
تحلیل چند فیلم برتر هیچکاک
طناب ( Rope ) ( 1948 )

(( طناب )) يكي از قابل تامل ترين آثار تاريخ سينما است. اثري كه ارزش بارها و بارها ديدن را به خصوص براي اهالي سينما دارد. (( طناب )) را مي توان فرزند خلف زمان خودش دانست. زماني كه اوج نظريه هاي گوناگون زيبايي شناختي فيلم بود همانند نظريه هاي بازن و مانستربرگ و ... . هيچكاك هم براي اينكه ثابت كند از حال و هواي روشنفكري سينما دور نيست بر طبق نظريه معروف بازن درباره تدوين درون پلان و عمق ميدان فيلم معروف (( طناب )) را ساخت. تنها فيلم تاريخ سينما كه هيچ كاتي در آن نخورده است و بدون كمك از عامل مهمي به نام تدوين شكل گرفته است. تنها فيلم تاريخ سينما كه نيازي به تدوين ندارد. تمامي فيلم در يك زمان و مكان معين مي گذرد. فيلم بر پايه ي دكوپاژ كاملا دقيق هيچكاك صورت گرفته است. تمامي حركات دوربين از قبل حساب شده است و حدود شش ماه تمرين مداوم قبل از ساخت فيلم صورت گرفته است. دكورهاي متحرك ساخته شده و همه چيز طبق دستور هيچكاك آماده شده تا وي اولين فيلم رنگي خود را بر طبق نظريه هاي زيبايي شناسانه بسازد تا شايد در دل منتقدين جايي باز كند. ولي نه تنها در اين زمينه موفق نيست، بلكه با سردي منتقدان نسبت به اين فيلم بسيار پر زحمت رو به رو مي شود.
خيلي از منتقدين (( طناب )) را يك تئاتر تو قوطي مي خوانند و معتقدند كه هيچكاك كار خاصي روي نمايشنامه هنگامي كه آن را به فيلمنامه تبديل مي كرده است انجام نداده است، در صورتيكه اين طور نيست. اين تفكر از دكوپاژ دقيق و كاملا طرح ريزي شده ي هيچكاك ناشي مي شود. هيچكاك به سبكي ناباورانه با دكوپاژ اين فيلم، استادي خود را در تاريخ سينما ثابت كرده است. دكوپاژ فيلم آنچنان دقيق و پيچيده است، كه بسياري از بزرگان ادعا مي كنند اين فيلم چيزي جز تئاتر توي قوطي نيست.
دوربين در اين فيلم شخصيت ويژه اي دارد و براي حفظ يك دستي داستان از نشان دادن نماهاي P.O.V خودداري مي كند. در اين فيلم ما به عنوان تماشاگر در نظر گرفته شده ايم و شخصيت خود را به عنوان داناي كل و ناظر بر جريان تقريبا در همه جاي داستان حفظ مي كنيم . حركات دوربين در فيلم باعث ايجاد نوعي مكاشفه تصويري مي شوند و حالتي يكپارچه و يك دست به فيلم مي دهند.
بيمار رواني ( PSYCHO ) ( 1960 )

فيلم بيمار رواني يكي از برترين آثار استاد است. فيلمي به تمام معني هيچكاكي و بر گرفته شده از يك موضوع كاملا هيچكاكي. فيلم با صحنه ي كوبنده ي آغاز مي شود ( صحنه ي اول پس از چند ديزالو براي مشخص كردن موقعيت، وارد يكي از اتاقهاي يك هتل مي شود ) و تماشاچي را خلع سلاح مي كند و به دنياي زيبا و لبريز از توهم هيچكاك مي برد.
