نامه اي از طرف خدا

masoudflareman

عضو جدید
کاربر ممتاز
*امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروزدر زندگی ات افتاد،
از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: “سلام”، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.* *تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه میکنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.* *تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند وتو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه میکردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.* *موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!* *احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را میکنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.* *آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید.*
*دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی…* *دوست و دوستدارت: خدا*
 

accounting

عضو جدید
*امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی،
حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروزدر زندگی ات افتاد،
از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: “سلام”، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم میخواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.* *تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه میکنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.* *تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند وتو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت میبری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه میکردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.* *موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!* *احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را میکنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.* *آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید.*
*دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی…* *دوست و دوستدارت: خدا*
آره روزهایی بودکه فراموشش کرده بودم
اما ماههاست شب و روزم ثانیه ای از اوغافل نشدم اما انگار خدا من فراموش کرده چند ماهست صداش می کنم اما صدایی نمی شنوم
خدایا فراموشم نکن
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرسی
اما من تشکرم تموم شده نمی دونم چرا انقد زود تموم میشن
 

Atishpare_Shahi

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدا کمکمون کن که همیشه به یادت باشیم نه فقط تو مشکلاتمون
 

masoudflareman

عضو جدید
کاربر ممتاز
ممنون.خداخیلی خیلی مهربونه!!:gol:
[FONT=times new roman, times, serif]عجب صبری خدا دارد!
اگر من جایِ او بودم؛
همان يک لحظه اول،
که اوّل ظلم را می ديدم از مخلوقِ بی وجدان؛
جهان را با همه زيبايی و زشتی،
به روی يکدِگر، ويرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که در همسايه ی صدها گرسنه،
[/FONT][FONT=times new roman, times, serif]چند بزمی گرم عيش و نوش می ديدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لبِ پيمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می ديدم يکی عريان و لرزان؛
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ديگری پوشيده از صد جامه ی رنگين؛
زمين و آسمان را،
واژگون، مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
نه طاعت می پذيرفتم،
نه گوش از بهراستغفارِ اين بيدادگرها تيز کرده،
پاره پاره در کفِ زاهد نمايان،
تسبیح را صد دانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
برای خاطر تنها يکی مجنونِ صحراگردِ بی سامان،
هزاران ليلی ناز آفرين را کو به کو،
آواره و ديوانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان،
سراپایِ وجودِ بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
به عَرشِ کبريايی، با همه صبزِ خدايی،
تا که می ديدم عزيزِ نابجايی،
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]ناز بر يک ناروا کرده خواری می فروشد،
گردشِ اين چرخ را،
وارونه بی صبرانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم؛
که می دیدم مشوّش عارف و عامی،
[/FONT]
[FONT=times new roman, times, serif]زبرقِ فتنه ی این علمِ عالم سوزِ مردم کش،
به جز انديشه عشق و وفا، معدوم هر فکری،
در اين دنيای پُر افسانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد!
چرا من جایِ او باشم؛
همين بهتر که او خود جایِ خود بنشسته و تابِ تماشایِ تمامِ زشتکاری هایِ اين مخلوق را دارد!
وگرنه من به جایِ او چو بودم،
يک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل فرزانه می کردم؛
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!
[/FONT]
 

Similar threads

بالا