ايران قطعنامه 598 شوراي امنيت سازمان ملل را پذيرفته بود، معنايش اين بود که آتشبس بين ارتش ايران و عراق برقرار خواهد شد و عملا جنگ پايان ميپذيرد. اما تحولات جنگ و مرزهاي ما با عراق چيز ديگري نشان داد.
ارتش عراق همزمان با پذيرش آتشبس از سوي ايران، دوباره به جنوب حمله کرد و تا قطع راه زميني بين خرمشهر و اهواز نيز پيش رفت. استاندار وقت خوزستان فرياد استغاثه خود را از راديوي ايران به گوش همه رساند و گفت، اگر الان ميتوانيد بياييد، دو ساعت ديگر دير است و اگر امروز بتوانيد بياييد، فردا دير است.
من که در راه جاده هراز از شمال عازم قم بودم، صداي استاندار وقت خوزستان را از طريق راديو شنيدم که همه را به سوي جنوب فرا ميخواند تا بار ديگر حماسه آزادسازي از زير يوغ ارتش اشغالگر را پديد آورند. در آن ايام در قم مشغول تحصيل بودم. با آنکه قصد داشتم تا با خانوادهام (همسر و دو فرزندم) به همراه دامادمان، سريع به شمال بازگرديم، اما به محض رسيدن به قم، خودم را به تيپ امام صادق(ع) که مخصوص طلاب و روحانيون حوزه علميه قم بود، معرفي کردم. فرداي آن روز از مقر تيپ در روبهروي پل آهنچي، به سوي حرم حضرت معصومه(ع) حرکت کرديم و پس از سخنراني و وداع طلاب و روحانيون بسيجي با خانوادههايشان (که من نيز از زمره آنان بودم)، از مقابل حرم با اتوبوس عازم جنوب براي جنگ با متجاوزان شديم.
تمام حرف و حديثها اين بود که ما (که مجموعا در شش، هفت اتوبوس قرار گرفته بوديم) به سوي اهواز حرکت خواهيم کرد اما در بلوار امين قم، حدود يکي دو ساعتي معطل شديم و اين بي دليل نبود. دستور جديد صادر شده بود تا نيروهاي تازه نفس به جاي جنوب عازم غرب ( کرمانشاه ) شوند. علت آن بود که ارتش عراق از غرب نيز حمله کرده بود و از مرزهاي غربي قصرشيرين عبور و تا سومار نيز رسيده بود و آتش توپخانه و حملات نيروي هوايي تازه نفسش را تا سرپل ذهاب کشانده بود. همه اينها پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران بود.
مسير ما از اهواز به کرمانشاه تغيير کرد. به کرمانشاه رسيديم و سريعا نيروهاي تيپ رزمي تبليغي امام صادق(ع) در بين تيپها و لشکرهاي ارتش و سپاه تقسيم شدند. من با يکي از دوستانم به تيپ 13 رعد همدان پيوستيم که فرماندهاي آرام، متين و شجاع داشت که متأسفانه اسمش از خاطرم رفته است. شب اول استقرار ما در اين تيپ، مصادف شد با حرکت کاروان منافقين از اسلامآباد غرب به سوي کرمانشاه. اما محل استقرار ما در کجا بود و تيپ 13 رعد کجا اردو زده بود؟ ما در محلي بين تنگه چارزبر (که اکنون به تنگه مرصاد شناخته ميشود) و کرمانشاه مستقر بوديم. چند کيلومتري بيشتر با تنگه فاصله نداشتيم و به همين دليل و دست تقدير کاري کرده بود که ما اولين نيروهايي باشيم که به دليل نزديکي به تنگه در برابر منافقين و در نقطه مقابل آنها در سوي ديگر تنگه قرار بگيريم.
پشت سر ما کرمانشاه قرار داشت و پشت سر آنها اسلامآباد و گيلانغرب. اول که به ما خبر دادند و کلاشينکوف و تجهيزات ضد ش.م.ر را به ما ميدادند، از فرمانده تيپ سؤال کردم که چي شده؟ وي پاسخ داد که اسلامآباد سقوط کرده و دارند به طرف کرمانشاه ميآيند. اما صبح همان روز و با استقرار ما در پشت تنگه «چارزبر» روشن شد که اين عراقيها نيستند که به سوي ما آمدهاند، اينها همان نيروهاي «فروغ جاويدان» هستند که با ريوهاي شش چرخه برزيلي، ماشينهاي بنز و پاترولهاي فرماندهيشان، با خيال راحت وارد خيابانهاي شوسه بينالمللي شدهاند و سرمستانه عازم کرمانشاه هستند!