در اين فيلم هيچكاك براي اولين بار در شيوه ي روايت گويي خود تغييراتي پديد مي آورد، يعني در جايي نيمه هاي فيلم شخصيت زن را عليرغم اينكه توانسته توجه تماشچيان را جلب كند مي كشد و نابود مي كند و شخصيت ديگري را جايگزين او مي كند. يعني در حقيقت ما تا صحنه ي قتل در حمام جانت لي را تعقيب مي كرديم، پس از كشته شد جانت لي، هيچكاك تماشاگر را به دنبال آن بازيگر ديگرش مي فرستد. آنتوني پركينز. ما حدود نيمي از فيلم را با اين آدم سپري مي كنيم و به سرنوشتش علاقه مند مي شويم و در پايان هيچكاك سعي دارد با يك شوك شديد ما را از فضاي خشن اثر جدا كند. فيلم بيمار رواني واجد بسياري از مشخصاتي است كه ساير آثار هيچكاك نيز آنها را دارا مي باشند نظير بازي با الگوي داستان پردازي، مادر فيلم بيمار رواني( 1960 ) عليرغم اينكه در فيلم حضور ندارد ولي فقط با همين حضور معنوي اش يكي از خوف انگيز ترين مادران هيچكاكي است. زني كه به راحتي مي تواند دست به قتل بزند و آدم ها را قرباني خودخواهي هاي خودش بكند. مادر فيلم بيمار رواني ، يك مادر مريض است كه ما به غير صدا هيچ اثر ديگري از او نداريم. شخصيتي به نام مادر در داخل آن خانه متروك و بزرگ و قصر مانند وجود دارد كه نقش موثري در رفتار و گفتار پسر جوانش نورمن ( آنتوني پركينز ) دارد. مهمترين علاقه ي نورمن تاكسيدرمي كردن پرندگان است، بعيد به نظر مي رسد يك آدم عادي به چنين كار وحشتناكي به عنوان سرگرمي نگاه كند. نورمن از جهان بدش مي آيد و از هر چه در آن است متنفر است. عشق زيادي كه به مادر نامهربانش داشته باعث شده نتواند بعد از پدرش حضور مرد ديگري را در خانه نپذيرد و هم مادر و هم آ، مرد را بكشد. وقتي مادرش را دفن مي كنند تحمل دوري از او را حتي براي يك شب ندارد. پس قبر مادرش را نبش كرده و جسد او را در آورده و چندين سال با جسد مادرش زندگي مي كند و طوري رفتار مي كند كه انگار مادرش زنده است و حتي در غالب او فرورفته ( در لحظات خاصي ) و با هم ( نورمن و مادرش ) صحبت مي كنند. يكي از مهمترين نكات فيلم بيمار رواني كه كمتر به آن پرداخته شده است، عشق است. نورمن عاشق مادرش است، به خاطر همين عشق او را مي كشد و بعد از او نمي تواند عاشق كس ديگري بشود. وقتي از ماريون ( با بازي جنت لي ) خوشش مي آيد مادر درون نورمن حسودي كرده و نمي خواهد كار به جاهاي باريكتر بكشد. در حقيقت نمي خواهد نورمن عاشق شود و مي خواهد نورمن را تا آخر عمرش تحت تسلط خود داشته باشد. به همين خاطر مادر درون نورمن بر نورمن واقعي پيروز شده و نورمن به شكل مادرش در مي آيد و ماريون را به قتل مي رساند. نورمن واقعا معتقد است كه ماريون به دست مادرش كشته شده، من كه حرف او را مي پذيرم شما چي ؟
بيمار رواني را مي توان فيلمي نو و پيشرو به حساب آورد. دوست ندارم در دام تعريف كردن پيشرو و نو محصور شوم. به اين دليل پيشرو محسوب مي شود كه در خيلي از جاها از قواعد سينماي كلاسيك پيروي نمي كند و آنها را زير پا مي گذارد. هيچكاك به صورت تدريجي به ما اطلاعات مي دهد . وي در ميانه ي فيلم ناگهان شخصيت اصلي فيلم ( ماريون )را مي كشد و شخصيت ديگري را محور فيلم قرار مي دهد كه بر حسب اتفاق در مسير حركت شخصيت اصلي قرار گرفته است. ماريون علاقه بسيار زيادي به تشكيل خانواده دارد. به همين خاطر پولي حدود چهل هزار دلار را از يكي از مشتريان صاحب كارش مي دزد. ما از اين دزدي كوچكترين احساس ناراحتي نمي كنيم. چرا از آن مشتري متنفر شده ايم. پيرمردي كه هنوز دست از عياشي بر نداشته و به ماريون كه مي تواند جاي دخترش باشد نظرهاي سو دارد. ماريون اين پول ر براي تشكيل خانواده مي خواهد. پول دزديه شده هم ناشي از يك ازدواج است ( پيرمرد براي دختر نو عروسش خانه مي خرد ). وي به شهري مي رود كه نامزدش در آنجا زندگي مي كند. در بين راه نسبت به كاري كه انجام داده احساس پشيماني مي كند چون شب و دير وقت به نزديكي آن شهر رسيده به متلي مي رود تا شب را در آنجا سپري كند. بعد از اينكه با نورمن حرف مي زند و شام مي خورد به اتاقش مي رود. در كوتاه ترين زمان ممكن هيچكاك با استفاده ي بسيار زيبا از تصوير و صدا پشيماني ماريون را نشان مي دهد و بدون اين كه كوچك ترين ديالوگي بگويد متوجه مي شويم كه قصد دارد برگردد و پول ها را پس بدهد. بعد از اينكه خيال ش راحت مي شود براي اينكه بار گناه را از روي دوشش پاك كند به حمام مي رود تا تن و روان خود را پاك كند ولي اين اجازه به او داده نمي شود. نورمن عاشق او شده و مادر نورمن دوست ندارد به غير از او زن ديگري وارد زندگي نورمن شود. به همين خاطر ماريون را مي كشد. نورمن هم به خاطر اينكه آثار جرم مادرش را از بين ببرد جسد ماريون را به مردابي برده و همراه با ماشينش غرق مي كند. در ادامه ما شاهد جستجوي كارآگاه و خواهر ماريون براي پيدا كردن او هستيم. در انتها وقتي پي مي بريم نورمن قاتل ماريون است و مادر نورمن چيزي جز اسكلت نيست ( البته در ظاهر و گرنه آن مادر بد اخلاق و غر و غرو در روان نورمن زنده است و همو قاتل ماريون است ) به جايي كه نسبت به نورمن احساس خشم و نفرت داشته باشيم. نسبت به او احساس ترحم و محبت مي كنيم. چرا كه او قرباني عشق خودش است.( صحبت هاي روان پزشك در آخر كار كاملا بيهوده و زايد است ) و ما براي عشق او احترام قائليم حتي اگر به مرگ بي گناهي منجر شده باشد. عشقي كه در آخر كار نورمن را كاملا تحت تاثير خود قرار داده و باعث استحاله ي شخصيت نورمن به مادرش شده است. در انتها ي فيلم ما با نورمن روبرو نيستيم. اين مادر نورمن جلويمان نشسته است.
