#میرزا حبیب خراسانی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد




میرزا حبیب خراسانی
(زاده ۱۲۲۸ خورشیدی، ۱۲۶۶ هجری قمری - درگذشته ۱۲۸۷ خورشیدی، ۱۳۲۷ هجری قمری) از شاعران عارف و از روحانیان دانشمند خراسان بوده‌است.

نسب او از طریق جدش سید محمدمهدی خراسانی ملقب به شهید رابع به شاه نعمت‌الله ولی می‌رسد.

وی افزون بر کسب علوم دینی و فراگیری زبان فرانسه و عربی، به مقامات عالی عرفانی و معنوی دست یافت.

در تزکیه نفس و تهذیب اخلاق و کردار نیکو، سر مشق اهل روزگار بود و ذوق شعری و استعداد درخشانی داشت.

[h=2]درگذشت
[/h]میرزا حبیب خراسانی در سال ۱۳۲۷ ق به طرز مشکوکی فوت می‌کند و برخی معتقد هستند که این مجتهد مشروطه خواه توسط برخی مجاهدان غیر دینی مشروطه طلب مسموم شده است.

وی در نزدیکی مقبره علی بن موسی الرضا و اجداد خود میرزا هدایت الله شهیدی و سید محمدمهدی خراسانی که در راه اتحاد ملی و دفاع از مشهد و خراسان به قتل رسیده بود، مدفون است.



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امروز امیر در میخانه تویی تو!
فریادرس ناله ی مستانه تویی تو!

مرغِ دلِ ما را که به کَس رام نگردد
آرام تویی! دام تویی! دانه تویی تو...!

آن ورد که زاهد به همه شام و سحرگه
بشمارد با سبحه ی صد دانه تویی تو!

آن باده که شاهد به خرابات مغان نیز
پیموده به جام و خمِ میخانه، تویی تو!

در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه، تویی تو!

بسیار بگوییم و چو بسیار بگفتیم
کس نیست به غیر از تو در این خانه، تویی تو!

یک همّت مردانه درین کاخ ندیدیم
آن را که بود همّت مردانه، تویی تو!

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
از داغ غمت هر که دلش سوختنی نیست
از شمع رخت محفلش افروختنی نیست

گرد آمده از نیستی این مزرعه را برگ
ای برق مزن خرمن ما سوختنی نیست

در طوف حریمش
ز فنا جامهٔ احرام
کردیم که این جامه بتن دوختنی نیست

یکدالهٔ نشک است روان بر رخ زرین
سیم و زر ما شکر که اندوختنی نیست

در مدرسه آموخته ای گر چه بسی علم
در میکده علمی است که آموختنی نیست

خود را چه فروشی بد گر کس بخود ایدل
بفروش اگر چند که بفروختنی نیست

گویند که در خانهٔ دل هست چراغی
افروخته کاندر حرم افروختنی نیست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خیز تا رختاز این کوی به یک سوی کنیم
کار با مردم گیتی همه یک روی کنیم

دین یکی قبله یکی راه یکی شاه یکی است
تا بکی روی از این سوی بدان سوی کنیم

بیش از این بهرۂ ما نیست
ز انصاف قضا
گر همه قسم جهانرا بترازوی کنیم

از نصیبی که نهادند فزون میندهند
روز و شب گرد جهان هر چه تکاپوی کنیم

ما چه داریم چمن ها ز گل و لاله و سرو
به دمن ها گل خر زهره چرا بوی کنیم

آنکه صد سلسله دل بست بیک حلقۂ زلف
آفرینش همه بر قوت بازوی کنیم

تا ببینیم یکی صورت حال دو جهان
یکنفس روی در آئینۂ زانوی کنیم

ما که از مغزهش و جان خرد زاده شدیم
حیف از آن است که با بیخردان خوی کنیم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
میخواست دلت که بی دل و دین باشم
بی عقل و وفا و هوش و تمکین باشم

بازآ که چنانم که دلت می خواهد
مپسند دگر که بدتر از این باشم

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روز و شب در حسرت و اندوه و تیماری چرا
وز غم و فکر ریاست سخت بیماری چرا

روز و شب در فکر گرد آوردن خیل مرید
همچنین دلخسته و رنجوری و زاری چرا

چون مسلمانی به معنی عین بی آزاری است
شیخ الاسلاما تو چندین مردم آزاری چرا

از خدا کردی فراموش ای فقیه ذوفنون
روز و شب در فکر درس و بحث و تکراری چرا

شب حریف باده نوش و صبح شیخ خرقه پوش
شیخنا باللّه چنین وارونه کرداری چرا

صبحدم در خدمت سالوس و تزویر و ریا
نیمه شب بالعبت کشمیر و فرخاری چرا

روز روشن در صف اهل تقدس پیشوا
شام تاری بر در دکان خماری چرا

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امشب که منم با تو در این خانۀ خالی
کس جز من و تو نیست در این کوی و حوالی

عمریست که من با تو بتافرصت این حال
می جستم و یک امشبه فرصت شده حالی

از دست تو نوش است و خوش و خوب و گوارا
گر می همه دُردیست و گر کاسه سفالی

سیلی خورد از باد زن ار عود بسوزد
گر دم زند آنجا نفس باد شمالی

گر شمع زبان آورد از چنگ بنالد
شاید که زبانش ببری گوش بمالی

برخیز و بیا تا به سر بام برآئیم
تا ماه بدانند ز ابروی هلالی

در وصف جمال تو جز ایقدر ندانم
کز حسن تمامی و بخوبی کمالی

از عمر حبیبا نتوان کرد حسابش
بی دوست به سر گر رود ایام و لیالی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چون شود با ما اگر رسم ستم کمتر کنی
اندکی این جور را با عاشق دیگر کنی

غازه ای از خون ما بر چهرۂ خود کن نگار
چون ز بهر ناسزایان خویش را زیور کنی

لختی از این سوخته دل نه بخوان بهر کباب
با حریفان دغل چون باده در ساغر کنی

دامن از دستم مکش
ای تندخوی از روی قهر
کز نثار چشم من دامن پر از گوهر کنی

نام ما با خون مظلومان رقم کن نز مداد
چونکه نام عاشقان را ثبت در دفتر کنی

با حریفان دغل هر شب زنی می تا سحر
چونکه دور ما رسد آغاز شور و شر کنی


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو را مسجد مرا میخانه ای شیخ
تو را سبحه مرا پیمانه ای شیخ

تو را ورد سحرگاهی و ما را
همه شب نالهٔ مستانه اس شیخ

زنخ کم زن که در گوش من آید
همه افسون تو افسانه ای شیخ

مکن عیب من از ویرانه گردی
مرا گنجی است در ویرانه ای شیخ

زبانی آتشین چون شمع دارم
مپر گردم تو چون پروانه ای شیخ

تو را کوه و مرا کانی است در کوه
تو را دانه مرا دردانه ای شیخ

مرا بر گردش پیمانه پیمان
تو را با صبحهٔ صد دانه ای شیخ

مرا با بیدل و دیوانه خوشتر
تو را با غافل و فرزانه ای شیخ

عجایب ها بینی گر نهی چشم
یکی بر روزن این خانه ای شیخ

یک امشب را به کوی میفروشان
شوی مهمان به رندان یا نه ای شیخ


 

Similar threads

بالا