سلام دوستان و همراهانِ خوبم در تالارِادبیات!
با تشکر از شرکت عزیزانم در مسابقۀ ادبی 15 نوبت به نظر سنجیِ این مسابقه رسید.
:: دوستانِ عزیز! قبل از شرکت در نظرسنجی به نکاتِ زیر توجه کنید ::
1-فقط عزیزانِ دعوت شده می تونن در نظر سنجی شرکت کنن، با پوزش رایِ بقیۀ دوستان حذف خواهد شد.
(این شرط برای پرهیز از بروز اشکالات احتمالی منظور شده)
2-دوستانِ شرکت کننده در مسابقه به متنِ خودشون نمی تونن رای بدن.
3- از شرکت کننده هایِ مسابقه انتظار دارم برایِ متنشون تبلیغ نکنن و اجازه بدن در شرایطِ مساوی برنده ها انتخاب بشن.
دوستانِ گلم! از بینِ 8 متنِ زیر لطفا به 3 متن (با نوشتن شمارۀ متن ها) رای بدین.
متن های نوشته شدۀ شخصی با علامت **** مشخص شده اند بقیۀ متن ها انتخابی هستن .
( یعنی متن های 2 ،5 ،6 ، 7 نوشتۀ شخصی دوستانه)
مهلتِ نظر سنجی تا پنج شنبه 21مرداد ماه 1395
دوستان بعد از رای دادن لطفا پستتونو ویرایش نکنین.
جوایزِ مسابقه:
نفرِ اوّل 200 امتیاز
نفرِ دوّم150 امتیاز
نفرِ سوم100 امتیاز
متن شمارۀ 1
باز تابستانه ی آن تن کبابــم کرده است
تشنه ام، مرداد لب هایت آبم کرده است
من همان انگـــور بد مستم کـــه بوی موی تو
در مشام این شب وحشی شرابم کرده است
****
متن شمارۀ 2
" تابستان "
اگر چه تابستان در سرزمین من موسم کوچ پرستو هاست
و فصل شکار ماهی و چیدن خوشه های انگور یاقوتی
اما مرا چه به شکار و چیدن انگور ...
تابستان من دریچه ای است
به روی آسمانی که همیشه ابری است
و در گیر برفی که لا به لای شکوفه ها قندیل بسته است ،،
سهم من از تابستان واقعه ای سفید است
و گونه هایی که بی وقفه سوز سرما را به رخ آسمانی آفتابی می کشاند ...
با این همه ! آزاد از دام هر شکارچی ،
در سراشیبی روزگار ،
تابستانی نوین برایتان به ارمغان آورده ام ....
متن شمارۀ 3
وقتی خورشید میان چشمان توست...!
گرمِ گرمم ...!
من خودِ خود تابستانم
وقتی تو اینجایی...!
متن شمارۀ 4
ناز میکند تابستان
تب میکند
بدنش میسوزد
حیف کسی نگرانش نیست
تشنه است و چروک
اما انگار پاییز
سرش جای دیگری گرم است
****
متن شمارۀ 5
آفتاب ولو شده
در حیاط کوچک خانه ی ما
تپشِ تندِ آغوش گیلاس های سُرخ
طعم شیرین خواب های نیم روزی
ظهر یک تابستانِ بلند
گردش حُزن انگیز یک مرد تنها
آفتاب نیم روزی
در دلِ نیمکت های چوبیِ کُهنه حیاط ما
اَنجیرهای خشک شده در بام خانه ی همسایه
آوای لِی لِی دخترکان گیسو بلند
در قعرِ زمان
شاخه های در هم گریخته ی بیدهای مجنون
خانه ی مادر بزرگ
اینجا هنوز خاطره ای می تپد !
****
متن شمارۀ 6
گاهی اوقات تابستان با تمام گرمایش تا مغز استخوانت سردت میکند! آه .....
****
متن شمارۀ 7
خدایا! تابستان که از راه می رسد، خوب می دانی چگونه احساساتم را به بازی بگیری!
صبح که با صدای توپ بازی بچه های توی کوچه بیدار می شوم، وادارم می کنی لبخند بزنم. از آن لبخندهایی که تا ابد به لبانم دوخته ای. وادارم می کنی با برگ ها دست بدهم، با نسیم روبوسی کنم یا حتی با حوض کوچک وسط باغچه آب بازی. و من چه کودکانه دلم را خوش می کنم به عبور تکه ابر ها از بالای حیاط خانمان. یکی، دوتا، سه تا...
