[ نقد و بررسی کتاب ] - هزار خورشید تابان

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
نقد و بررسی کتاب
هزار خورشید تابان

این را بدان همیشه آویزه گوشت باشد؛ دخترم، انگشت اتهام مردها درست مثل عقربه قطب‌نما که در همه حال رو به شمال می‌ایستد، همیشه رو به زن‌ها نشانه می‌رود. همیشه این یادت باشد مریم.



راضیه ولدبیگی

هزار خورشید تابان
نویسنده: خالد حسینی
مترجم: پریسا سلیمان‌زاده، زیبا گنجی
انتشارات: مروارید

خالد حسینی، زاده 4 مارس 1965 در کابل؛ نویسنده افغان- آمریکایی است. عمده شهرت او به‌دلیل نگارش دو کتاب بادبادک‌باز و هزار خورشید تابان ( یک هزار خورشید رو) است. حسینی ساکن ایالات متحده بوده و آثار خود را به زبان انگلیسی می‌نویسد.

بادبادک‌باز (در افغانستان کاغذپران‌باز) اولین رمان این نویسنده جوان است. این رمان که در سال 2003 میلادی منتشر شد، در آمریکا و اروپا فروش خوبی داشت و به عنوان سومین اثر پرفروش همان سال شناخته شد.

دومین اثر خالد حسینی, هزار خورشید تابان است که دست کم برای سومین هفته متوالی به عنوان پرفروش‌ترین کتاب ادبیات داستانی در آمریکای شمالی بوده است.

خالد حسینی عنوان کتاب را از شعری از صائب تبریزی برگزیده است:
حساب مه‌جبینان لب بامش که می‌داند دوصد خورشید رو افتاده در هر پای دیوارش

خود خالد حسینی درباره کتاب گفته است:
«زنانی را در کشورم دیدم که همراه با کودکانشان از کنار دیوارها با شتاب عبور می‌کردند. زنان برقع‌پوشی که درست مثل خورشید در پس ابر مانده‌اند؛ دوست داشتم بدانم در این سی سال، در مسیر تندباد سرنوشت افغانستان چه بر آنها گذشته است. همان جا بود که تصمیم گرفتم داستانی درباره زنان سرزمینم بنویسم؛ خورشیدهای تابانی که در پس برقع‌ها پنهان هستند. من در بادبادک باز داستان پدران و پسران افغانستان را نوشتم و هزار خورشید ادای دینی به زنان سرزمینم است.»

راجع به کتاب هزار خورشید تابان سخت می‌توان چیزی نوشت؛ کتابی که سرگذشت و سرنوشت زنان را رقم زده و درباره رنج‌های بی‌پایان و عمیق زنان بی‌پناه افغان به‌گونه‌ای سخن گفته که خواننده باید آن را بخواند و حجم زیاد چهارصد و پنجاه صفحه‌ای را دنبال کند تا کم کم طعم تلخ این رنج و روزگار بدسگال را بچشد. نمی‌شود گفت خالد حسینی چقدر توانسته تلخی روزگار را نشان دهد، نمی‌شود از خود نپرسیم چرا این زنان این همه رنج را به جان می‌خرند و دم بر نمی‌آوردند؟

خالد حسینی در این رمان زنانی را به تصویر می‌کشد که بسیار در حاشیه زندگی هستند؛ دیده نمی‌شوند؛ اهمیتی ندارند و در عین حال بار اصلی جنگ و خشونت و محرومیت را بر دوش دارند. خشونت‌ها علیه آنها بیشتر است؛ آنها هستند که قربانی جنگ و موشک‌اند، آنها هستند که بار سنگین به دنیا آوردن فرزند در شرایط جنگی و نگهداری از آنها را به عهده دارند و آنها هستند که قربانی تعصبات کور و بی‌منطق گروهک‌های به ظاهر مسلمان مثل طالبان می‌شوند.

رمان چهار بخش دارد و در هر یک سرنوشت زنان داستان پی گرفته می‌شود. داستان با سرگذشت زنی به نام مریم آغاز می‌شود.

زنی که از ابتدا با نام «حرام‌زاده» خوانده شده و تحقیر می‌شود. او و مادرش در کلبه‌ای روستایی و کوچک زندگی می‌کنند و پدرش مرد ثروتمندی است که تنهایشان گذاشته است. مریم تا پانزده سالگی در آن کلبه همراه مادرش می‌ماند و می‌بیند که زنان نه تنها از اوضاع و احوال بد اجتماعی رنج می‌برند، بلکه در خانه خود نیز روی آرامش ندارند و اسیر خواسته‌های نابجا و زورگویی مردان هستند او از مادرش می‌شنود که: «این را بدان همیشه آویزه گوشت باشد؛ دخترم، انگشت اتهام مردها درست مثل عقربه قطب‌نما که در همه حال رو به شمال می‌ایستد، همیشه رو به زن‌ها نشانه می‌رود. همیشه این یادت باشد مریم.»

مریم که از طرف پدر بی‌توجهی و طردشدگی دیده و مادرش هم لذتی از دنیا نبرده، عاقبت به دست دیگر همسران پدرش به عقد مرد بزرگسال و تندمزاجی به نام رشید در می‌آید.

تمام زندگی مریم که از پانزده سالگی تا سی و هفت هشت سالگی در رمان آمده پر است از تحقیرها، توهین‌ها و کتک‌زدن‌های رشید که او را حرام‌زاده و بی‌ارزش می‌خواند. مریم زنی کدبانو، مهربان، زحمت‌کش و کم‌حرف است که تنها توهین می‌شنود و خرد می‌شود.

در بخش بعدی داستان روایت دختر خردسالی به نام لیلا آغاز می‌شود که از کودکی با پسری به نام طارق دوست است و ماجراهایی آنها را از هم جدا می‌کند. پدر و مادر لیلا هر دو در جنگ داخلی کابل کشته می‌شوند و لیلا در حالیکه از طارق باردار است به دست رشید از زیر آوار نجات پیدا می‌کند. رشید او را هم به عقد خود در می‌آورد و مریم و لیلا هوو می‌شوند و هر دو این بار از دست رشید کتک می‌خورند.

نهایتاً وقتی طارق بعد از سال‌ها جدایی به دیدن لیلا می‌آید و رشید بو می‌برد و می‌خواهد لیلا را بکشد، مریم که در تمام این سال‌ها نفرت کهنه‌ای از رشید در دل دارد، با ضربات بیل او را می‌کشد و در دادگاه با محاکمه‌ای مختصر اعدام می‌شود.

این شرحی کوتاه و بسیار مختصر از زندگی پر از فراز و نشیب این زن‌هاست که در رمان آمده، اما شرح جزییات و زندگی در متن جنگ نشان می‌دهد که زنان افغان از نمای نزدیک چطور با جنگ و تعصبات فرهنگی سر کرده‌اند؛ قوانین خشک و ناعادلانه و حتی بی‌منطق و ظالمانه طالبان تنها متوجه آزادی و تحرک و حتی حیاط و مرگ زنان است؛ کمبود دارو، بیمارستان و دکتر و ... زنان را رنج می‌دهد.

تعرض به زنان، خودکشی‌ها، کشتن زنان بعد از تجاوز، زندگی در زندان و به دنیا آوردن فرزندان در شرایط اسف‌بار زندان و ... همگی شرایط زندگی زنان را نشان می‌دهد این رمان پر از زن‌هایی است که هر کدام به نوعی رنج دیده‌اند.

در لابه‌لای شرح داستان، نویسنده به وقایع سیاسی آن دوران یعنی روی کار آمدن نجیب‌الله و بعد احمدشاه مسعود و تنش و درگیری میان قومیت‌های افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم، و سپس جنگ داخلی افغانستان و روی کار آمدن طالبان و واقعه 11 سپتامبر به دقت اشاره می‌کند.

نویسنده در این رمان زنانی را به ما نشان می‌دهد که نماینده جامعه آن دوره افغانستان هستند؛ زنانی مثل مریم که به جرم زن بودن از مواهب زندگی محرومند و بی‌دلیل مورد سوءاستفاده قرار می‌گیرند و مردانی مثل رشید که نماینده حماقت و سنگ‌دلی کسانی هستند که گمان می‌کنند زن حیوان خانگی آنهاست. اما در نهایت فرزندی که در شکم لیلاست و او قصد دارد اگر دختر باشد نامش را مریم بگذارد، نمادی از امید‌هایی‌ست که زنان به جامعه و بهبود اوضاع آن دارند.
 

Similar threads

بالا