تصور سقوط کرمانشاه بسيار سخت بود، پادگانهاي مختلف در اين شهر و پايگاه بزرگ هوانيروز و... همه و همه باعث شده بود که تمام تلاشها براي جلوگيري از عبور منافقين از تنگه، صورت گيرد. منافقين با حمايت آتش توپخانه ارتش عراق و با تکيه بر ضعف نيروهاي نظامي در نقاط مرزي و عدم وجود امکانات لجستيک و نيز انتقال اکثر نيروهاي ارتش و سپاه به جنوب، وارد سرپل ذهاب و سپس کرند غرب و از آنجا به اسلامآباد غرب آمده بودند و حتي اعدامهاي خياباني را نيز آغاز کرده بودند و گفته شد که حتي پادگان الله اکبر را نيز گرفتهاند.
به هر حال ، داستان آنگونه شد که در تاريخ پايان جنگ رقم خورد. در اين بين لشکر 9 بدر که در گيلانغرب مستقر بود و قرارگاه فرماندهي ارتش در غرب «نجف» در اين شهر و در کنار اردوگاه شهيد مطهري، تيپ مسلم بن عقيل(ع) همه اتوماتيکوار در محاصره قرار گرفته بودند. ارتش عراق راه را تا «گردنه پاتاق» بين سرپل ذهاب و کرند غرب براي منافقين هموار و پاکسازي کرده بود و آنها راحت و بيدغدغه عازم کرمانشاه شدند. به همين دليل بود که از تجهيزاتي برخوردار بودند که با حرکت در جاده آسفالت مناسبت داشت تا سريع به کرمانشاه برسند، چون طبق تحليلهايشان، ورود به کرمانشاه را تسلط بر همه چيز و سپس حرکت به سوي همدان و تهران مي دانستند.
اما خدا اراده ديگري داشت. در نيمههاي شب ششم مرداد ماه، به صورت کاملا اتفاقي منافقين با گروهان (يا گرداني) از لشکر 9 بدر (که خيلي هم آماده رزم نبودند) دقيقا در تنگه چارزبر (مرصاد) با هم روبهرو مي شوند و آتشباري آغاز ميشود. اول درگيريها، نيروهاي لشکر بدر خيال ميکردند که با عراقيها درگير شدهاند اما بعدا با مشاهده پرچمهاي سازمان منافقين، فهميدند که قصه از چه قرار است و سريع همه چيز به کرمانشاه و تهران اعلام شد و تازه روشن شد که داستان حمله ارتش عراق به جنوب و عقبنشيني سريعش از مناطق اشغالي جديد در جنوب براي چه بوده است؟
داستان از اين قرار بود که نيروهاي ايران متوجه جنوب شوند تا پس از يک حمله سريع به غرب، امکان اعزام نيروهاي منافقين به کرمانشاه در مرحله اول فراهم شود. به همين دليل بود که استقرار نيروهاي سپاه اسلام در پشت تنگه مرصاد تقريبا يک روز کامل طول کشيد تا منطقه حائل بين تنگه تا کرمانشاه که 35 کيلومتر بود تا شعاع 15 کيلومتري، پر شود.
تنگه چارزبر (مرصاد) از نظر جغرافيايي طوري بود که وقتي نيروهاي متخاصم در دو طرف آن مستقر شوند، تقريبا هيچ راهي براي پيشروي دو طرف باقي نميماند. فقط يک تيربار در دو طرف تنگه کافي است تا مانع از هرگونه پيشروي شوند. در اين حالت حتما بايد از نيروهاي پشتيباني کمک گرفت مثل آتش توپخانه و يا بمباران هوايي و يا عمليات هليبرن. هيچيک از اين امکانات را منافقين نداشتند و از سويي ما نيز در اين طرف جبهه آمادگي کافي نداشتيم.
در نزديکي ما مرکز امداد رساني کميته امداد امام خميني(ره) قرار داشت. اين مرکز نيز بين تنگه و کرمانشاه قرار گرفته بود. وظيفه اين مرکز، حمايت و تدارکات جبهه جنگ بود. من با رئيس مرکز از سالها قبل آشنا بودم و هر وقت عازم جبهه در منطقه غرب (مناطق تحت اشراف کرمانشاه) ميشدم، حتما به آن مرکز سر ميزدم و از رانتي که ايجاد کرده بودم، امکانات بيشتري براي مناطقي که خودم عازم آنجا بودم، تهيه مي کردم.
يادش به خير، رئيس اين مرکز، حاجي حيرتي بود که از اول جنگ در اين مناطق بود و با آنکه خودش از اهالي قزوين بود، اما در سرپل ذهاب زندگي ميکردند. من که براي چند ساعتي و تهيه يکسري امکانات به اينجا آمده بودم، ناگهان ديدم که هليکوپتري در برابر فضاي باز اين مرکز در حال فرود است. از حاجي حيرتي سؤال کردم که اينها کي هستند، گفت: سرهنگ صياد شيرازي است که دارند ميآيند اينجا. گفتم مگر اينجا مرکز فرماندهي شده؟ گفت: فعلا که اينطوري شده.
لحظاتي بعد سرهنگ صياد شيرازي از هليکوپتر پياده شد و من و حاجي حيرتي به استقبالشان رفتيم. جمعي ديگر همراه صياد شيرازي بودند از جمله سرگرد آذربان که وي را نيز از قبل ميشناختم و اغلب اوقات همراه اين شهيد بزرگوار بود. سرهنگ صياد به محض ورود، نقشه منطقه را بر زمين پهن کرد و در حال بررسي امور شد. تعداد ديگري نيز به وي پيوستند تا بررسي اطلاعات واحدهاي اطلاعات و عمليات و شناسايي را به منظور حمله به نيروهاي متجاوز و منافقين در تنگه را آغاز کنند.
پس از ساعتي صياد شيرازي بعد از صدور دستورات عملياتي، خود سوار بر هليکوپتر و عازم تنگه شد. سرهنگ صياد شيرازي با روحيهاي آرام و مستحکم و قوي به بررسي پرداخت و اولين فرماندهاي بود که در منطقه حاضر شد و شکست منافقين در اين عمليات را رهبري کرد. او فرمانده اي شجاع و مؤمن بود که بيترديد در شکست عمليات «فروغ جاويدان» منافقين و طرح ارتش عراق براي ورود آرام منافقين به کرمانشاه ، نقش راهبردي و مهمي داشت. آنهايي که از اوضاع و احوال آن روز نيروهاي نظامي در منطقه غرب به خصوص در نقاط مرزي تا سومار مطلع هستند، به خوبي ميدانند که اگر منافقين از تنگه مرصاد (چارزبر) عبور ميکردند، چه فاجعهاي در اين منطقه رخ ميداد اما تقدير الهي، اراده ديگري را رقم زده بود تا با دستان پرتوان نيروهاي جان بر کف بسيجي و فرماندهاني همچون شهيد صياد شيرازي، قلعه پرقدرتي در برابر متجاوزان به انقلاب اسلامي و سرزمين ايران ايجاد کند.
ارتش عراق همزمان با پذيرش آتشبس از سوي ايران، دوباره به جنوب حمله کرد و تا قطع راه زميني بين خرمشهر و اهواز نيز پيش رفت. استاندار وقت خوزستان فرياد استغاثه خود را از راديوي ايران به گوش همه رساند و گفت، اگر الان ميتوانيد بياييد، دو ساعت ديگر دير است و اگر امروز بتوانيد بياييد، فردا دير است.
من که در راه جاده هراز از شمال عازم قم بودم، صداي استاندار وقت خوزستان را از طريق راديو شنيدم که همه را به سوي جنوب فرا ميخواند تا بار ديگر حماسه آزادسازي از زير يوغ ارتش اشغالگر را پديد آورند. در آن ايام در قم مشغول تحصيل بودم. با آنکه قصد داشتم تا با خانوادهام (همسر و دو فرزندم) به همراه دامادمان، سريع به شمال بازگرديم، اما به محض رسيدن به قم، خودم را به تيپ امام صادق(ع) که مخصوص طلاب و روحانيون حوزه علميه قم بود، معرفي کردم. فرداي آن روز از مقر تيپ در روبهروي پل آهنچي، به سوي حرم حضرت معصومه(ع) حرکت کرديم و پس از سخنراني و وداع طلاب و روحانيون بسيجي با خانوادههايشان (که من نيز از زمره آنان بودم)، از مقابل حرم با اتوبوس عازم جنوب براي جنگ با متجاوزان شديم.
تمام حرف و حديثها اين بود که ما (که مجموعا در شش، هفت اتوبوس قرار گرفته بوديم) به سوي اهواز حرکت خواهيم کرد اما در بلوار امين قم، حدود يکي دو ساعتي معطل شديم و اين بي دليل نبود. دستور جديد صادر شده بود تا نيروهاي تازه نفس به جاي جنوب عازم غرب ( کرمانشاه ) شوند. علت آن بود که ارتش عراق از غرب نيز حمله کرده بود و از مرزهاي غربي قصرشيرين عبور و تا سومار نيز رسيده بود و آتش توپخانه و حملات نيروي هوايي تازه نفسش را تا سرپل ذهاب کشانده بود. همه اينها پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران بود.
مسير ما از اهواز به کرمانشاه تغيير کرد. به کرمانشاه رسيديم و سريعا نيروهاي تيپ رزمي تبليغي امام صادق(ع) در بين تيپها و لشکرهاي ارتش و سپاه تقسيم شدند. من با يکي از دوستانم به تيپ 13 رعد همدان پيوستيم که فرماندهاي آرام، متين و شجاع داشت که متأسفانه اسمش از خاطرم رفته است. شب اول استقرار ما در اين تيپ، مصادف شد با حرکت کاروان منافقين از اسلامآباد غرب به سوي کرمانشاه. اما محل استقرار ما در کجا بود و تيپ 13 رعد کجا اردو زده بود؟ ما در محلي بين تنگه چارزبر (که اکنون به تنگه مرصاد شناخته ميشود) و کرمانشاه مستقر بوديم. چند کيلومتري بيشتر با تنگه فاصله نداشتيم و به همين دليل و دست تقدير کاري کرده بود که ما اولين نيروهايي باشيم که به دليل نزديکي به تنگه در برابر منافقين و در نقطه مقابل آنها در سوي ديگر تنگه قرار بگيريم.
پشت سر ما کرمانشاه قرار داشت و پشت سر آنها اسلامآباد و گيلانغرب. اول که به ما خبر دادند و کلاشينکوف و تجهيزات ضد ش.م.ر را به ما ميدادند، از فرمانده تيپ سؤال کردم که چي شده؟ وي پاسخ داد که اسلامآباد سقوط کرده و دارند به طرف کرمانشاه ميآيند. اما صبح همان روز و با استقرار ما در پشت تنگه «چارزبر» روشن شد که اين عراقيها نيستند که به سوي ما آمدهاند، اينها همان نيروهاي «فروغ جاويدان» هستند که با ريوهاي شش چرخه برزيلي، ماشينهاي بنز و پاترولهاي فرماندهيشان، با خيال راحت وارد خيابانهاي شوسه بينالمللي شدهاند و سرمستانه عازم کرمانشاه هستند!
تصور سقوط کرمانشاه بسيار سخت بود، پادگانهاي مختلف در اين شهر و پايگاه بزرگ هوانيروز و... همه و همه باعث شده بود که تمام تلاشها براي جلوگيري از عبور منافقين از تنگه، صورت گيرد. منافقين با حمايت آتش توپخانه ارتش عراق و با تکيه بر ضعف نيروهاي نظامي در نقاط مرزي و عدم وجود امکانات لجستيک و نيز انتقال اکثر نيروهاي ارتش و سپاه به جنوب، وارد سرپل ذهاب و سپس کرند غرب و از آنجا به اسلامآباد غرب آمده بودند و حتي اعدامهاي خياباني را نيز آغاز کرده بودند و گفته شد که حتي پادگان الله اکبر را نيز گرفتهاند.
به هر حال ، داستان آنگونه شد که در تاريخ پايان جنگ رقم خورد. در اين بين لشکر 9 بدر که در گيلانغرب مستقر بود و قرارگاه فرماندهي ارتش در غرب «نجف» در اين شهر و در کنار اردوگاه شهيد مطهري، تيپ مسلم بن عقيل(ع) همه اتوماتيکوار در محاصره قرار گرفته بودند. ارتش عراق راه را تا «گردنه پاتاق» بين سرپل ذهاب و کرند غرب براي منافقين هموار و پاکسازي کرده بود و آنها راحت و بيدغدغه عازم کرمانشاه شدند. به همين دليل بود که از تجهيزاتي برخوردار بودند که با حرکت در جاده آسفالت مناسبت داشت تا سريع به کرمانشاه برسند، چون طبق تحليلهايشان، ورود به کرمانشاه را تسلط بر همه چيز و سپس حرکت به سوي همدان و تهران مي دانستند.
اما خدا اراده ديگري داشت. در نيمههاي شب ششم مرداد ماه، به صورت کاملا اتفاقي منافقين با گروهان (يا گرداني) از لشکر 9 بدر (که خيلي هم آماده رزم نبودند) دقيقا در تنگه چارزبر (مرصاد) با هم روبهرو مي شوند و آتشباري آغاز ميشود. اول درگيريها، نيروهاي لشکر بدر خيال ميکردند که با عراقيها درگير شدهاند اما بعدا با مشاهده پرچمهاي سازمان منافقين، فهميدند که قصه از چه قرار است و سريع همه چيز به کرمانشاه و تهران اعلام شد و تازه روشن شد که داستان حمله ارتش عراق به جنوب و عقبنشيني سريعش از مناطق اشغالي جديد در جنوب براي چه بوده است؟
داستان از اين قرار بود که نيروهاي ايران متوجه جنوب شوند تا پس از يک حمله سريع به غرب، امکان اعزام نيروهاي منافقين به کرمانشاه در مرحله اول فراهم شود. به همين دليل بود که استقرار نيروهاي سپاه اسلام در پشت تنگه مرصاد تقريبا يک روز کامل طول کشيد تا منطقه حائل بين تنگه تا کرمانشاه که 35 کيلومتر بود تا شعاع 15 کيلومتري، پر شود.
تنگه چارزبر (مرصاد) از نظر جغرافيايي طوري بود که وقتي نيروهاي متخاصم در دو طرف آن مستقر شوند، تقريبا هيچ راهي براي پيشروي دو طرف باقي نميماند. فقط يک تيربار در دو طرف تنگه کافي است تا مانع از هرگونه پيشروي شوند. در اين حالت حتما بايد از نيروهاي پشتيباني کمک گرفت مثل آتش توپخانه و يا بمباران هوايي و يا عمليات هليبرن. هيچيک از اين امکانات را منافقين نداشتند و از سويي ما نيز در اين طرف جبهه آمادگي کافي نداشتيم.
در نزديکي ما مرکز امداد رساني کميته امداد امام خميني(ره) قرار داشت. اين مرکز نيز بين تنگه و کرمانشاه قرار گرفته بود. وظيفه اين مرکز، حمايت و تدارکات جبهه جنگ بود. من با رئيس مرکز از سالها قبل آشنا بودم و هر وقت عازم جبهه در منطقه غرب (مناطق تحت اشراف کرمانشاه) ميشدم، حتما به آن مرکز سر ميزدم و از رانتي که ايجاد کرده بودم، امکانات بيشتري براي مناطقي که خودم عازم آنجا بودم، تهيه مي کردم.
يادش به خير، رئيس اين مرکز، حاجي حيرتي بود که از اول جنگ در اين مناطق بود و با آنکه خودش از اهالي قزوين بود، اما در سرپل ذهاب زندگي ميکردند. من که براي چند ساعتي و تهيه يکسري امکانات به اينجا آمده بودم، ناگهان ديدم که هليکوپتري در برابر فضاي باز اين مرکز در حال فرود است. از حاجي حيرتي سؤال کردم که اينها کي هستند، گفت: سرهنگ صياد شيرازي است که دارند ميآيند اينجا. گفتم مگر اينجا مرکز فرماندهي شده؟ گفت: فعلا که اينطوري شده.
لحظاتي بعد سرهنگ صياد شيرازي از هليکوپتر پياده شد و من و حاجي حيرتي به استقبالشان رفتيم. جمعي ديگر همراه صياد شيرازي بودند از جمله سرگرد آذربان که وي را نيز از قبل ميشناختم و اغلب اوقات همراه اين شهيد بزرگوار بود. سرهنگ صياد به محض ورود، نقشه منطقه را بر زمين پهن کرد و در حال بررسي امور شد. تعداد ديگري نيز به وي پيوستند تا بررسي اطلاعات واحدهاي اطلاعات و عمليات و شناسايي را به منظور حمله به نيروهاي متجاوز و منافقين در تنگه را آغاز کنند.
پس از ساعتي صياد شيرازي بعد از صدور دستورات عملياتي، خود سوار بر هليکوپتر و عازم تنگه شد. سرهنگ صياد شيرازي با روحيهاي آرام و مستحکم و قوي به بررسي پرداخت و اولين فرماندهاي بود که در منطقه حاضر شد و شکست منافقين در اين عمليات را رهبري کرد. او فرمانده اي شجاع و مؤمن بود که بيترديد در شکست عمليات «فروغ جاويدان» منافقين و طرح ارتش عراق براي ورود آرام منافقين به کرمانشاه ، نقش راهبردي و مهمي داشت. آنهايي که از اوضاع و احوال آن روز نيروهاي نظامي در منطقه غرب به خصوص در نقاط مرزي تا سومار مطلع هستند، به خوبي ميدانند که اگر منافقين از تنگه مرصاد (چارزبر) عبور ميکردند، چه فاجعهاي در اين منطقه رخ ميداد اما تقدير الهي، اراده ديگري را رقم زده بود تا با دستان پرتوان نيروهاي جان بر کف بسيجي و فرماندهاني همچون شهيد صياد شيرازي، قلعه پرقدرتي در برابر متجاوزان به انقلاب اسلامي و سرزمين ايران ايجاد کند.