نفسم گرفت از این شهر

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نفسم میگیرد
از الودگی این شهر
نه دودهای شهر
اشکهایی که میچکد اما به دیده تمسخر نگاهش میکنند
دستان ناتوانی که به کمک نیاز دارند اما پس زده میشود
مهربانیها فراموش شده
صداقت و یکرنگی تنها افسانه شده
هوای اینجا الوده هست
نمیتوانم نفس بکشم
بگذارید روحم پرواز کند تا
شاید به شهری برسد
که انجا
برای یک قطره اشک احترام قائل اند
برای دست نیازمند حرمت
برای صداقت و انسانیت انجنان ارزش که
هیچکس باورش نمیشود

زیباست ... ببخش تشکرام تموم شده ..


:gol:

בرב בاره کــﮧ....
همیــــــــــــشه اونـے کــتو خیـالتـ.ـﮧ...بـے خیـــالـتــﮧـ!!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گنجـــــشکـ ها...لافـ مـے زننــב!
جــــــیــکـ جـــــیـکــ جــــبـکـــ....
"تـــــــو" کــﮧ رفتـــــے ـ ....
جــــیـکشان همـ בر نیامـב!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه ی وجودت دلتنگشی ، شماره اش رو هم میگیری اما دکمه ی سبز
رو فشار نمیدی چون میدوونی
اون خیلی پیش از این حرفا فرامووشت

کرده !!






 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی اوقات
بعضی
ادمها
میان تا
فقط یه تجربه بشن
اما
بعضی از این تجربه ها
خیلی میتونه
تلخ باشه
حواست باشه
بخاطر
تلخی که
باعثش شدن
زندگیت تلخ نکن
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
نفسم میگیرد
از هوای مسموم شهر
هوایی که
در ان
بوی
درویی
بوی
تنفر
بوی
انتقام را حس میکنم
چه دلگیر میشود
هوایی که
در ان
دیگر
نه
عشق
نه محبت
و نه
دوست داشتنی
هست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
.

.

نفسم میگیرد
از این همه
دیدنها و خاموش ماندنها
عاشقی را فراموش کرده اند
همه به دنبال هوسی زودگذر به سراغ هم میروند
و چه زیبا از عشق بازیشان سخن میگویند
اما
همشان
هر لحظه در اغوش کسی هست و هیچ یک به اغوشی وفادار نمیماند
در لحظات زودگذر زمان نمیشود
انکار کرد وقتی زمان میگذرد
دیگر تنها حسرت لحظات جوانی به سراغشان میاید
و ارزو دارند
طعم عشق را بچشند
نه طعم هوسهای زودگذر و عادتهایی شبانه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نفسم میگیرد
از این
ادمها
که
تا وقتی
همچون
عروسکی
بودم
کنارم میماندن
اما
از روزی که
بهشان نشان
دادم
عروسک نیستم
دیگر
حتی
نگاهم نمیکنند
اما
برایم دیگر
فرقی ندارد
انانی
که مرا
بخواهند
همچون
عروسک
با من
رفتار
نخواهند
کرد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی
خسته میشوم
از اینکه
به افراد فاحشه بد نگاه میکنند
اما
افکار خودشان
از هر فاحشه ای
بدتر است
خسته میشوم
وقتی به کسی که خیانت را تجربه کرده میرسند
تنها
میگویند
فراموش کن
اما
اخر شما چه میفهمید
وقتی کسی که شما به او وفادار بودید
به شما خیانت میکند چه دردی دارد
و بدتر از ان
اشکهایست که
در تنهایی خویش جاریست
خسته ام
از حرفهای
پر از دروغ عاشقانه
از
لافهای
که
من بخاطرت میمیرم
من بی تو نمیتوانم به زندگی ادامه دهم
گاهی
تنها دلم میخواست
کر بودم
تا
این دروغهای زشت به ظاهر زیبا
را هرگز نمیشنیدم
 

tina364

عضو جدید
ما ازموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید بایداز این ورطه رخت خویش
(یک هفته دیگه درسم تموم میشه واسه همیشه ازشهرتو میرم!!
روزی میرسه دل تنگت بشم میدونم!
فراموشم نکن!)
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
روزی میاید
که دیگر
نامم را
هم نخواهی
شنید
چه برسد
به اینکه
صدایم را بشنوی
 

MAHDI.VALVE

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مثل آن چايي که مي‌چسبد به سرما بيشتر با همه گرميم با دل‌هاي تنها بيشتر درد را با جان پذيراييم و با غم‌ها خوشيم قالي کرمان که باشي مي‌خوري پا بيشتر
 
بالا