ظهر که می شود، سفره را به رسم عادت پای درخت می تکانم. باورت می شود اگر بگویم گنجشکها عاشق درخت گیلاسمان شده اند؟!
از آن روز که تابستان را به روز تولدش گره زدی، من فقط تارهای سفید لابه لای موهایم را می شمارم. ماندم، من ماندم و جای خالیش و سایه تاریک یک روز مردادی...
شب، پروانه راه گم کرده ای را مهمان اتاقم می کنی. من که گفته ام زبان پروانه ها را بلد نیستم. خودش را که به در و دیوار می کوبد، دیگر با حرف زدن آرام نمی گیرد. دستی دراز می کنم و می گیرمش. از پنجره که راهیش می کنم، دستم را قلقلک می دهد...
تابستان، جشن روز تولدش با مجلس ختم احساسم تلاقی می کند، و من خسته از هجوم شادی و غم، به همراه جیرجیرک و قاب پنجره، به قرص ماه پناه
می برم...
متن شمارۀ 8
حضورش، بهاربود.
چشمانش قدم زدن در کوچه های پاییز،
موهای روشنش، تابستان و
شجاعت و جوانمردی اش، قصه های مادربزرگان پای اجاق زمستان… همه چیز بود .....
تابستان داغی بود.....
نه گرمتر از تابستان هایی که تو را نداشتم .......!
. من به این می اندیشم با رفتنت تعادل هوا را هم به هم زده ای.....
چند ساعتیست درگیر نوشتن یک نامه ساده ام...! کنار حروف نوشته نشده بر کاغذ....!
گاهی یک دقیقه، یک قرن طول میکشد و گاهی صدها سال، ثانیه ای است...!
می خواهم برایت بنویسم اما..انگار دیگر نمی توانم....! گاهی نوشتن هم مبارزه است...!
دنیای حروف
دنیای عجیبیست.....!!
حرف ها گاهی حرف دارند با خودشان ...انگار فریاد می زنند....!
گاهی ساکتند ....بی حرف....!!مثل حال این روزهای من....
ساده رفتی...
و چه ساده بودن و نبودنت را یک الف تا ی مشخص می کند...!
مثل با تو....بی تو....!
مثل تمام حرفهایی که بین بودن و نبودت تو در دلم هست....
از بودن تا نبودنت .....از الف تا ی....!!!
دلم را تبعید کرده ام که به تو فکرنکنم!
آدم عاشق هر چقدر فرارکند، راه دوری نمیتواند برود....
با سپاس از همراهی خوب عزیزانم
موفق باشید و مانا
دوستتون دارم
نغمه
با تشکر از شرکت عزیزانم در مسابقۀ ادبی 15 نوبت به نظر سنجیِ این مسابقه رسید.
:: دوستانِ عزیز! قبل از شرکت در نظرسنجی به نکاتِ زیر توجه کنید ::
1-فقط عزیزانِ دعوت شده می تونن در نظر سنجی شرکت کنن، با پوزش رایِ بقیۀ دوستان حذف خواهد شد.
(این شرط برای پرهیز از بروز اشکالات احتمالی منظور شده)
2-دوستانِ شرکت کننده در مسابقه به متنِ خودشون نمی تونن رای بدن.
3- از شرکت کننده هایِ مسابقه انتظار دارم برایِ متنشون تبلیغ نکنن و اجازه بدن در شرایطِ مساوی برنده ها انتخاب بشن.
دوستانِ گلم! از بینِ 8 متنِ زیر لطفا به 3 متن (با نوشتن شمارۀ متن ها) رای بدین.
متن های نوشته شدۀ شخصی با علامت **** مشخص شده اند بقیۀ متن ها انتخابی هستن .
( یعنی متن های 2 ،5 ،6 ، 7 نوشتۀ شخصی دوستانه)
مهلتِ نظر سنجی تا پنج شنبه 21مرداد ماه 1395
دوستان بعد از رای دادن لطفا پستتونو ویرایش نکنین.
جوایزِ مسابقه:
نفرِ اوّل 200 امتیاز
نفرِ دوّم150 امتیاز
نفرِ سوم100 امتیاز

