به شقایق سوگند
که تو بر خواهی گشت ،
من به این معجزه ایمان دارم ،
منتظر باید بود
تا زمستان برود ،
غنچه ها گل بکنند !
مردم شهـــری که هــمه در آن می لــنگند ...
بــه کــسی که راسـت راه می رود، می خــندند !
هر کسی را میتوانستم دوست داشته باشم
اگر دوست داشتن را از تو شروع نمیکردم...!
مینویسم دلتنگی،
میاندازم ش همینجا
صاحبش بیاید بردارد ببرد ...
بگو نبارد برف.!
اين همه سپيد ننشيند بر زمين ؛
حالا که ردپاهاي ما کنار هم جفت نمي شوند ...
رفتی
درست !
چرا
جاده را
با خودت بردی ... ؟!
نگفتی
در سنگلاخ این عشق
چگونه با قلبی برهنه
به دنبالت خواهم دوید ... ؟!
علیرضا لک
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که
*پدر تنها قهرمان بود *
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود...*
ﭘﺸﺖ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭنه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ...ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺷﺎﯾﺪﻡ
ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ، ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ "ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ"
ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ اﻭﻥ ﺟــــﻨـﺲ ﺑﺎﺷــــﻪ!!
سیب می خواهـــد دلــش …
آنکه بی حساب عاشـــق است …
امــا نمی داند …!
کـــرم دارد روزگـــار مـا !
اين همه سپيد ننشيند بر زمين ؛
حالا که ردپاهاي ما کنار هم جفت نمي شوند ...
رفتی
درست !
چرا
جاده را
با خودت بردی ... ؟!
نگفتی
در سنگلاخ این عشق
چگونه با قلبی برهنه
به دنبالت خواهم دوید ... ؟!
علیرضا لک
می خواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که
*پدر تنها قهرمان بود *
* عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد *
*بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود *
*بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند *
*تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند *
*تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود *
*و معنای خداحافـظ ، تا فردا بود...*
حرفی نیست...
خودم سکوتت را معنی می کنم!
کاش می فهمیدی،
گــــــــــاهی....همین نگــــاه ســـــــــــــــــــردت...
روی زمستان را هم كم می كنـــــــــد.
خودم سکوتت را معنی می کنم!
کاش می فهمیدی،
گــــــــــاهی....همین نگــــاه ســـــــــــــــــــردت...
روی زمستان را هم كم می كنـــــــــد.
ﭘﺸﺖ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭنه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ...ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺷﺎﯾﺪﻡ
ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ، ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ "ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ"
ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ اﻭﻥ ﺟــــﻨـﺲ ﺑﺎﺷــــﻪ!!
تو غافلگیری رگبار بودی
و من
مردی که چتر به همراه نداشت ...
و من
مردی که چتر به همراه نداشت ...
سیب می خواهـــد دلــش …
آنکه بی حساب عاشـــق است …
امــا نمی داند …!
کـــرم دارد روزگـــار مـا !
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهره به غم نمی خراشیم
ما چهره به غم نمی خراشیم
ما نیکی او به خلق گوئیم
تا هر دو، دروغ گفته باشیم
مــــرا به دیگــــری وا مگذار . . روزی می بینیــــمان . . تاب نـــمی آوری . . . / .
چه حسه قشنگیه وقتی از نگاهش میخونی که از نگاه کردنت واقعا لذت میبره ….!!!
تا هر دو، دروغ گفته باشیم
مــــرا به دیگــــری وا مگذار . . روزی می بینیــــمان . . تاب نـــمی آوری . . . / .
چه حسه قشنگیه وقتی از نگاهش میخونی که از نگاه کردنت واقعا لذت میبره ….!!!
شغلش این بود بیاید، عاشق کند… تنها بگذارد و برود…!
نامرد…
نمیدانم!
نامرد…
نمیدانم!
مامور بود و معذور…