Behnam.H2009
عضو جدید
سلام دوستان . می خواستم ازتون راجع به فصل اول رمانی که دارم می نویسم نظرخواهی کنم . اولین بارمه که دارم می نویسم و تا حالا نه فصلش تموم شده . این فصل اول کوتاه ترین فصله . ممنون .
[FONT="]فصل اول ( خانواده )[/FONT]
[FONT="]پریا - الو سلام . [/FONT]
[FONT="]مریم - سلام پریا کجایی ؟ چی شد ؟ نتایج رو نگاه کردی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا - الان جلوی چِشَمه . ببین مریم جون ایشالله سال دیگه . یه وقت خودت رو ناراحت نکنی ؟ . . .[/FONT]
[FONT="]مریم - دیوونه . سر من رو کلاه نزار . من که می دونم هر دومون رشته ی معماریِ . . . در اومدیم ، پس انقدر چرت و پرت نگو . [/FONT]
[FONT="]پریا - تو از کجا فهمیدی ؟ [/FONT]
[FONT="]مریم - بالاخره مخ مامان رو زدم و بهش حالی کردم که کار ما مهمتر از تلفنی حرف زدن با خواهرشه . با این کار تازه به سیمین هم لطف کردم . آخه اگه مامانو ول کرده بودم ، این طوری که داشت رو مخ خاله کار می کرد تا حالا خواهرزادش رو شوهر داده بود که هیچ ، بچه دارش هم کرده بود .[/FONT]
[FONT="]پریا - پس مگه مرض داری منو میزاری سر کار ؟ می مُردی به من هم یه زنگی میزدی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - انقدر خوشحال بودم که یادم رفت بهت زنگ بزنم . وقتی هم زنگ زدی خواستم یه کم بزارمت سرِ کار . [/FONT]
[FONT="]پریا - بمیری تو . من از دستت راحت شم .[/FONT]
[FONT="]مریم - نگو تو رو خدا . دلت میاد بی خواهر شی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا - ای من قربون خواهرم بشم . راستی من می خوام برم بازار ، یکم خرت و پرت می خوام بخرم . میای ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - باشه . پس من آماده میشم میام همون جای همیشگی تو پارک . خداحافظ .[/FONT]
[FONT="]پریا - خداحافظ . [/FONT]
[FONT="]گوشی رو قطع کرد و رو به مسئول کافی نت گفت :[/FONT]
[FONT="]- ببخشید معطلتون کردم . حساب من چقدر شد ؟[/FONT]
[FONT="]مسئولِ کافی نت - قابل نداره . . . میشه ده هزار تومان . [/FONT]
[FONT="]پریا ده هزار تومان از کیفش در آورد . به خانمِ پشت میز داد و گفت : [/FONT]
[FONT="]- بفرمایید .[/FONT]
[FONT="]مسئول کافی نت - ممنون . راستی یه سوالی برام پیش اومد . شما واقعاً خواهرِ هم دیگه اید ؟[/FONT]
[FONT="]ترس تو صورت پریا نمایان شد ولی خورش رو جمع و جور کرد و با دودلی تمام گفت :[/FONT]
[FONT="]- بله . چطور مگه ؟[/FONT]
[FONT="]مسئول کافی نت - آخه این جا نوشته پریا مرادی و مریم پوریایی . فامیلاتون یکی نیست .[/FONT]
[FONT="]پریا سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت فقط کیفش رو روی کولش انداخت و برگه ها رو از میز برداشت سپس با زمزمه کردن یه ببخشید از اونجا خارج شد . ترس در چهره اش موج می زد . خیلی وقت بود که این موضوع رو فراموش کرده بود . یا لااقل سعی می کرد بهش فکر نکنه . شاید برای این که یاد آوری این موضوع براش دردناک بود . سریع خودش رو به محل قرار رسوند و روی نیمکت نشست . مریم هنوز نیومده بود . سرش رو پایین انداخت و به زمین خیره شد . مدتی به همین صورت گذشت تا اینکه پسری که همراه دوستش جلوی او ایستاده بود توجهش رو جلب کرد . سرش رو بالا آورد . پسرک با خنده ای موزیانه ای گفت :[/FONT]
[FONT="]- سلام خانومی . در خدمت باشیم . خونه مونمون جوره جوره . وای حسین نگاه کن عجب هلوییه .[/FONT]
[FONT="]پریا بی اختیار زد زیر گریه و توجه چند نفر دیگه رو به خودش جلب کرد .[/FONT]
[FONT="]حسین [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] بیا بریم جون مادرت . این دختره دیوانست .[/FONT]
[FONT="]سپس حسین دست دوستش رو گرفت و کشید برد . مردم هم آرام آرام دوباره پراکنده شدند . پریا باز هم تنها شد . فکر کردن رو دوست نداشت . نمی خواست دوباره به گذشته فکر کنه . اما این خاطرات بودند که اونو رها نمی کردند . افکار دور سرش می چرخید صحنه ها دوباره نمایان می شدند . سالها مانند شمارش معکوس با سرعت فراونی به عقب برمی گشتند . . .[/FONT]
[FONT="]زهرا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] سلام مریم کوچولو مامانت کو ؟[/FONT]
[FONT="]دخترک مو فرفری هاج و واج به زن بلند و زیبایی که رو به رویش بود نگاه کرد و با صدای بلند فریاد زد :[/FONT]
[FONT="]مریم - مامان .[/FONT]
[FONT="]نسرین - چیه ؟ کیه دمه در ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - مامان ، مامانِ پریاست .[/FONT]
[FONT="]همین موقع زنی فربه در حالی که داشت چادرش رو برای پوشیدن از هم باز می کرد جلوی در ظاهر شد .[/FONT]
[FONT="]نسرین - سلام زهرا جان خوبی ؟ خوشی ؟ دوباره کجا ؟ ببین زهرا جان . . .[/FONT]
[FONT="]زهرا - علیک سلام . به خدا چاره ای ندارم . بیا و این بارم بزرگی کُن نگهش دار . اون بابای مفت خورِش معلوم نیست کجا ول کرده رفته . این بارم شما لطف کنید نگرش دارید ، بخدا واسه ی دفعه ی بعد یه فکری میکنم .[/FONT]
[FONT="]نسرین - ولی آخه . . . ببین زهرا جون من با نگه داشتن پریا مشکلی ندارم ، من برا خودت میگم . این کارا آخر عاقبت نداره ها . خودتو کردی انگشت نمای مردم . . . [/FONT]
[FONT="]نسرین خانم دستش رو گذاشت زیر چونه ی زهرا که سرش رو پایین گرفته بود و اونو به سمت بالا کشید و گفت :[/FONT]
[FONT="] - نگاه کن چقدر آرایش کرده دوباره . آخه چرا اون صورت خوشگلو پشت این همه آرایش قایم می کنی ؟ چرا با زندگی خودت این کارو می کنی ؟ فکر خودت نیستی فکر این بچه باش . . .[/FONT]
[FONT="]در همین موقع دختر بچه ای لاغر با موهای مشکی پر کلاغی که به صورت خرگوشی بسته شده بود از پله ها پایین اومد . صورت گرد و زیبا ، لب هایی کوچک و بینی ریز و زیبایی داشت . اما چیزی که اونو از دیگران متمایز کرده بود چشم های درشت و آبی بسیار زیبایش بود که به صورت بسیار عجیبی با بقیه ی اعضای صورتش متناسب بود و آنها را زیباتر جلوه می داد . [/FONT]
[FONT="]نسرین - . . . نزار فردا بخاطر شماها خجالت بکشه . [/FONT]
[FONT="]زهرا سرشو دوباره پایین انداخت . از حالت صورتش پیدا بود که سعی می کنه بغض تو گلویش را مخفی کنه .[/FONT]
[FONT="]زهرا - چیکار کنم نسرین جان . چه جوری خرج بزرگ کردنشو بدم . با شکم گرسنه که اصلاً بزرگ نمی شه که آینده ای داشته باشه . خودتم میدونی از این کار متنفرم . متنفرم از این که با اون مردای هرزه ی خدانشناس سرو کله بزنم . اون بابای معتاد و بی غیرتش که فقط به فکر پول موادشه . کثافت فقط زمانی که پول موادش رو ندم غیرتی می شه . الانم معلوم نیست تو کدوم گوری داره چه کثافت کاری هایی می کنه . می ترسم بچه رو پیشش بزارم یه بلایی سرش بیاره . توی این دنیای لعنتی من فقط به شما اطمینان دارم . تورو خدا کمکم کنید به خدا کنیزیتون رو می کنم . [/FONT]
[FONT="]نسرین [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] این حرفا چیه ؟ پریا هم مثل دختر خودم . می فهمم چی میگی . ولی این طوری نمی شه کاری کرد . می دونم الان هر چیم بگم قبول نمی کنی . برو ولی مواظب خودت باش .[/FONT]
[FONT="]زهرا دوباره چادرش رو که از سرش افتاده بود سرش کرد و خواست بِره که پریا گوشه ی چادر او را گرفت و کشید و با التماس گفت :[/FONT]
[FONT="]- مامان ؟ کجا میری ؟ چرا منو نمی بری ؟ منم می خوام بیام .[/FONT]
[FONT="]زهرا که اشک توی چشماش جمع شده بود نشست و پریا رو بغل کرد و بهش گفت :[/FONT]
[FONT="]- نمی شه ببرمت دختر گلم . اونجا که من می خوام برم جای تو نیست . بزار من برم پول در بیارم تا تو بتونی درس بخونی و مجبور نباشی مثل من با بدبختی زندگی کنی . [/FONT]
[FONT="]زهرا دوباره پریا رو در آغوش گرفت و پشت سر هم بوسش کرد و سپس به سرعت از جایش بلند شد و رفت . نگاه پریا که بغض گلوش رو گرفته بود به رفتن مادرش خشک شد . نسرین خانم که او هم اشک از چشماش جاری شده بود ، جلو اومد و پریا رو نوازش کرد تا آروم بشه . سپس به داخل خانه برگشت و گفت : [/FONT]
[FONT="]- بچه ها بیاین تو ، درم ببندید .[/FONT]
[FONT="]مریم [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] چشم مامان . راستی پری ، مامانت کجا رفت ؟ [/FONT]
[FONT="]پریا - نمی دونم . فکر کنم رفت سر کار تا پول در بیاره . [/FONT]
[FONT="]پریا بیشتر از سنش می فهمید . با این که نه سال بیشتر نداشت کاملاً سنگینی نگاه ترحم آمیز مردم رو روی خودش احساس می کرد . هنوز نفهمیده بود مادرش چکار می کنه که همه یه جور دیگه به او نگاه می کنند . اما هرچی بود اینو می دونست خودش هیچ وقت نباید سمت این کار بره . وگرنه مادرش رو ناراحت می کنه . [/FONT]
[FONT="]مریم - پری ، پری ، بیا بریم دیگه ، بیا بریم بازی . دیروز شب بابام برام یه عروسک خوشگل برام خریده . بیا ببین .[/FONT]
[FONT="]- دیروز شب نه . دیشب . تو کی می خوای اینو یاد بگیری ؟[/FONT]
[FONT="] ربع ساعتی رو روی نیمکت توی پارک نشسته بود . اون روز آخرین روزی بود که مادرش رو دیده بود . مادرش تا سه روز بعد هم نیامد . تا اینکه روز سوم یه نفر آمده بود جلوی در و با نسرین خانم کار داشت . پریا یواشکی به حرف های اون مرد با نسرین خانم گوش داده بود . انگار جسد مادرش رو کنار جاده ای در اطراف تهران داخل کیسه های زباله پیدا کرده بودند . از پدرش هم خبری نبود . اون طوری که حسن آقا پدر مریم داشت برای زنش تعریف می کرد پلیس به پدرش مظنون شده . از اون موقع به بعد نسرین خانم سرپرستیشو به عهده گرفته بود . به اندازه ی تمام دنیا ازش ممنون بود . چون هر کاری در توانش بود برای پریا انجام داده بود . مریم هم برای او یک خواهر خیلی خوب بود . حسن آقا و نسرین خانم هرگز بین او و مریم فرقی نمی گذاشتند . این موضوع باعث شده بود که اونا رو خونواده ی خودش بدونه . [/FONT]
[FONT="] خاطرات ذهنش رو ورق زد . با مریم درس خواندند ، با هم کنکور دادند و قرار بود با هم به دانشگاه بروند . البته مریم قبولیش را بیشتر مدیون پریا بود . پریا دختر زرنگی بود . همیشه شاگرد اول کلاس بود . همیشه هوای مریم رو داشت . شاید اینجوری می خواست ذره ای از محبت های نسرین خانم رو جبران کنه . [/FONT]
[FONT="]حالا آروم تر شده بود . طبق معمول مریم دیر کرده . به ساعتش نگاه کرد . موبایلش رو در آورد و شماره ی مریم رو گرفت . [/FONT]
[FONT="]مریم - الو سلام . [/FONT]
[FONT="]پریا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] معلوم هس کجایی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - ببخشید الان میام ، رسیدم ، آقا نگه دار ، آها دیدمت . منو می بینی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا به سمت خیابون نگاه کرد . مریم رو دید که داره براش دست تکون می ده .[/FONT]
[FONT="]- آره دیدمت . زود بیا اینجا . [/FONT]
[FONT="]گوشیو قطع کرد و منتظر مریم ماند . همین که مریم رسید ، پریا خودش رو پرت کرد تو بغلش . مریم که مات و مبهوت بهش نگاه می کرد گفت :[/FONT]
[FONT="]- چته دختر ؟ قاطی کردی ؟ این کارا چیه آبرومونو بردی . جمع کن خودتو . بی حیا نمیگی مردم چه فکری می کنن ؟[/FONT]
[FONT="]پریا خودش رو جمع و جور کرد و با لبخندی روی لب گفت :[/FONT]
[FONT="]- خیلی دوست دارم به خدا . [/FONT]
[FONT="]مریم [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] باشه . پس من فردا منتظرتم . گل یادت نره . با خونواده هم بیا که من الکی به کسی بله نمی گم . حالا چی می خوای مهرم کنی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] گمشو . بی مزه . اصلاً ولش کن . ببینم تو چرا انقدر دیر اومدی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - به خدا تاکسی گیرم نیومد . تازه بعد کلی الافی یه تاکسی گیرم اومد دور از جون قاطر . اونقدر فس فس کرد که حلزونم ازش سبقت گرفت . [/FONT]
[FONT="]مریم نسبت به روزای کودکیش خوشگل تر شده بود . لااقل شانسی که آورده بود مثل مادرش چاق و فربه نشده بود . شاید به خاطر این بود که همیشه سعی می کرد توی همه ی کاراش از پریا تبعیت کنه . زیبایی بی نظیر پریا با بزرگتر شدنش نه تنها کم نشده بود برعکس ده برابر هم شده بود . لباس های ساده ای می پوشید . ولی به قول مریم حتی اگه گونی هم بپوشه بهش میاد . دلش می خواد تا جایی که می شه پیشرفت کنه و تا حالام موفق بوده . [/FONT]
[FONT="]مریم - الان داشتم با بابا صحبت می کردم . گفت به خاطر قبولیمون اسممون رو توی یه آموزشگاه رانندگی می نویسه تا وقتی گواهینامه گرفتیم برامون ماشین بخره . [/FONT]
[FONT="]حسن آقا مغازه ی لوازم صوتی داره . به خاطر انصاف و درست کاریش تونسته توی بازار برای خودش جایی باز کنه و زندگی خوبی برای اونا فراهم کنه .[/FONT]
[FONT="]مریم - پری با توام ، کجایی ؟ هوووی [/FONT]
[FONT="]پریا - همین جام ، بریم ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - برو بریم .[/FONT]
چطور بود ؟
[FONT="]فصل اول ( خانواده )[/FONT]
[FONT="]پریا - الو سلام . [/FONT]
[FONT="]مریم - سلام پریا کجایی ؟ چی شد ؟ نتایج رو نگاه کردی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا - الان جلوی چِشَمه . ببین مریم جون ایشالله سال دیگه . یه وقت خودت رو ناراحت نکنی ؟ . . .[/FONT]
[FONT="]مریم - دیوونه . سر من رو کلاه نزار . من که می دونم هر دومون رشته ی معماریِ . . . در اومدیم ، پس انقدر چرت و پرت نگو . [/FONT]
[FONT="]پریا - تو از کجا فهمیدی ؟ [/FONT]
[FONT="]مریم - بالاخره مخ مامان رو زدم و بهش حالی کردم که کار ما مهمتر از تلفنی حرف زدن با خواهرشه . با این کار تازه به سیمین هم لطف کردم . آخه اگه مامانو ول کرده بودم ، این طوری که داشت رو مخ خاله کار می کرد تا حالا خواهرزادش رو شوهر داده بود که هیچ ، بچه دارش هم کرده بود .[/FONT]
[FONT="]پریا - پس مگه مرض داری منو میزاری سر کار ؟ می مُردی به من هم یه زنگی میزدی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - انقدر خوشحال بودم که یادم رفت بهت زنگ بزنم . وقتی هم زنگ زدی خواستم یه کم بزارمت سرِ کار . [/FONT]
[FONT="]پریا - بمیری تو . من از دستت راحت شم .[/FONT]
[FONT="]مریم - نگو تو رو خدا . دلت میاد بی خواهر شی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا - ای من قربون خواهرم بشم . راستی من می خوام برم بازار ، یکم خرت و پرت می خوام بخرم . میای ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - باشه . پس من آماده میشم میام همون جای همیشگی تو پارک . خداحافظ .[/FONT]
[FONT="]پریا - خداحافظ . [/FONT]
[FONT="]گوشی رو قطع کرد و رو به مسئول کافی نت گفت :[/FONT]
[FONT="]- ببخشید معطلتون کردم . حساب من چقدر شد ؟[/FONT]
[FONT="]مسئولِ کافی نت - قابل نداره . . . میشه ده هزار تومان . [/FONT]
[FONT="]پریا ده هزار تومان از کیفش در آورد . به خانمِ پشت میز داد و گفت : [/FONT]
[FONT="]- بفرمایید .[/FONT]
[FONT="]مسئول کافی نت - ممنون . راستی یه سوالی برام پیش اومد . شما واقعاً خواهرِ هم دیگه اید ؟[/FONT]
[FONT="]ترس تو صورت پریا نمایان شد ولی خورش رو جمع و جور کرد و با دودلی تمام گفت :[/FONT]
[FONT="]- بله . چطور مگه ؟[/FONT]
[FONT="]مسئول کافی نت - آخه این جا نوشته پریا مرادی و مریم پوریایی . فامیلاتون یکی نیست .[/FONT]
[FONT="]پریا سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت فقط کیفش رو روی کولش انداخت و برگه ها رو از میز برداشت سپس با زمزمه کردن یه ببخشید از اونجا خارج شد . ترس در چهره اش موج می زد . خیلی وقت بود که این موضوع رو فراموش کرده بود . یا لااقل سعی می کرد بهش فکر نکنه . شاید برای این که یاد آوری این موضوع براش دردناک بود . سریع خودش رو به محل قرار رسوند و روی نیمکت نشست . مریم هنوز نیومده بود . سرش رو پایین انداخت و به زمین خیره شد . مدتی به همین صورت گذشت تا اینکه پسری که همراه دوستش جلوی او ایستاده بود توجهش رو جلب کرد . سرش رو بالا آورد . پسرک با خنده ای موزیانه ای گفت :[/FONT]