باز تابستانه ی آن تن کبابــم کرده است
تشنه ام، مرداد لب هایت آبم کرده است
من همان انگـــور بد مستم کـــه بوی موی تو
در مشام این شب وحشی شرابم کرده است
****

" تابستان "
اگر چه تابستان در سرزمین من موسم کوچ پرستو هاست
و فصل شکار ماهی و چیدن خوشه های انگور یاقوتی
اما مرا چه به شکار و چیدن انگور ...
تابستان من دریچه ای است
به روی آسمانی که همیشه ابری است
و در گیر برفی که لا به لای شکوفه ها قندیل بسته است ،،
سهم من از تابستان واقعه ای سفید است
و گونه هایی که بی وقفه سوز سرما را به رخ آسمانی آفتابی می کشاند ...
با این همه ! آزاد از دام هر شکارچی ،
در سراشیبی روزگار ،
تابستانی نوین برایتان به ارمغان آورده ام ....

وقتی خورشید میان چشمان توست...!
گرمِ گرمم ...!
من خودِ خود تابستانم
وقتی تو اینجایی...!

ناز میکند تابستان
تب میکند
بدنش میسوزد
حیف کسی نگرانش نیست
تشنه است و چروک
اما انگار پاییز
سرش جای دیگری گرم است
****

آفتاب ولو شده
در حیاط کوچک خانه ی ما
تپشِ تندِ آغوش گیلاس های سُرخ
طعم شیرین خواب های نیم روزی
ظهر یک تابستانِ بلند
گردش حُزن انگیز یک مرد تنها
آفتاب نیم روزی
در دلِ نیمکت های چوبیِ کُهنه حیاط ما
اَنجیرهای خشک شده در بام خانه ی همسایه
آوای لِی لِی دخترکان گیسو بلند
در قعرِ زمان
شاخه های در هم گریخته ی بیدهای مجنون
خانه ی مادر بزرگ
اینجا هنوز خاطره ای می تپد !
****

گاهی اوقات تابستان با تمام گرمایش تا مغز استخوانت سردت میکند! آه .....
****

خدایا! تابستان که از راه می رسد، خوب می دانی چگونه احساساتم را به بازی بگیری!
صبح که با صدای توپ بازی بچه های توی کوچه بیدار می شوم، وادارم می کنی لبخند بزنم. از آن لبخندهایی که تا ابد به لبانم دوخته ای. وادارم می کنی با برگ ها دست بدهم، با نسیم روبوسی کنم یا حتی با حوض کوچک وسط باغچه آب بازی. و من چه کودکانه دلم را خوش می کنم به عبور تکه ابر ها از بالای حیاط خانمان. یکی، دوتا، سه تا...
ظهر که می شود، سفره را به رسم عادت پای درخت می تکانم. باورت می شود اگر بگویم گنجشکها عاشق درخت گیلاسمان شده اند؟!
از آن روز که تابستان را به روز تولدش گره زدی، من فقط تارهای سفید لابه لای موهایم را می شمارم. ماندم، من ماندم و جای خالیش و سایه تاریک یک روز مردادی...
شب، پروانه راه گم کرده ای را مهمان اتاقم می کنی. من که گفته ام زبان پروانه ها را بلد نیستم. خودش را که به در و دیوار می کوبد، دیگر با حرف زدن آرام نمی گیرد. دستی دراز می کنم و می گیرمش. از پنجره که راهیش می کنم، دستم را قلقلک می دهد...
تابستان، جشن روز تولدش با مجلس ختم احساسم تلاقی می کند، و من خسته از هجوم شادی و غم، به همراه جیرجیرک و قاب پنجره، به قرص ماه پناه
می برم...

حضورش، بهاربود.
چشمانش قدم زدن در کوچه های پاییز،
موهای روشنش، تابستان و
شجاعت و جوانمردی اش، قصه های مادربزرگان پای اجاق زمستان… همه چیز بود .....
تابستان داغی بود.....
نه گرمتر از تابستان هایی که تو را نداشتم .......!
. من به این می اندیشم با رفتنت تعادل هوا را هم به هم زده ای.....
چند ساعتیست درگیر نوشتن یک نامه ساده ام...! کنار حروف نوشته نشده بر کاغذ....!
گاهی یک دقیقه، یک قرن طول میکشد و گاهی صدها سال، ثانیه ای است...!
می خواهم برایت بنویسم اما..انگار دیگر نمی توانم....! گاهی نوشتن هم مبارزه است...!
دنیای حروف
دنیای عجیبیست.....!!
حرف ها گاهی حرف دارند با خودشان ...انگار فریاد می زنند....!
گاهی ساکتند ....بی حرف....!!مثل حال این روزهای من....
ساده رفتی...
و چه ساده بودن و نبودنت را یک الف تا ی مشخص می کند...!
مثل با تو....بی تو....!
مثل تمام حرفهایی که بین بودن و نبودت تو در دلم هست....
از بودن تا نبودنت .....از الف تا ی....!!!
دلم را تبعید کرده ام که به تو فکرنکنم!
آدم عاشق هر چقدر فرارکند، راه دوری نمیتواند برود....
با سپاس از همراهی خوب عزیزانم
موفق باشید و مانا
دوستتون دارم
نغمه

آخرین ویرایش: