌ مرحوم‌ صديق‌ ارجمند آية‌ الله‌ شيخ‌ مرتضي‌ مطهّري‌ رحمة‌الله‌ عليه‌ مانده‌ بود كه‌ حقير بيست‌ امر بسيار مهمّ را به‌ ايشان‌ تذكّر دادم‌ ، كه‌ چون‌ به‌ محضر رهبر كبير انقلاب‌ آية‌ الله‌ خميني‌ در قم‌ مشرّف‌ ميشوند ، به‌ عنوان‌ پيشنهاد معروض‌ دارند. از جمله‌ مسأله‌ ازدواج‌ پسران‌ و دختران‌ بود كه‌ اينك‌ ذيلاً بدان‌ اشاره‌ مي‌شود. ايشان‌ در وقت‌ تشرّف‌ به‌ قم‌ فقط‌ مجال‌ گفتگو دربارۀ‌ نماز جمعه‌ را پيدا مي‌كنند و بقيّۀ اين‌ پيشنهادات‌ تأخير مي‌افتد به‌ مجلس‌ بعد ، كه‌ ايشان‌ را قبل‌ از آن‌ مجلس‌ ترور مي‌كنند. از اين‌ پيشنهادها نُه‌ تاي‌ آن‌ در كتاب‌ «وظيفۀ فرد مسلمان‌ درحكومت‌ اسلام‌» از ص‌ 119 تا ص‌ 132 آمده‌ است‌ و يازده‌تاي‌ ديگر نيز نوشته‌ شده‌ و آمادۀ طبع‌ است‌ تا بحول‌ و قوّۀ خدا ، هنگام‌ تجديد چاپ‌ اين‌ كتاب‌ با آن‌ طبع‌ گردد. امّا مسأله‌ ازدواج‌ پسران‌ و دختران‌ در ص‌ 120 و121 اين‌ كتاب‌ بدينگونه‌ آمده‌ است‌:
« مسأله‌ دوّم‌ مسأله‌ ازدواج‌ پسران‌ و دختران‌ بود. پسري‌ كه‌ به‌ سنّ پانزده‌ سال‌ مي‌رسد ، او را بايد زن‌ داد و اين‌ امر بايد در تمام‌ مملكت‌ اجرا شود. دولت‌ با يك‌ برنامه وسيع‌ و منظّم‌ يك‌ اطاق‌ كوچك‌ به‌ او ميدهد. حالا كاسب‌ است‌ كاسب‌ باشد ، زارع‌ است‌ زارع‌ باشد، كارگراست‌ كارگر باشد ، محصّل‌ است‌ محصّل‌ باشد. دختري‌ به‌ او بدهند ، و اينها هر روز به‌ دنبال‌ كار خودشان‌ هستند. آنكه‌ درس‌ ميخواند درس‌ ميخواند ، آنكه‌ دانشگاه‌ ميرود درس‌ مي‌خواند. چه‌ اشكال‌ دارد شخصي‌ دانشگاه‌ برود و زن‌ هم‌ در خانه‌اش‌ باشد. مثل‌ اينكه‌ شخص‌ دانشگاهي‌ مي‌آيد در خانۀ مادر و پدر ، و غذا ميخورد بعد هم‌ ميرود دنبال‌ كار. هم‌ دخترها و هم‌ پسرها در سطح‌ تمام‌ مملكت‌ ، اوّل‌ بلوغ‌ بايد ازدواج‌ كنند.»
در كتاب‌ «
لمعاتي‌ از شيخ‌ شهيد» انتشارات‌ صدرا ، ص‌ 1 4 آمده‌ است‌: «مواردي‌ كه‌ استاد شهيد در نظر داشتند با حضرت‌ امام‌ (ره‌) در ميان‌ بگذارند و بر روي‌ ورقه‌اي‌ يادداشت‌ فرموده‌ بودند كه‌ پس‌ از شهادت‌ در جيب‌ لباس‌ استاد يافت‌ شد...
پيشنهاد آقاي‌ تهراني‌ (1) و حجاب‌ استاندارد شده‌.
تعليم‌ فنون‌ جنگي‌ براي‌ افراد از 18 سال‌ تا 0 4 سال‌ بطور اجباري‌ يا داوطلب‌.
تسهيلات‌ ازدواج‌ براي‌ پسران‌ و دختران‌ بعد از بلوغ‌...»
و در تعليقه‌ آورده‌ است‌: «1 ـ آيت‌ الله‌ سيّد محمّد حسين‌ حسيني‌ تهراني‌.»
و امّا پيشنهاد حقير به‌ آية‌ الله‌ خميني‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ راجع‌ به‌ حجاب‌ ، همانطور كه‌ در يادداشت‌ مرحوم‌ مطهّري‌ (ره‌) آمده‌ بود و در كتاب‌
«وظيفۀ فرد مسلمان‌ در حكومت‌ اسلام‌» ص‌ 121 و 122 آمده‌ است‌ ، چنين‌ مي‌باشد:
«
مسأله‌ سوّم‌ در حجاب‌ بود كه‌ ايشان‌ به‌ عنوان‌ تحفه‌اي‌ كه‌ براي‌ مملكت‌ ايران‌ آوردند ، حجاب‌ را يك‌ حجاب‌ صحيح‌ استاندارد كنند يعني‌ زنها داراي‌ پوشش‌ صحيح‌ باشند و بتوانند در عين‌ پوشش‌ دنبال‌ كار بروند ، بچّه‌ بغل‌ كنند ، خريد كنند ، سوار اتوبوس‌ شوند ؛ و چادر از سرشان‌ نيفتد ، بدن‌ معلوم‌ نباشد. لباسي‌ با آستين‌ بلند همراه‌ شلواري‌ بلند و گشاد و داراي‌ رنگ‌ خاصّ (استاندارد سرمه‌اي‌ و يا خاكستري‌) البتّه‌ بعضي‌ از فقهاء وجه‌ و كفّين‌ را جائز مي‌دانند كه‌ جائز هم‌ هست‌ ، ولي‌ بعضي‌ از آقايان‌ احتياط‌ مي‌كنند كه‌ مقلّدين‌ آنها چهرۀ خود را هم‌ بپوشانند و يك‌ روسري‌ بلند كه‌ در حكم‌ جلباب‌ باشد سر كنند ، در اينصورت‌ بسيار بهتر از چادر نمازهاي‌ فعلي‌ امروزه‌ كه‌ آنرا چادر بيرون‌ قرار داده‌اند مي‌باشد و ميتواند حافظ‌ زنان‌ باشد. اين‌ چادرهائي‌ كه‌ كمر ندارد و جلوي‌ آن‌ بسته‌ نيست‌ و بايد پيوسته‌ زنان‌ آنها را با دستشان‌ نگاهدارند و اگر احياناً بادي‌ بوزد و كنار برود تمام‌ اندامشان‌ نمايان‌ مي‌شود، حجاب‌ صحيح‌ نيست‌ ؛ و علاوه‌ جلوي‌ كار آنها را نيز مي‌گيرد. بالاخره‌ اين‌ مانتو و شلوار بلند و گشاد بايد استاندارد باشد بطوريكه‌ هر كس‌ برود در دكّاني‌ براي‌ خريد اين‌ لباس‌ و بگويد: من‌ لباس‌ بيرون‌ ميخواهم‌ ، مقدار پارچۀ آن‌ مشخّص‌ باشد مثل‌ چادر مشكي‌ كه‌ مثلاً شش‌ متر است‌. تمام‌ زنهاي‌ ايران‌ اين‌ لباس‌ را بپوشند. كفشها هم‌ خيلي‌ ساده‌ و بدون‌ پاشنۀ بلند ، و نرم‌ باشد. بعد يك‌ نفر از همان‌ زنهاي‌ لخت‌ طاغوتي‌ را بياورند در تلويزيون‌ و نشان‌ بدهند و با يكي‌ از اين‌ زنها مقايسه‌ كنند كه‌ اي‌ مردم‌ مسلمان‌ ! براي‌ آزادي‌ ، شرف‌ ، براي‌ دنبال‌ كار رفتن‌ ، حتّی‌ براي‌ آسايش‌ زنان‌ كداميك‌ از اينها بهتر است‌؟ آيا زن‌ با آن‌ قسم‌ مي‌تواند دنبال‌ كار برود ، يا با اين‌ قسم‌ ؟
البتّه‌ اينها اجمال‌ مسأله‌ است‌. و گفتم‌ كه‌: اين‌ مطلب‌ در صورتي‌ براي‌ عموم‌ مردم‌ قابل‌ قبول‌ است‌ كه‌ ايشان‌ اوّل‌ دربارۀ‌ عيالات‌ خودشان‌ عملي‌ كنند ، نه‌ اينكه‌ خودشان‌ عملي‌ نكنند. و سپس‌ از زنهاي‌ ايران‌ بخواهند كه‌ حجابشان‌ را اينطور كنند. چون‌ ايشان‌ الآن‌ در رأس‌ هستند و فرمايشاتشان‌ نافذ است‌ ، و از ايشان‌ بعنوان‌ رئيس‌ مي‌پذيرند. اگر بنده‌ و امثال‌ بنده‌ هزار نفر هم‌ بگويند فائده‌ ندارد ؛ امّا از ايشان‌ قابل‌ قبول‌ است‌ و قابل‌ عمل‌.»
بالجمله‌ حقير رنگ‌ سياه‌ را اختيارنكردم‌،چون‌ رنگ‌ سياه‌ شرعاً كراهت‌ دارد ، خواه‌ براي‌ مرد و خواه‌ براي‌ زن‌ و علاوه‌ در پزشكي‌ هم‌ ضرر آن‌ براي‌ اعصاب‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌ .
باري‌ ، از آنچه‌ گفته‌ شد معلوم‌ شد كه‌ اوّلاً: كتاب‌ صديق‌ عزيز و گراميمان‌ مرحوم‌ شهيد مطهّري‌ (ره‌) دربارۀ‌ حجاب‌ ، از جهت اینکه تعیین یک لباس معیار و با تعریف مشخص به عنوان حجاب اسلامی را ننموده است خالي‌ از خلل نيست‌. زيرا اختیار را به دست خود افراد داده است در نتیجه نفوس پرهیجان و احیاناً منحرف در تعیین مصداق عدم خود نمائی و عدم تبرّج و رنگ مناسب و تنگ نبودن و کوتاه و بلندی لباس دچار افراط و تفریط شده و کم کم سر از مصادیقی در می آورند که صدق بی حجابی بر آنها سزاوارتر است تا حجاب . و بنده به خود ایشان این موضوع را تذکر دادم . (کتاب «حجاب» ایشان پیش از هشت سالی بود که با حقیر ارتباطی برقرار بود و گرنه مسلماً اینچنین نمی شد .) و این همان مطلبی است که ما در پیشنهاد خود توسّط ایشان برای حضرت آیة الله خمینی به عنوان حجاب معیار و استاندارد به آن نظر داشته ایم .
و ثانياً: اينكه‌ نويسندۀ سرمقاله‌ در ص‌ 18 متذكّر شده‌است‌: «از حدود 20 سال‌ پيش‌ تا كنون‌ ، تنها نوشتارهاي‌ تحقيقي‌ در اين‌ مقوله‌ ، كتابهاي‌ ايشان‌ (مطهّري‌) است‌ و بس‌.
و آيا مايۀ تأسّف‌ نيست‌ كه‌ در چنان‌ مسأله‌اي‌ حسّاس‌ و اساسي‌ هنوز بر جاي‌ پاي‌ ايشان‌ كسي‌ گام‌ننهاده‌ است‌؟»
پاسخ‌ ايشان‌ را خود مطهّري‌ ميدهد: پس‌ آن‌ كس‌ كه‌ من‌ حامل‌ پيام‌ او از طهران‌ به‌ قم‌ براي‌ رهبر كبير فقيد بودم‌ ، مرده‌ بود كه‌ من‌ نظريّه‌اش‌ را عالي‌ترين‌ نظريّه‌ دانسته‌ و يادداشت‌ كرده‌ و در جيب‌ خود گذاشتم‌ تا با بقيّۀ پيشنهادهاي‌ او بحضرت‌ پيشوا برسانم‌ ! امّا مع‌ الاسف‌ قضاي‌ الهي‌ مرا گرفت‌ و قبل‌ از وصول‌ ، ارتحال‌ دست‌ داد.