مرد عوضي ( The Wrong Man ) ( 1957 )

مرد عوضي يكي از زيباترين فيلم هاي هيچكاك است. اين فيلم ساختاري مستند دارد و فارق از ساير مشخصات ويژه ي ساير فيلم هاي هيچكاك است. هيچكاك در اين فيلم به روايت كردن يك داستان واقعي در مكانهاي واقعي و با اشخاص واقعي ( بجز شخصيت هاي اصلي فيلم نظير بالسترو و زنش ) مي پردازد.
كدام منتقد يا تحليل گر مي تواند ثابت كند اين فيلم كاملا در رو است و در زير اين روايت ساده ي خطي چيز ديگري وجود ندارد. من ادعا مي كنم كه بالسترو ( با بازي زيباي هنري فوندا ) دزد واقعي است. او بوده كه به خاطر شرايط و دستمزد پاييني كه داشته دست به دزدي زده و به خاطر خانواده اش كه آن را خيلي دوست مي دارد مجبور شده كارهايي را انجام بدهد كه اصلا مايل به انجام دادن آنها نيست. آيا در بين آن همه شاهد هيچكدام متوجه تفاوتي كه ميان بالسترو و مردي كه در پايان فيلم است نمي شود. من كه عليرغم شباهتشان خيلي زود متوجه تفاوت ميان آن دو شدم چه برسد به كساني كه آن مرد متهم است از آنها دزدي كرده است.
بالسترو براي تامين كردن خانواده اش دست به دزدي از جامعه اي مي زند كه مانع پيشرفت او شده و او را مجبور به تحمل بدبختي و سختي كرده است. او حتي پول ندارد تا به زنش دهد كه از دندان درد رنج مي برد. آيا بايد اين شيوه زندگي يك هنرمند باشد. بالسترو براي حق طبيعي اش كه از او سلب شده دست به دزدي مي زند. حق زندگي . او و همسرش و بچه هايش حق زندگي كردن دارند. ولي اين حق به آنها داده نشده است. پس او مجبور است اين حق را از راه ديگري احقاق كند. از راهي كه شايد غير قانوني و حتي غير اخلاقي باشد ولي براي كسي در آن شرايط بد مالي اجتناب نا پذير است. بالسترو دزدي مي كند ولي وقتي كه دستگير مي شود سرگردان است. همو است كه نان آور خانواده است و با دزدي هاي كوچكي كه انجام مي دهد به گونه اي هر چند سخت چرخ زندگي خانوادگي را مي چرخاند. حالا كه او دستگير شده آيا خانواده اش از هم نخواهد پاشيد.؟چه كسي نان آور خانواده مي شود؟ مخارج خانواده از كجا تامين مي شود؟ همه ي اينها سوال هايي است كه ذهن خسته ي بالسترو براي آنها جوابي پيدا نمي كند. رز همسر بالسترو ( با بازي ورا ميلز ) تمام پس اندازش را خرج گرفتن وكيل براي بالسترو مي كند. اين كار براي بالسترو كشنده است. زنش به او ايمان دارد و براي آزادي او تمام پس انداز اندكش را كه براي مداواي دندانش كه مدتهاي زيادي درد مي كرد كنار گذاشته بود خرج گرفتن وكيل مي كند. در تمامي صحنه هايي كه بالسترو در زندان است و يا در خيابان ها از خانه ي اين شاهد به خانه ي آن شاهد يا از محل كار اين شاهد به محل كار آن شاهد مي روند مي توان اين شرمندگي را در چهره ي شكسته شده ي بالسترو ديد.
تنها چيزي كه باعث نجات بالسترو مي شود عشق است. عشق زنش رز كه به بالسترو اطمينان دارد و همين اطمينان باعث بر آشفتگي شديد روحي و رواني او مي شود كه منجر به بستري شدن او در آسايشگاه رواني مي شود. براي يك مرد چه چيزي مي تواند ناراحتت كننده تر و خرد كننده تر از اين موضوع باشد؟
در انتها وقتي بالسترو مقابل چهره ي حضرت مسيح ايستاده از تمامي گناهانش توبه مي كند و آرزو مي كند كه اي كاش اوضاع به حالت عادي برگردد. ديزالو بسيار زيباي هيچكاك در اين صحنه شايد يكي از زيباترين ديزالوهاي تاريخ سينما باشد. مردي از انتهاي ذهن بالسترو مي آيد صورت حقيقي به خود مي گيرد و تمامي گناهان بالسترو را بر عهده مي گيرد.
در انتها هيچكاك باز ما را به جهان آرام بر نمي گرداند. بلكه به صورت خبري به ما اطلاع مي دهد كه رز پس از دو سال سلامت خود را باز يافته و به جمع خانواده اش باز مي گردد. آيا مي توانيم اطمينان داشته باشيم كه اين رز همان رز سابق است؟ مسلما نه بلاهايي كه سر اين آدم آمده همه ناشي از عشق فراواني است كه نسبت به همسرش داشته است و نمي توانسته تحمل كند به مردي كه در نظر او سر منشا و سر لوحه ي پاكي هاست تهمت ناروا بزنند به همين خاطر با دنياي واقعي دچاز تضاد شديدي مي شود كه در نتيجه وي را راهي آسايشگاه رواني مي كند. براي بالسترو اين اتفاق بسيار سخت تر از تحمل مجازات زندان است چون محبوبي را اذيت كرده كه عاشقانه دوستش دارد و اين نابخشودني ترين گناه در وادي عشق است.
شمال از شمال غربي ( North by Northwest ) ( 1959 )

شمال از شمال غربي را فلسفي ترين اثر هيچكاك مي دانند و شايد يكي از فيلم هاي برگزيده او به حساب مي آورند.
ولي من اصلا شمال از شمال غربي را دوست نداشته و ندارم. فيلم بسيار زيبايي است ولي در مقابل فيلمهاي ديگري از اين استاد نظير (( سرگيجه )) ، (( بدنام )) ، (( مرد عوضي )) و ... واقعا فيلم تفريحي و كوچكي به نظر مي رسد.
مردي از فضاي عادي و بي هيجان زندگي روزمره اش خسته شده و آرزو مي كند حادثه اي در زندگي اش اتفاق كند كه او از اين همه روزمرگي نجات دهد. بلافاصله سير حوادث منطقي و غير منطقي بر سر او جاري مي شود به حدي كه فرصت فكر كردن را از تماشاگر مي گيرد. سير حوادث ريز و دشت و منطقي و غير منطقي به حدي سريع است كه نفس تماشاگر را بند مي آورد. زيبا ترين سكانس شمال از شمال غربي خيلي دور از واقع است. سكانسي كه با هواپما تورنهيل را مي خواهند بكشند بسيار غير قابل باور و غير منطقي است. البته اين را بايد اضافه كنم اين غير قابل باور بودن و غير منطقي بودن در چند بار اول قابل فهم نيست و رمز موفقيت استاد نيز همين است. او حوادث غير منطقي در فيلم هايش را به نحوي مطرح مي كند كه براي تماشاگر عادي سينما قابل باور باشد و حتي در بارهاي اول براي تماشاگران حرفه اي سينما هم پنهان است. آيا كشتن يك آدم در صحراي به آن وسيعي با فرستادن قاتل حرفه اي كه خود را كاپلان معرفي كند راحت تر و مطمئن تر و حتي ساده تر و بي سر صدا تر نيست؟
مسلما اين طور است. پس چرا هيچكاك اين كار را انجام نمي دهد؟ منطق هيچكاك منطق فيلم است نه واقعيت به همين خاطر براي آنكه تماشاگر را شگفت زده بكند در عين حاليكه هيجان زيادي خلق مي كند چاره اي جز اين نداشته كه از يك هواپيما سود جويد.
شمال از شمال غربي يك فيلم ساده و سر راست است و براي زمانه ي خودش عالي بوده و براي امروز هم يكي از بهترين آثار كلاسيك تاريخ سينما محسوب مي شود اما در پرونده ي فيلم سازي هيچكاك يك شوخي تصويري زيبا محسوب مي شود.