نثری برای آنان که سکوت کرده اند
به نام دوست...
باور کنید سکوتتان را باور نمیکنم!
مگر جز این است که یا خاک پاکتان را به شما پس میدهند یا شما را به خدایتان. که دستهای پر محبت آزادی و یا آغوش گرم آزادگی ،فراسوی فریادتان را به انتظار نشسته است . که شبهای آزادی ، طنین قصه های مادران عاشق است و شبهای آزادگی ، لالایی
خداوندگار.مگر جز این است؟
خروشتان پشت سنگر کدامین بهانه پنهان شده که آنرا غروب عشق و طلوع زوال رازقی نیز بر بلندای آسمان نمیکوبد؟و وجدان بیدارتان را کدامین قصه ی شوم به خوابی اینچنین فرو برده است که فریاد شهیدان پاک کشیده شده بر خون و خاک را نیز یارای بیدار کردنش نیست؟ شگفتا ، که عشق را ، محبت را ، انسانیت را ، مقصد را و خدا را فراموش کرده اید و رقص شلاق و بازی. شکنجه را اینگونه به نظاره نشسته اید؟ مگر فریاد های شبانه را نشنیده اید برپرسه های نابجای ظلم:
(فان مع العسر یسرا ان مع العسر یسرا )
ادبیات جنبش سبز
به نام دوست...
باور کنید سکوتتان را باور نمیکنم!
مگر جز این است که یا خاک پاکتان را به شما پس میدهند یا شما را به خدایتان. که دستهای پر محبت آزادی و یا آغوش گرم آزادگی ،فراسوی فریادتان را به انتظار نشسته است . که شبهای آزادی ، طنین قصه های مادران عاشق است و شبهای آزادگی ، لالایی
خداوندگار.مگر جز این است؟
خروشتان پشت سنگر کدامین بهانه پنهان شده که آنرا غروب عشق و طلوع زوال رازقی نیز بر بلندای آسمان نمیکوبد؟و وجدان بیدارتان را کدامین قصه ی شوم به خوابی اینچنین فرو برده است که فریاد شهیدان پاک کشیده شده بر خون و خاک را نیز یارای بیدار کردنش نیست؟ شگفتا ، که عشق را ، محبت را ، انسانیت را ، مقصد را و خدا را فراموش کرده اید و رقص شلاق و بازی. شکنجه را اینگونه به نظاره نشسته اید؟ مگر فریاد های شبانه را نشنیده اید برپرسه های نابجای ظلم:
الله اکبر...الله اکبر...
و مگر روزگاری عطر یاس را بر سفره های مادران داغدار احساس نکرده اید و بانگ اذان را و طنین عشق را در کوچه هاشان نشنیده اید ، که اینک مرثیه شان را اشکی نمیریزید و زخمشان را مرهمی نمی نهید .امروز به فتوای وجدانتان سکوت حرام است و به فریاد احساستان ، وجدانتان بیدار.نگویید که ترس، ایمان و وجدان و احساس و عشق و معرفت را مغلوب میکند ، باور نمیکنم.
به خاطر خدا نقاب سکوت را بشکنید که سلاح ایمان در دستان ماست و شور آزادی در دلهای ما و چشمان شهیدان به راه ما و وظیفه ای سنگین ، بر دوش این قافله ی سبز پوش ما.
خداوندا....پرنده را کشتند به جرم عاشق بودن و گل را، به جرم شقایق بودن و ترانه ام را به جرم از تو سرودن.باور میکنی رفیق! بارانت را شکنجه میکنند به جرم باریدن وخورشیدت را به جرم بر زمین تابیدن ، و انسانت را رفیق ، انسانت را به جرم به تو رسیدن ! تنها مگذار پرنده و گل را ، خورشید را و باران را ، تنها مگذار انسان را ، رفیق....
به خاطر خدا نقاب سکوت را بشکنید که سلاح ایمان در دستان ماست و شور آزادی در دلهای ما و چشمان شهیدان به راه ما و وظیفه ای سنگین ، بر دوش این قافله ی سبز پوش ما.
خداوندا....پرنده را کشتند به جرم عاشق بودن و گل را، به جرم شقایق بودن و ترانه ام را به جرم از تو سرودن.باور میکنی رفیق! بارانت را شکنجه میکنند به جرم باریدن وخورشیدت را به جرم بر زمین تابیدن ، و انسانت را رفیق ، انسانت را به جرم به تو رسیدن ! تنها مگذار پرنده و گل را ، خورشید را و باران را ، تنها مگذار انسان را ، رفیق....
(فان مع العسر یسرا ان مع العسر یسرا )
ادبیات جنبش سبز