[FONT="]- سلام خانومی . در خدمت باشیم . خونه مونمون جوره جوره . وای حسین نگاه کن عجب هلوییه .[/FONT]
[FONT="]پریا بی اختیار زد زیر گریه و توجه چند نفر دیگه رو به خودش جلب کرد .[/FONT]
[FONT="]حسین [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] بیا بریم جون مادرت . این دختره دیوانست .[/FONT]
[FONT="]سپس حسین دست دوستش رو گرفت و کشید برد . مردم هم آرام آرام دوباره پراکنده شدند . پریا باز هم تنها شد . فکر کردن رو دوست نداشت . نمی خواست دوباره به گذشته فکر کنه . اما این خاطرات بودند که اونو رها نمی کردند . افکار دور سرش می چرخید صحنه ها دوباره نمایان می شدند . سالها مانند شمارش معکوس با سرعت فراونی به عقب برمی گشتند . . .[/FONT]
[FONT="]زهرا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] سلام مریم کوچولو مامانت کو ؟[/FONT]
[FONT="]دخترک مو فرفری هاج و واج به زن بلند و زیبایی که رو به رویش بود نگاه کرد و با صدای بلند فریاد زد :[/FONT]
[FONT="]مریم - مامان .[/FONT]
[FONT="]نسرین - چیه ؟ کیه دمه در ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - مامان ، مامانِ پریاست .[/FONT]
[FONT="]همین موقع زنی فربه در حالی که داشت چادرش رو برای پوشیدن از هم باز می کرد جلوی در ظاهر شد .[/FONT]
[FONT="]نسرین - سلام زهرا جان خوبی ؟ خوشی ؟ دوباره کجا ؟ ببین زهرا جان . . .[/FONT]
[FONT="]زهرا - علیک سلام . به خدا چاره ای ندارم . بیا و این بارم بزرگی کُن نگهش دار . اون بابای مفت خورِش معلوم نیست کجا ول کرده رفته . این بارم شما لطف کنید نگرش دارید ، بخدا واسه ی دفعه ی بعد یه فکری میکنم .[/FONT]
[FONT="]نسرین - ولی آخه . . . ببین زهرا جون من با نگه داشتن پریا مشکلی ندارم ، من برا خودت میگم . این کارا آخر عاقبت نداره ها . خودتو کردی انگشت نمای مردم . . . [/FONT]
[FONT="]نسرین خانم دستش رو گذاشت زیر چونه ی زهرا که سرش رو پایین گرفته بود و اونو به سمت بالا کشید و گفت :[/FONT]
[FONT="] - نگاه کن چقدر آرایش کرده دوباره . آخه چرا اون صورت خوشگلو پشت این همه آرایش قایم می کنی ؟ چرا با زندگی خودت این کارو می کنی ؟ فکر خودت نیستی فکر این بچه باش . . .[/FONT]
[FONT="]در همین موقع دختر بچه ای لاغر با موهای مشکی پر کلاغی که به صورت خرگوشی بسته شده بود از پله ها پایین اومد . صورت گرد و زیبا ، لب هایی کوچک و بینی ریز و زیبایی داشت . اما چیزی که اونو از دیگران متمایز کرده بود چشم های درشت و آبی بسیار زیبایش بود که به صورت بسیار عجیبی با بقیه ی اعضای صورتش متناسب بود و آنها را زیباتر جلوه می داد . [/FONT]
[FONT="]نسرین - . . . نزار فردا بخاطر شماها خجالت بکشه . [/FONT]
[FONT="]زهرا سرشو دوباره پایین انداخت . از حالت صورتش پیدا بود که سعی می کنه بغض تو گلویش را مخفی کنه .[/FONT]
[FONT="]زهرا - چیکار کنم نسرین جان . چه جوری خرج بزرگ کردنشو بدم . با شکم گرسنه که اصلاً بزرگ نمی شه که آینده ای داشته باشه . خودتم میدونی از این کار متنفرم . متنفرم از این که با اون مردای هرزه ی خدانشناس سرو کله بزنم . اون بابای معتاد و بی غیرتش که فقط به فکر پول موادشه . کثافت فقط زمانی که پول موادش رو ندم غیرتی می شه . الانم معلوم نیست تو کدوم گوری داره چه کثافت کاری هایی می کنه . می ترسم بچه رو پیشش بزارم یه بلایی سرش بیاره . توی این دنیای لعنتی من فقط به شما اطمینان دارم . تورو خدا کمکم کنید به خدا کنیزیتون رو می کنم . [/FONT]
[FONT="]نسرین [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] این حرفا چیه ؟ پریا هم مثل دختر خودم . می فهمم چی میگی . ولی این طوری نمی شه کاری کرد . می دونم الان هر چیم بگم قبول نمی کنی . برو ولی مواظب خودت باش .[/FONT]
[FONT="]زهرا دوباره چادرش رو که از سرش افتاده بود سرش کرد و خواست بِره که پریا گوشه ی چادر او را گرفت و کشید و با التماس گفت :[/FONT]
[FONT="]- مامان ؟ کجا میری ؟ چرا منو نمی بری ؟ منم می خوام بیام .[/FONT]
[FONT="]زهرا که اشک توی چشماش جمع شده بود نشست و پریا رو بغل کرد و بهش گفت :[/FONT]
[FONT="]- نمی شه ببرمت دختر گلم . اونجا که من می خوام برم جای تو نیست . بزار من برم پول در بیارم تا تو بتونی درس بخونی و مجبور نباشی مثل من با بدبختی زندگی کنی . [/FONT]
[FONT="]زهرا دوباره پریا رو در آغوش گرفت و پشت سر هم بوسش کرد و سپس به سرعت از جایش بلند شد و رفت . نگاه پریا که بغض گلوش رو گرفته بود به رفتن مادرش خشک شد . نسرین خانم که او هم اشک از چشماش جاری شده بود ، جلو اومد و پریا رو نوازش کرد تا آروم بشه . سپس به داخل خانه برگشت و گفت : [/FONT]
[FONT="]- بچه ها بیاین تو ، درم ببندید .[/FONT]
[FONT="]مریم [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] چشم مامان . راستی پری ، مامانت کجا رفت ؟ [/FONT]
[FONT="]پریا - نمی دونم . فکر کنم رفت سر کار تا پول در بیاره . [/FONT]
[FONT="]پریا بیشتر از سنش می فهمید . با این که نه سال بیشتر نداشت کاملاً سنگینی نگاه ترحم آمیز مردم رو روی خودش احساس می کرد . هنوز نفهمیده بود مادرش چکار می کنه که همه یه جور دیگه به او نگاه می کنند . اما هرچی بود اینو می دونست خودش هیچ وقت نباید سمت این کار بره . وگرنه مادرش رو ناراحت می کنه . [/FONT]
[FONT="]مریم - پری ، پری ، بیا بریم دیگه ، بیا بریم بازی . دیروز شب بابام برام یه عروسک خوشگل برام خریده . بیا ببین .[/FONT]
[FONT="]- دیروز شب نه . دیشب . تو کی می خوای اینو یاد بگیری ؟[/FONT]
[FONT="] ربع ساعتی رو روی نیمکت توی پارک نشسته بود . اون روز آخرین روزی بود که مادرش رو دیده بود . مادرش تا سه روز بعد هم نیامد . تا اینکه روز سوم یه نفر آمده بود جلوی در و با نسرین خانم کار داشت . پریا یواشکی به حرف های اون مرد با نسرین خانم گوش داده بود . انگار جسد مادرش رو کنار جاده ای در اطراف تهران داخل کیسه های زباله پیدا کرده بودند . از پدرش هم خبری نبود . اون طوری که حسن آقا پدر مریم داشت برای زنش تعریف می کرد پلیس به پدرش مظنون شده . از اون موقع به بعد نسرین خانم سرپرستیشو به عهده گرفته بود . به اندازه ی تمام دنیا ازش ممنون بود . چون هر کاری در توانش بود برای پریا انجام داده بود . مریم هم برای او یک خواهر خیلی خوب بود . حسن آقا و نسرین خانم هرگز بین او و مریم فرقی نمی گذاشتند . این موضوع باعث شده بود که اونا رو خونواده ی خودش بدونه . [/FONT]
[FONT="] خاطرات ذهنش رو ورق زد . با مریم درس خواندند ، با هم کنکور دادند و قرار بود با هم به دانشگاه بروند . البته مریم قبولیش را بیشتر مدیون پریا بود . پریا دختر زرنگی بود . همیشه شاگرد اول کلاس بود . همیشه هوای مریم رو داشت . شاید اینجوری می خواست ذره ای از محبت های نسرین خانم رو جبران کنه . [/FONT]
[FONT="]حالا آروم تر شده بود . طبق معمول مریم دیر کرده . به ساعتش نگاه کرد . موبایلش رو در آورد و شماره ی مریم رو گرفت . [/FONT]
[FONT="]مریم - الو سلام . [/FONT]
[FONT="]پریا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] معلوم هس کجایی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - ببخشید الان میام ، رسیدم ، آقا نگه دار ، آها دیدمت . منو می بینی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا به سمت خیابون نگاه کرد . مریم رو دید که داره براش دست تکون می ده .[/FONT]
[FONT="]- آره دیدمت . زود بیا اینجا . [/FONT]
[FONT="]گوشیو قطع کرد و منتظر مریم ماند . همین که مریم رسید ، پریا خودش رو پرت کرد تو بغلش . مریم که مات و مبهوت بهش نگاه می کرد گفت :[/FONT]
[FONT="]- چته دختر ؟ قاطی کردی ؟ این کارا چیه آبرومونو بردی . جمع کن خودتو . بی حیا نمیگی مردم چه فکری می کنن ؟[/FONT]
[FONT="]پریا خودش رو جمع و جور کرد و با لبخندی روی لب گفت :[/FONT]
[FONT="]- خیلی دوست دارم به خدا . [/FONT]
[FONT="]مریم [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] باشه . پس من فردا منتظرتم . گل یادت نره . با خونواده هم بیا که من الکی به کسی بله نمی گم . حالا چی می خوای مهرم کنی ؟[/FONT]
[FONT="]پریا [/FONT][FONT="]–[/FONT][FONT="] گمشو . بی مزه . اصلاً ولش کن . ببینم تو چرا انقدر دیر اومدی ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - به خدا تاکسی گیرم نیومد . تازه بعد کلی الافی یه تاکسی گیرم اومد دور از جون قاطر . اونقدر فس فس کرد که حلزونم ازش سبقت گرفت . [/FONT]
[FONT="]مریم نسبت به روزای کودکیش خوشگل تر شده بود . لااقل شانسی که آورده بود مثل مادرش چاق و فربه نشده بود . شاید به خاطر این بود که همیشه سعی می کرد توی همه ی کاراش از پریا تبعیت کنه . زیبایی بی نظیر پریا با بزرگتر شدنش نه تنها کم نشده بود برعکس ده برابر هم شده بود . لباس های ساده ای می پوشید . ولی به قول مریم حتی اگه گونی هم بپوشه بهش میاد . دلش می خواد تا جایی که می شه پیشرفت کنه و تا حالام موفق بوده . [/FONT]
[FONT="]مریم - الان داشتم با بابا صحبت می کردم . گفت به خاطر قبولیمون اسممون رو توی یه آموزشگاه رانندگی می نویسه تا وقتی گواهینامه گرفتیم برامون ماشین بخره . [/FONT]
[FONT="]حسن آقا مغازه ی لوازم صوتی داره . به خاطر انصاف و درست کاریش تونسته توی بازار برای خودش جایی باز کنه و زندگی خوبی برای اونا فراهم کنه .[/FONT]
[FONT="]مریم - پری با توام ، کجایی ؟ هوووی [/FONT]
[FONT="]پریا - همین جام ، بریم ؟[/FONT]
[FONT="]مریم - برو بریم .[/FONT]
چطور بود ؟

آخرین ویرایش: