اقسام عُجب در قرآن
از دیدگاه قرآنی "عجب" دارای اقسامی است که به اهم آن اشاره میشود:
1. عجب نفسی
خودستایی که از آن به عجب نفسی نیز تعبیر میشود از اقسام عجب است:
«ألَمْ تَرَ اِلی الَّذینَ یزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ بَلِ اللهِ یزكّی مَنْ یشاءْ
«آیا ندیدى كسانى را كه خودستایى مىكنند؟! (این خودستاییها، بىارزش است) بلكه خدا هر كس را بخواهد، ستایش مىكند.»[ نساء/49.]
تزکیه به معنی برچیدن زوائد برای پاک و سالم سازی یک چیز است که اگر به صورت عملی صورت گیرد کاری پسندیده بوده، اما اگر صِرف قول و ادعا باشد بسیار قبیح است[1] که قرآن کریم به صراحت از آن نهی کرده است:
«...فَلَاتُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى»
«...پس خودستایى نكنید، او پرهیزگاران را بهتر مىشناسد!»[نجم/32.]
2. عجب عملی
یکی از اقسام عجب این است که اعمال بد شخص، آنچنان در نظرش جلوه میکند که آن را به عنوان عملی نیک میپندارد و هیچگونه نقد و نظری را نمیپذیرد؛ بلکه ناقدان را دشمن خود میداند.[2] قرآن میفرماید:
«أفَمَنْ زُینَ لَهُ سُوء عَمَلِهِ فَرَآهُ حُسْنا»
آیا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زیبا مىبیند (همانند كسى است كه واقع را آنچنانكه هست مىیابد)؟![فاطر/8.]
3. عجب علمی
تکیهی افراطی بر توانایی علمی نیز از مواردی است که آفت عجب در آن راه پیدا کرده و سبب میشود انسان از دیدن و درک واقعیتها محروم گردد:
«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدی»
«(قارون) گفت: این ثروت را بوسیلهی دانشى كه نزد من است به دست آوردهام!»
[قصص/78.]
قارون که در ابتدا یکی از یاران نزدیک حضرت موسی(ع) بود و علوم بسیاری را از او آموخته بود و از این طریق به ثروت کلانی دست یافته بود، به علم خود مغرور شده و با آن به مردم فخر میفروخت و عجب میورزید و علم خود را تنها مؤثر در کسب ثروت فراوان و مقام قلمداد مینمود و به همین دلیل حتی حاضر به پرداخت زکات واجب خود نیز نشد.[3]
همچنین عُجب علمی کفار به حدّی بود که حتی مقابل انبیاء الهی ایستاده و آنها را تحقیر و مسخره میکردند که قرآن کریم در اینباره میفرماید:[4]
«فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم وَ حَاقَ بِهِم مَّا كاَنُواْ بِهِ یسْتهِزءُون»
«هنگامى كه رسولانشان دلایل روشنى براى آنان آوردند، به دانشى كه خود داشتند خوشحال بودند (و غیر آن را هیچ مىشمردند) ولى آنچه را (از عذاب) به تمسخر مى گرفتند آنان را فراگرفت!»[غافر/83.]
4. عجب در مال و فرزندان
عجب بر فزونی مال و اولاد نیز یکی از اقسام عجب است؛ چرا که فرد با وجود مال و اولاد زیاد، خود را قوی و آسیبناپذیر میانگارد و چون در آن حال، مانعی بر سر راه پیشرفت خود نمیبیند، پا را از محدوهی خود فراتر نهاده، خود و اموالش را جاودان میپندارد و منکر خدا و روز رستاخیز میگردد، تا جایی که خود را مالک مردم نیز میداند:[5]
«...وَ كانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقالَ لِصاحِبِهِ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا...»
«...صاحب این باغ، درآمد فراوانى داشت به همین جهت، به دوستش- درحالىكه با او گفتگو مىكرد چنین گفت: من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات نیرومندترم! و درحالىكه نسبت به خود ستمكار بود، در باغ خویش گام نهاد و گفت: من گمان نمىكنم هرگز این باغ نابود شود!...»[کهف/34.]
قرآن کریم در این آیه مثالی از عجب و غرور در مال و اولاد را در قالب گفتگوی دو شخص که یکی مؤمن و دیگری کافر است، به زیبایی بیان نموده است. شخص کافر به مال، اولاد و خدم و حشم خود میبالد و آنها را همیشگی دانسته و منکر خالقیت و مالکیت خدا و برپایی روز جزا میشود.[6]
5. عجب در برتری نفرات رزمی
یکی از مهمترین عوامل پیروزی در نبرد، بهره بردن از برتری نیروهای رزمی است؛ ولی در عین حال گرفتار شدن به عجب در این زمینه نیز یکی از عوامل شکست است:
«...وَ یوْمَ حُنَینٍ إذْ أعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْتُغْنِ عَنكُمْ شَیئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثمَُّ وَلَّیتُم مُّدْبِرِین»
«...و در روز حنین (نیز یارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعیتتان شما را مغرور ساخت، ولى (این فزونى جمعیت) هیچ به دردتان نخورد و زمین با همهی وسعتش بر شما تنگ شده، سپس پشت (به دشمن) كرده، فرار نمودید!»[توبه/25.]
آیهی مباركه در رابطه با جنگ حنین است. در آن جنگ تعداد لشگر اسلام به قدری زیاد بود كه در هیچ یك از جنگهای اسلامی تا آن روز این عدد سابقه نداشت؛ آنچنانكه بعضی از مسلمانان دچار عُجب و غرور شده و خود را شکست ناپذیر انگاشتند. ولی علیرغم این انبوه جمعیت، بسیاری از نیروهای رزمی به دشمن پشت نموده و فرار کردند و متحمّل شكست ابتدایی شدند. این به خاطر مغرور شدن آنها به انبوهی جمعیتشان و غافل شدن از لطف خدا بود.[7]
کفار و عُجب
کفار یکی از گروههایی به شمار میرود که در قرآن کریم مثالهایی را در مورد عُجب آنها آورده است که به نمونههایی از آن اشاره میگردد:
«فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ ما نَریكَ اتَّبَعَكَ الَّا الَّذینَ هُمْ اراذِلُنا بِادِىَ الرَّأْىِ»
«اشراف كافر قومش (در پاسخ او) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبینیم! و كسانى را كه از تو پیروى كردهاند، جز گروهى اراذل سادهلوح، مشاهده نمىكنیم و براى شما فضیلتى نسبت به خود نمىبینیم؛ بلكه شما را دروغگو تصور مىكنیم!»[هود/27.]
حضرت نوح وقتی قوم خود را به ایمان به خدا دعوت کرد، به جز عدهای از افراد فقیر کسی به او ایمان نیاورد؛ اما کفاری که از قدرت و ثروت بهرهمند بودند با این استدلال که "پیروان تو کسی جز افراد پست و فقیر و زیردست نیستند" به او ایمان نیاوردند. این سخنان کفار کنایه از این است که ما صاحب شأن و قدرت و ثروت هستیم و تو لایق این نیستی که ما نیز همانند آن افراد پست از تو اطاعت کنیم.[8]
اهلکتاب و عُجب
یکی از مشخصههای بارز اهلکتاب امتیازات ویژهای است که در مقابل پیروان ادیان دیگر، برای خود قائل بودند و با این اعتقادات از موجودیت خود دفاع میکردند که قرآن نیز به اهم آنها اشاره نموده است. این توهم برتر و ممتاز بودن نزد خدا در میان اهل کتاب، سبب ایجاد شدن صفت عُجب در آنها شده و دیدگان آنها را از دیدن حقایق و واقعیتها کور کرده است؛ به همین خاطر خود را تافتهای جدا بافته از دیگران میدانند.[9] لذا خود را فرزندان و دوستان خدا دانسته و بهشت را به خود اختصاص دادهاند:
«وَ قالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ ابْناءُ اللَّهِ وَ احِبَّاؤُهُ...»
«یهود و نصارى گفتند: ما، فرزندان خدا و دوستان (خاصّ) او هستیم...»[مائده/18.]
«قالُوا لَنْیدْخُلَ الْجَنَّةَ الَّا مَنْ كانَ هُوداً اوْ نَصارى...»
«آنها گفتند: هیچ كس، جز یهود یا نصارى، هرگز داخل بهشت نخواهد شد...» [بقره/111]
بلال حبشي، چون روز فتح مکه بر بام کعبه اذان گفت، جماعتي گفتند که: «اين سياه اذان گفت!» در آن وقت نازل شد: «کريم ترين و بهترين شما نزد خداوند، باتقواترين شماست». [10]
-------------------------------------------
[1]
مصطفوی، حسن؛ تفسیر روشن، تهران ، مرکز نشر کتاب، 1380ش، چاپ اول، ج6، ص8.
[2]فضل الله، سیدمحمدحسین؛ تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالملاك، 1419ق، چاپ دوم، ج19، ص84.
[3]كاشانى، ملا فتحالله؛ تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، تهران، كتابفروشى محمدحسن علمى، 1336ش، ج7، ص104.
[4] حسینى شیرازى، سیدمحمد؛ تقریب القرآن إلى الأذهان، بیروت، دارالعلوم، 1424ق، چاپ اول، ج4، ص632.
[5]مدرسى، سید محمدتقى؛ من هدى القرآن، تهران، دار محبی الحسین، 1419ق، چاپ اول، ج6، ص413.
[6]طباطبائی(علامه)، سیّد محمدحسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارت اسلامی جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج13، ص310 – 311.
[7]تفسیر نمونه، ج 7، ص337 و 338.
[8]بانوی اصفهانی، امین سیّده نصرت؛ مخزن العرفان فی تفسیر قرآن، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1361ش، ج6، ص248.
[9] المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص261 - 262.
[10]معراج السعاده، ص 276.