[86] ـ بايد دانست‌: در قرآن‌ كريم‌ بدين‌ عبارت‌ نيست‌ و مشابه‌ آن‌ است‌. ولي‌ چون‌ نخواستيم‌ در عبارت‌ وي‌ تصرّفي‌ شده‌ باشد ، آنرا بهمانگونه‌ حكايت‌ نموديم‌.

[87] ـ باستثناء يكي‌ دو نفر ؛ از جملۀ ايشان‌ خانم‌ دكتر علوي‌ بود كه‌ جرّاح‌ و پزشك‌ زنان‌ و بسيار لايق‌ بود. در مشهد مقدّس‌ دست‌ به‌ عمل‌ نمي‌زد مگر در وقت‌ ناچاري‌. در زايمان‌ مخدّرات‌ بسيار عاقل‌ و صبور و متحمّل‌ بود. يكي‌ از دوستان‌ مي‌گفت‌: در زايمان‌ عيال‌ من‌ (كه‌ طلبه‌اي‌ بودم‌) بقدري‌ حوصله‌ بخرج‌ داد تا وي‌ بطور طبيعي‌ وضع‌ حمل‌ كرد در صورتيكه‌ در دو شكم‌ قبلي‌ سزارين‌ شده‌ بود. دوست‌ ما مي‌گفت‌: وي‌ بقدري‌ متحمّل‌ بود كه‌ عيال‌ من‌ از شدّت‌ درد لگد بر شكم‌ او ميزد و او باكي‌ نداشت‌. ولي‌ افسوس‌ كه‌ ايشان‌ خود را كانديداي‌ مجلس‌ نمودند و تمام‌ آن‌ خدمتهاي‌ ارزندۀ عملي‌ ، تعطيل‌ شد. آيا كسي‌ دگر هست‌ كه‌ كار او را انجام‌ دهد ؟!

[88] ـ «الميزان‌» طبع‌ اوّل‌ ، ج‌ 2 ، ص‌ 1 5 3
[SUB]بازگشت به فهرست[/SUB]
[SUB]دنباله متن

[/SUB]http://www.maarefislam.com/doreholom...m#_Toc70824438



از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد



ترک تسبیح و دعاخواهم کرد وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد



تا نگویند که مستان ز خدا بی خبرند
 
آخرین ویرایش:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشكل اصلي در جوامع،عدم توازن جمعيت و توزيع نادرست امكانات است نه افزايش جمعيت.

مشكل اصلي در جوامع،عدم توازن جمعيت و توزيع نادرست امكانات است نه افزايش جمعيت.

بسم الله الرحمن الرحيم
رساله نکاحیه: كاهش جمعيت ضربه‌اي سهمگين بر پيكر مسلمين

پایگاه علوم و معارف اسلام، حاوي مجموعه تاليفات حضرت علامه آية الله حاج سيد محمد حسين حسيني طهراني قدس‌سره


مشكل اصلي در جوامع،عدم توازن جمعيت و توزيع نادرست امكانات است نه افزايش جمعيت.
اصل‌ اين‌ رساله‌ قسمتي‌ از جلد اوّل‌ «نور ملكوت‌ قرآن‌» مي‌باشد ، كه‌ به‌ تفسير آيۀ : وَ لَا يَقْتُلْنَ أَوْلَـٰدَهُنَّ پرداخته‌ و به‌ جهت‌ اهمّيّت‌ مطالب‌ ، از آن‌ كتاب‌ استخراج‌ و بطور مستقلّ به‌ نام‌ «رسالۀ نكاحيّه‌» منتشر گرديد .
و چون‌ در حين‌ طبع‌ اين‌ رساله‌ كه‌ از ارتحال‌ فقيد معظّم‌ ، رهبر كبير انقلاب‌ اسلامي‌ پنج‌ سال‌ مي‌گذشت‌ و در اين‌ مدّت‌ با عنوان‌ تنظيم‌ خانواده‌ و كنترل‌ جمعيّت‌ فعّاليّتهاي‌ چشمگيري‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌ ؛ حضرت‌ آية‌ الله‌ علاّمه‌ اقدام‌ به‌ نوشتن‌ تذييلاتي‌ بر اين‌ رساله‌ فرموده‌ و با عطف‌ جملۀ «كاهش‌ جمعيّت‌ ، ضربه‌اي‌ سهمگين‌ بر پيكر مسلمين‌» نام‌ رسالۀ نكاحيّه‌ را تفسير نموده‌اند .
در اين‌ تذييلات‌ كه‌ شامل‌ سيزده‌ مطلب‌ ميباشد مسألۀ كنترل‌ جمعيّت‌ از ديدگاه‌ قرآن‌ و اسلام‌ مورد تحليل‌ قرار گرفته‌ و در آن‌ از سياستهاي‌ مزوّرانۀ استكبار در جهت‌ كاهش‌ قوّت‌ مسلمين‌ پرده‌ برداشته‌ شده‌ است‌ .


مطالبي از كتاب:




فهرست:


مقدّمه‌
بخش نخست: در تفسير آيۀ : وَلَايَقْتُلْنَ أَوْلَـادَهُنَّ


تذييلات‌ بر رساله‌ نكاحيّه‌
مطلب اول: لحاظ‌ ننمودن‌ آراء مخالفين‌ ، در مسألۀ كاهش‌ جمعيّت‌


مطلب‌ دوّم‌ : يورش‌ ديو استعمار بر ملّت مسلمان بلافاصله بعد از ارتحال آية الله خميني‌ (قدّه‌)


مطلب‌ سوّم‌ : عدم‌ رجوع‌ به‌ رأي‌ فقهاء حتّي‌ به‌ فتواي‌ رهبر كبير فقيد انقلاب‌


مطلب‌ چهارم‌ : مضرّات‌ عمل‌ بستن‌ لوله‌هاي‌ زنان‌ (توبكتومي‌)


مطلب‌ پنجم‌ :عدم‌ رجوع‌ به‌ اعلام‌ شيعه‌ و مراجع‌ زمان‌ حاضر ، در كاهش‌ جمعيّت‌


مطلب‌ ششم‌ : نظر حضرت‌ آية‌ الله‌ خامنه‌اي‌ در امر كاهش‌ جمعيّت‌
مطلب‌ هفتم‌ : تأكيد و ترغيب‌ اسلام‌ بر كثرت‌ اولاد و حامله‌ شدن‌ زنان‌

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیه‌ای از قرآن بر سردر دانشگاه هاروارد +عکس

آیه‌ای از قرآن بر سردر دانشگاه هاروارد +عکس

آیه‌ای از قرآن بر سردر دانشگاه هاروارد +عکس

مسئولان دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد آمریکا به تازگی آیه ای از قرآن کریم را بر سردر ورودی این دانشکده قرار داده اند.


به گزارش فرهنگ نیوز ، روسیا الیوم، مسئولان دانشکده هاروارد آمریکا به تازگی آیه ای از قرآن کریم را بر سردر ورودی اصلی دانشکده حقوق این دانشگاه قرار داده اند.

این آیه از قرآن کریم که آیه 135 سوره نساء است در روی دیواری که مختص به درج مهمترین عبارات و نوشته ها درباره عدالت است، قرار داده شده است.

متن این آیه به رعایت عدالت در همه احوالات و نظارت الهی بر اعمال انسانها اشاره دارد: "یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّـهِ وَلَوْ عَلَىٰ أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَیْنِ وَالْأَقْرَبِینَ ۚ إِن یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقِیرًا فَاللَّـهُ أَوْلَىٰ بِهِمَا ۖ فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَىٰ أَن تَعْدِلُوا ۚ وَإِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّـهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا " که البته ترجمه انگلیسی آن بر سردر ورودی اصلی دانشکده حقوق هاروارد نقش بسته است.

http://www.farhangnews.ir/content/63356
 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
یا زهرا

یا زهرا

جنایتی دیگر از پیروان یزید و عبیدالله ؛
اعدام دختر سوری با سیم فلزی +فیلم(18+)

مدعیان آزادی و دموکراسی در سوریه دختر جوانی را در انظار عمومی در مناطق تحت سیطره‌شان اعدام کردند.


به گزارش فرهنگ نیوز ، گروه‌های مسلح تروریستی که مدعی آزادی و دموکراسی و اجرای شریعت در سوریه هستند، اقدام به اعدام دختر جوانی در انظار عمومی کردند.

فیلم پیش‌روی نشان می‌دهد که چگونه تروریست‌ها در ملاء عام با یک سیم فلزی اقدام به خفه کردن دختر جوانی می‌کنند که به ارزش‌های آزادی که آنها اشاعه می‌دهند، ایمان و باور ندارد.

http://www.farhangnews.ir/content/63776
=============================================================

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
پیام شفاهی رهبرانقلاب به یک تشکل دانشجویی

پیام شفاهی رهبرانقلاب به یک تشکل دانشجویی

پیام شفاهی رهبرانقلاب به یک تشکل دانشجویی

حجت‌الاسلام محمدیان پیام شفاهی مقام معظم رهبری خطاب به اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل سراسر کشور را قرائت کرد.


به گزارش فرهنگ نیوز ، حجت‌الاسلام والمسلمین محمد محمدیان رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها، با حضور در دوازدهمین اردوی تشکیلاتی جهاد اکبر «اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل دانشگا‌ه‌های سراسر کشور» که در مشهد مقدس در حال برگزاری است، پیام شفاهی رهبر معظم انقلاب اسلامی را به این اتحایه را به شرح ذیل قرائت کرد.

متن کامل سخنان حجت‌الاسلام محمدیان و پیام شفاهی رهبر معظم انقلاب به‌شرح ذیل است:

سلام مرا به فرزندان انقلابی‌ام برسانید و از تلاش‌های جهادگونه آنان در ترویج و پاسداری از آرمان‌ها‌ی امام و انقلاب تشکر کنید و چند نکته را به آنان یادآوری کنید:

1) در کنار تحصیل علم و دانش از فرصت جوانی برای تهذیب نفس و انس با خدا و آشنایی عمیق با معارف قرآن و اهل‌بیت (علیهم‌ السّلام) بهره ببرید.

2) شما افسران جوان جنگ نرم هستید و عرصه جنگ نرم بصیرتی عمارگونه و استقامتی مالک اشتروار می‌طلبد؛ با تمام وجود خود را برای این عرصه آماده کنید.

3) نظام سلطه را با تمام ابعاد و لایه‌هایش بشناسید و اهداف و راهبردهای واقعی آن را تحلیل کنید و برای رویارویی با آن تمام ظرفیت‌های خودتان را به کار گیرید و در این مسیر به وعده‌های خداوند اطمینان داشته باشید.

4) تشکیلات می‌تواند معبد باشد، ولی مبادا تبدیل به معبود گردد؛ اصول و ارز‌ش‌های عقیدتی و معنوی خودتان را در قالب تشکیلات حفظ و بر صمیمیت و همدلی بین اعضا تأکید کنید.

5) افقهای روشنی در مقابل شما جوانان قرار دارد، این کشور و انقلاب با دست پرتوان شما آینده‌ای امیدبخش در پیشِ‌رو خواهد داشت؛ بر تلاش‌های خود بیفزایید و برای رسیدن به قله‌های پیشرفت و تعالی از هم‌دیگر سبقت بگیرید.

در ادامه نیز دانشجویان با سر دادن تکبیر، آمادگی خود را برای دفاع از آرمان‌های امام و انقلاب که مقام معظم رهبری نیز بر آن تأکید داشتند، اعلام کردند.

http://www.farhangnews.ir/content/63779

 

lord aragon

عضو جدید
کاربر ممتاز
پاسخ رهبر انقلاب به داغ‌ترین سوالات هسته‌ای و سیاسی روز

پاسخ رهبر انقلاب به داغ‌ترین سوالات هسته‌ای و سیاسی روز

پاسخ رهبر انقلاب به داغ‌ترین سوالات هسته‌ای و سیاسی روز


رهبر معظم انقلاب امروز در دیدار با پرسنل نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سخنان بسیار مهمی را بیان کردند. این بیانات از آن جهت اهمیت دارد که کشور ما در برهه حساسی قرار دارد؛


به گزارش فرهنگ نیوز ، این در حالی است که آمریکا مدام ایران را تهدید می‌کنند و سخنان نامربوط می‌زنند. در داخل، دولت جدید تنها ۶ ماه است که بر سرکار آمده و هنوز برخی از مسوولان در مرحله آزمون و خطا به سر می‌برند. در این شرایط رهبر معظم انقلاب سخنان بسیار مهمی را بیان فرمودند که می‌تواند بسیاری از پرسش‌های این روزها را پاسخ بگوید؛ اینکه با گستاخی آمریکایی‌ها چه کنیم؟ آیا به مذاکره ادامه دهیم؟ آیا به غرب اعتماد کنیم؟ منتقدان مذاکرات هسته‌ای راست می‌گویند یا دولت؟ آیا رفتار منتقدان با دولت و دولت با منتقدان درست است؟ با سخنان رهبری می‌توانیم پاسخ بسیاری از اینها را به دست آوریم. در مطلب زیر در باره مهم‌ترین سخنان رهبر معظم انقلاب چند نکته را یادآوری می‌کنیم:​


۱. "اظهارنظرهای بی ادبانه مقامات آمریکایی برای همه، مایه عبرت است و ملت ایران باید مذاکرات اخیر و صحبت های آمریکایی ها را با دقت نظاره گر باشد. لازمه تأمین و حفظ استقلال، موضع گیری صریح و شفاف و بدون پرده پوشی درخصوص مبانی و ارزشهای انقلاب اسلامی و خطوط اصلی امام بزرگوار از جمله موضوع امریکا است. در همین اظهارات، دشمنیِ دشمن و دورویی او را ببینید. امریکاییها در جلسات خصوصی با مسئولان ما به یک گونه صحبت می کنند و خارج از این جلسات، به گونه ای دیگر، این همان دورویی و نیت سوء و پلید دشمن است که ملت باید این موارد را با دقت نظاره کند."​
اظهارنظرهای بی ادبانه مقامات آمریکایی برای همه، مایه عبرت است و ملت ایران باید مذاکرات اخیر و صحبت های آمریکایی ها را با دقت نظاره گر باشد. لازمه تأمین و حفظ استقلال، موضع گیری صریح و شفاف و بدون پرده پوشی درخصوص مبانی و ارزشهای انقلاب اسلامی و خطوط اصلی امام بزرگوار از جمله موضوع امریکا است.​

رهبر انقلاب به اظهارات چند روزاخیر آمریکایی‌ها از سخنگوی وزارت خارجه تا رئیس‌جمهور آمریکا که همواره ایران را تهدید نظامی کرده‌اند اشاره کرده‌اند. مقامات آمریکایی در چند ماه سخنان گستاخانه‌ای را بیان کرده اند و حتی گفته‌اند پول سبد کالایی را مذاکرات هسته‌ای و لغو تحریم‌ها تامین کرده است. این مسائل نشان می‌دهد که مسوولان کشور باید در مراودات و گفتگوهای خود با مقامات این کشور نهایت دقت را انجام دهند. قطعا آنها سعادت ایران و مردم کشورمان را نمی‌خواهند. توصیه رهبری در این بخش به مسوولان بود که با دقت بیشتری با آمریکایی‌ها غیرقابل اعتماد مذاکره کنند.
۲. "برای مقابله با استعمار جدید علاوه بر مبارزه با استبداد و دیکتاتوری حاکم، باید با قدرت سلطه گر خارجی و حامی این دیکتاتور نیز مقابله کرد زیرا «مبارزه با مستبد و در عین حال سازش با مستکبر» به نتیجه نخواهد رسید. قدرتهای خارجی و مداخله گر از حس استقلال هر کشوری می هراسند لذا همواره سعی می کنند با شیوه های گوناگون، حس استقلال خواهی در ملتها و مسئولان آنها را تضعیف کنند.یکی از این شگردها القای «منافات داشتن استقلال با پیشرفت» است. دستگاههای تبلیغاتی قدرتهای سلطه گر و عوامل داخلی آنها تلاش دارند تا اینگونه وانمود کنند که تکیه بر منافع و هویت ملی با پیشرفت سازگاری ندارد، بنابراین اگر کشوری بخواهد پیشرفت کند باید از میل استقلال خواهی خود، بکاهد.این حرف کاملاً غلط، و ساخته و پرداخته کسانی است که با استقلال کشورها مخالفند. استقلال به معنای بداخلاقی و قهر کردن با دنیا نیست. استقلال به معنای سدّی در مقابل نفوذ کشورهایی است که می خواهند منافع ملتها را تحت الشعاع منافع خود قرار دهند." این بخش از سخنان رهبری نیز به اهداف قدرت‌های خارجی اشاره دارد؛ اینکه آنها قصد دارند اینگونه القا کنند که تنها راه عبور از مشکلات تسلیم شدن بابر آنهاست. قطعا مسوولان کشور هیچ‌گاه نخواهند گذاشت که غربی‌ها به این اهداف دست یابند.​

۳. "به هیچ وجه نباید این صراحت و شفافیت را دربرابر دوستان و دشمنان ملت ایران از دست داد و مواضع جمهوری اسلامی ایران باید شفاف و صریح بیان شود." موضوع سوریه یکی از بارز‌ترین مصداق‌های این سخنان رهبری است. نتیجه مذاکرات ژنو۲ و موضوع دعوت از ایران و پس گرفتن آن دعوت نشان داد که می‌توان با موضع‌گیری شفاف در قبال مسائلی همچون سوریه و حمایت از اسد در سیاست‌خارجی به دستاوردهایی دست یافت. بسیاری از کارشناسان بین‌الملل عدم حضور ایران در ژنو۲ را عامل بی‌نتیجه ماندن این اجلاس دانستند.​

۴. "«تاکتیک ها و شیوه های کار» را می توان تغییر داد اما "اصول و مبانی" باید مستحکم باقی بمانند و همین موضوع راز استحکام و پیشرفت کشور است." کیست که نداند منظور آیت‌الله خامنه‌ای از جمله مذکور مذاکرات هسته‌ای و توافق ژنو بوده است. دولت جدید بر سر موضوع هسته‌ای نسبت به دولت سابق تغییر تاکتیک داد و با غربی‌ها مذاکره کرد. نتیجه این مذاکرات هر چه باشد می‌تواند برای ایران یک دستاورد باشد؛ اگر مذاکرات موفق باشد تاکتیک جدید موفق عمل کرده و اگر نتیجه‌ای در بر نداشته باشد حداقل دشمن را بیشتر از گذشته شناخته‌ایم. دولت در این تغییر تاکتیک باید خطوط قرمز و اصول را به طرف مقابل گوشزد کند چرا که طبیعی است اصول و مبانی قابل مذاکره نیست.​
اگر منتقدی به دولت توصیه می‌کند در قبال توهین آمریکایی‌ها واکنش مقتدرانه نشان دهند توصیه به جایی است اما اینکه نفس مذاکره و نتیجه رسیدن مذاکرات زیر سوال برود قطعا نقد منصفانه‌ای نیست. با توجه به موضوع آزادی بیان و اینکه دولت از نقد دفاع می‌کند نیز دولتمردان نباید بابت هر نوع نقدی سیاست شکایت را در پیش بگیرد که این با روح آزادی بیان مورد ادعا منافات دارد. در گیری منتقد با دولت و دولت با منتقد قطعا از وحدت داخلی و آن انسجام ملی مورد نظر رهبری خواهد کاست۵. "تنها راه حل مشکلات اقتصادی کشور، نگاه به ظرفیت های بیشمار درونی است و نه نگاه به بیرون و برداشته شدن تحریم ها. به دشمن نمی توان چشم دوخت و از دشمن نمی توان انتظار داشت. سیاستهای اقتصاد مقاومتی در آینده نزدیک ابلاغ خواهد شد و در پی آن، اقدامات و ساخت های لازم برای ایجاد اقتصاد مقاومتی بوجود خواهد آمد."

خیلی از خوش‌بین‌ها پس از پایان مذاکرات ابتدایی هسته‌ای و رفع تحریم‌های محدود دچار "خوشبینی مفرط شده و تنها راه گشایش اقتصادی را مذاکره و رفع تحریم‌ها دانسته‌اند. مشخص است که رفع تحریم‌ها می‌تواند تا حدودی به اقتصاد کمک کند اما این کمک قطعا همیشگی نیست و اگر مسوولان بتوانند برای آینده‌ای که می‌توان آن را پیش‌بینی کرد درست برنامه‌ریزی کنند، رشد اقتصادی را شاهد خواهیم، حتی اگر تحریم‌های جدید علیه کشور ما اعمال شود. اقتصاد امروز ما نتیجه بی‌توجهی به همان نگاه درونی بود و مسوولان سابق به جای برنامه‌ریزی صحیح و همه جانبه تنها تحریم‌ها را عامل بحرانی‌شدن اقتصاد می‌دانسته‌اند. در حالی که این تحریم‌ها سال‌های سال علیه ایران وجود داشته است. رئیس‌جمهور محترم بارها و بارها از ظرفیت داخلی سخن گفته‌اند و باید این ظرفیت‌ها را به کار گرفت.​

۶."در برخی اظهارنظرهای مقامات امریکایی سخنانی مبنی بر اظهار دوستی با ملت ایران، شنیده می‌شود. آنها در این خصوص نیز دروغ می گویند. از یک طرف می گویند با ملت ایران دوست هستیم اما از طرف دیگر این ملت را تهدید می کنند و انتظار هم دارند که جمهوری اسلامی از قدرت دفاعی خود بکاهد و این، واقعاً تمسخیرآمیز است.ملت ایران و مسئولان در بخشهای مختلف بویژه نیروهای مسلح، به توفیق الهی، روز به روز قدرت دفاعی خود را افزایش خواهند داد."​

۷." دولت، چند ماهی بیش نیست که مسئولیت را به عهده گرفته است، باید به مسئولان فرصت داده شود که کارها را با قدرت به پیش ببرند، ضمن آنکه منتقدین باید در قبال دولت، با شرح صدر برخورد کنند.مسئولان دولتی را هم به شرح صدر در برابر منتقدان دعوت می‌کنم و همه باید به یکدیگر احترام بگذارند."​

مذاکرات هسته‌ای و طرح سبد کالایی بیشترین موضوعاتی بوده که منتقدان را مجبور به نقدکردن دولت کرده است. رهبری در این بخش از سخنان به منتقدان توصیه می‌کند که به دولت فرصت بیشتری دهند و صبر کنند. قطعا اطلاع‌رسانی و تحلیل و نقد عملکرد دولت از وظایف رسانه است اما نقد منصفانه. قطعا منتقدان می‌توانند نقد کنند و بهانه‌جویی با نقد و تحلیل متفاوت است. در مقابل دولت نیز به شرح صدر توصیه شده است. اگر منتقدی به دولت توصیه می‌کند در قبال توهین آمریکایی‌ها واکنش مقتدرانه نشان دهند توصیه به جایی است اما اینکه نفس مذاکره و نتیجه رسیدن مذاکرات زیر سوال برود قطعا نقد منصفانه‌ای نیست. با توجه به موضوع آزادی بیان و اینکه دولت از نقد دفاع می‌کند نیز دولتمردان نباید بابت هر نوع نقدی سیاست شکایت را در پیش بگیرد که این با روح آزادی بیان مورد ادعا منافات دارد. در گیری منتقد با دولت و دولت با منتقد قطعا از وحدت داخلی و آن انسجام ملی مورد نظر رهبری خواهد کاست.

http://www.farhangnews.ir/content/63391

 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا