يكي از اختراعات خوب بشر فحش بود!
گفتگو با ملانصرالدين گل آقا
تابناک اجتماعی: اشاره: آنهايي كه در خانههايشان هنوز آرشيوي از مجله «گل آقا» دارند يا در روزگار انتشار آن در سالهاي دور مخاطب جدي اين نشريه طنز بودهاند خيلي خوب او را به خاطر ميآورند؛ كافي است بگوييم «ملانصرالدين» اگرچه نامهاي ديگري هم داشته است مانند: چغندر ميرزا، ننه قمر، كلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي، عبدل و... كه با هر يك در رسانه و روزنامهاي و در روزگاري مطرح شده است.
ابوالفضل زرويينصرآباد طنزپرداز، پژوهشگر و شاعر است و تنها كسي است كه مرحوم كيومرث صابريفومني (گل آقا) دربارهاش اينگونه به صراحت سخن گفته است: «...قلمي كه عبيد و دهخدا در دست داشتند، الان بيصاحب نيست... يكي از مشهورترين طنزنويسان امروز ما ـ ملانصرالدين ـ (ابوالفضل زرويينصرآباد) است.»
زرويينصرآباد چند سالي است كه به گوشهاي دنج و خلوت از پايتخت پناه برده است و پس از گذراندن يك دوره به نسبت طولاني كه همراه با بيماري و ناخوشي هم بود بالاخره در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران 3 اثر تازه را به همت انتشارات نيستان روانه بازار نشر و طنازي كشور كرد تا نشان دهد كه هنوز قلم در دست ملانصرالدين طنز ايران پر توان و بي بديل است اگرچه «رفوزهها»، «حديث قند» و «غلاغه به خونهاش نرسيد» در واقع نمايانگر كارنامه فرهنگي و طنازي بيشاز 2دهه حضور زرويينصرآباد در عرصه طنز كشور است و كمتر شامل آثار جديد او ميشود.
هفته گذشته فرصتي دست داد تا با همراهي دوست و طنزپرداز خوش ذوق كشورمان «رضا رفيع» ميزبان ابوالفضل زرويينصرآباد در دفتر روزنامه باشيم و پس از چندين سال سكوت و گوشهگيري پاي صحبتهاي يكي از بزرگان طنز مكتوب ايران بنشينيم.
خب از كجا شروع كنيم؟ از هر جاش دوست دارين بفرماييد شروع كنيم...
از سبيل مبارك شروع كنيم خوبه؟
خوبه....
قضيه سبيل مبارك چيست كه اين همه شاعر و نويسنده دربارهاش سروده و نوشتهاند از جمله عليرضا قزوه كه در رثاي آن گفته بود: در خبر خواندم «بوفضل زرويي» زده است / آن سبيلي كه نشاني ز فراواني بود / كاش آن تيغ به جاي دگرش ميخوردي / كه تراشيدن آن از سر ناداني بود / آن سبيل تو ـ ابوالفضل! ـ سبيل تو نبود / غيرت دولت ساساني و ساماني بود...
عرض كنم اصل اين قضيه مربوط به سال 88 است كه ما يك روز عصر به همراه برخي دوستان مانند همين آقاي رفيع، سيد عباس سجادي، علي ميرفتاح و گروهي ديگر از نويسندگان و هنرمندان دور هم جمع شده بوديم... بحث اين بود كه معمولا جماعت اهل هنر هر كدام يك قيافه و چهرهاي خاص براي خودشان درست ميكنند و به آن مشهور ميشوند مثلا يكي زير ابرو برميدارد، يكي پشت مو ميگذارد، يكي كلاه خاص سرش ميرود، يكي ديگر فقط با يك مدل خودكار و قلم و رنگ مينويسد و... من گفتم اين كار را نميپسندم و قبول ندارم، چون فكر ميكنم كسي كه فقط يك جور خودكار استفاده ميكند يا يك جور قيافه براي خودش درست ميكند در واقع دارد خودش را از ديگر تجربهها محروم ميكند. بعد برخي دوستان گير دادند به سبيل من كه اصلا خود تو هم اين سبيل را براي همين گذاشتهاي در حالي كه من از 10، 12 سالگي كه پشت لبم سبز شد اين سبيل را داشتهام، اما براي اين كه ثابت كنم اين سبيلها هيچ ربطي به تعصب و تيپسازي و گرايش ديني و... ندارد رفتم و همه آن را زدم و بعد هم دوستان يك نهضتي به راه انداختند به نام نهضت احياي سبيل كه شروع كردند درباره آن به سرودن طنز و يادم هست شهرام شكيبا هم قبلا گفته بود: تو را از خوبرويي آفريدند / نكويي در نكويي آفريدند / سبيلي را به سروي وصل كردند / ابوالفضل زرويي آفريدند... و بعد شهرام به من ميگفت تو اين شعر من را حروم كردي و من داشتم با اين شعر ماندگار ميشدم. البته او به شوخي ميگفت و آثار بسيار خوبي دارد. خلاصه كلام اين كه بالاخره اين سبيل ما احيا شد.
آقاي زرويي چند وقتي است كه نيستيد و بسيار كمپيداييد؟
اين حضور كمرنگ كه ميگوييد سابقهاش خيلي طولاني است، يك بخشي به بيماريهايي باز ميگردد كه اخيرا در من سر باز كردهاند، مثلا سال 86 براي اولين بار آزمايشات پزشكي نشان داد كه من مرض قند دارم و اين بيماري هم همين جور پيشرفت كرد و رسيد به قطع پا و بعد هم كه دچار افسردگي و... شدم، از سوي ديگر مسائل مالي هم بود و من محل اعاشه نداشتم و ديدم دارم در تهران فقط هزينه ميكنم و با استقراض زندگي ميگذرانم، از طرفي پدرم هم تنها زندگي ميكرد و نيازمند اين بود كه كسي كنارش باشد و به همين دليل رفتم به خانه پدري در احمدآباد مستوفي.
در نوشتن هم چند سالي است كه به صورت جدي حضور نداريد؛ نه در مطبوعات و نه در شبهاي شعر طنز و نه حتي سريالها و فيلمها به عنوان نويسده؟
خب مجموعهاي از دلايل و عوامل باعث شد تا عطاي كار مطبوعاتي و كلا نوشتن را به لقاش بخشيدم و احساس كردم اين مدتي هم كه كار ميكردم حضورم بي دليل بوده است. ميدانيد بعد از اين انزواي چند ساله فهميدم كه براي سياستگذاران فرهنگي ما اصلا هيچ فرقي نميكرد كه من به خارج از كشور متواري شده بودم يا اين كه بيمار و مريض در گوشهاي از اين سرزمين خانهنشين شده باشم، ولي حداقل فايدهاش براي من اين بود كه واقعا فشارهاي حاشيهاي كمتر شد به قول بهاءالدين خرمشاهي كار ما مسافركشي فرهنگي است و تن به كارهايي ميدهيم كه ممكن است مورد علاقهمان باشد، تاثيرگذار باشد و يك عالمه شعار خوب ديگر اما سودآور نيست!
البته به نظر ميرسد اين خانهنشيني چندان هم بد نبوده است و منجر به انتشار 3 كتاب از شما شد؟
يك مقداريش همين بود كه شما گفتيد. هرچند اگر عنايت ويژه آقاي سيد مهدي شجاعي نبود اين كتابها به سرانجام نميرسيدند و در اين مدت واقعا ايشان كمك حال من بودند و به همت ايشان اين 3 كتاب گردآوري شدند و روي گردآوري هم تاكيد ميكنم، چون اين 3 كتاب مجموعهاي از آثاري است كه قبلا در گل آقا و نشريات ديگر منتشر شده بود و خيلي توليدي نيستند.
اگرچه اين گلايه را هم از ارشاد دارم كه كتاب من مدت زيادي در صف مجوز ماند. انگار تمام مشكل جامعه فقط حرف من است آن هم من كه نه معاند بودم، نه مخالف و نه هيچ چيز ديگر، من اصلا دارم طنز مينويسم كه با كسي مخالفت جدي نكنم.
اين روزها مشغول چه كاري هستيد؟
كار بدي نميكنم، همان خانهنشيني و البته مشغول نگارش كتاب زندگينامه حضرت عباس(ع) هستم؛ رماني كه جدي است و روايت زندگي ايشان از بدو تولد تا شهادت را در بر ميگيرد.
نكتهاي كه در اين ميان وجود دارد اين است كه غالبا وقتي ميگوييم حضرت عباس(ع) صحنههايي كه در ذهن ما ثبت شده است مربوط به قطع شدن دست ايشان، علقمه و ماه قمربنيهاشم و... است و از زندگي ايشان قبل از كربلا و همچنين فرزندان و نسلي كه از ايشان باقي مانده مردم كمتر اطلاعات دارند. براي همين و به دليل ارادت ويژهاي كه به ايشان دارم نوشتن يك رمان جدي درباره زندگي حضرت عباس(ع) را آغاز كردم.
اشاره كرديد به كار جدي. چقدر طنز را جدي ميدانيد؟
ببينيد من قبلا جايي گفته بودم طنز جديتر از هر هنر جدي قلمداد ميشود، ما تلويحا در خيلي از موارد معاني را تقليل ميدهيم يعني يك سري مفاهيم و معاني را در موردي به كار ميبريم كه مفهوم واقعي آن نيست و به عنوان يك اصطلاح و به منظور تفهيم يك موضوع از آن بهره ميبريم.
به عنوان مثال من ميگويم و معتقدم اصلا چيزي به نام شعر طنز نداريم، با اين كه خودم اولين شب شعر طنز ايران را با نام «در حلقه رندان» راهاندازي كردهام، خدابيامرزد عمران صلاحي را، او هم هميشه ميگفت خيلي كم و بندرت شعر طنز داريم، آن هم در برخي آثار حافظ، سعدي و انوري است كه شاعرانگي و طنازي در كنار هم شكل ميگيرد.
ميشود مثالي بزنيد؟
بله همين بيت حافظ كه يكي از بهترين و مشهورترين بيتهاي او است:
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
اين از نمونههايي است كه شما به وضوح طنز را ميبينيد و نگاهي كه به ساز و كار آفرينش دارد. اين ديگر نوعي رندي است كه مرتبه فراتر و بالاتر از طنز است.
سعدي هم از اين نمونهها دارد يعني هنر شعر را به خدمت ميگيرد و در كنارش طنازي هم ميكند مثلا سعدي خطاب به معشوق خطاكار و خيانتكارش اين گونه و خيلي ظريف ميسرايد:
اي لعبت خندان! لب لعلت كه مزيده است؟ / وي باغ لطافت! به رويت كه گزيده است؟
زيباتر از اين صيد همه عمر نكرده است / شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريده است
با جمله برآميزي و از ما بگريزي / جرم از تو نباشد، گنه از بخت رميده است
نيك است كه ديوار به يك بار بيفتاد / تا هيچ كس اين باغ نگويي كه نديده است
در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي / كشتي رَود اكنون كه تَتَر جَسر بريده است
سعدي در بُستان هواي دگري زن / واين كشته رها كن كه در او گله چريده است
من ميخواهم بگويم اين نگاه را با آنچه ما امروز به عنوان طنز ميشناسيم مقايسه كنيد. به نظر من ادبيات طنز ما به مراتب جديتر از ادبيات جدي ماست، چون در ادبيات جدي مفاهيم و اتفاقات را همانگونه كه هست روي كاغذ ميآوريم و چيزي به آن اضافه نميكنيم اما در ادبيات طنز مشكل جدي را ميدانيم، راهحلش را هم ميدانيم و به طور ويژه اطلاعات ديگري را به آن اضافه ميكنيم تا لبخند هم بر لب خواننده بنشيند.
گفتگو با ملانصرالدين گل آقا

ابوالفضل زرويينصرآباد طنزپرداز، پژوهشگر و شاعر است و تنها كسي است كه مرحوم كيومرث صابريفومني (گل آقا) دربارهاش اينگونه به صراحت سخن گفته است: «...قلمي كه عبيد و دهخدا در دست داشتند، الان بيصاحب نيست... يكي از مشهورترين طنزنويسان امروز ما ـ ملانصرالدين ـ (ابوالفضل زرويينصرآباد) است.»
زرويينصرآباد چند سالي است كه به گوشهاي دنج و خلوت از پايتخت پناه برده است و پس از گذراندن يك دوره به نسبت طولاني كه همراه با بيماري و ناخوشي هم بود بالاخره در نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران 3 اثر تازه را به همت انتشارات نيستان روانه بازار نشر و طنازي كشور كرد تا نشان دهد كه هنوز قلم در دست ملانصرالدين طنز ايران پر توان و بي بديل است اگرچه «رفوزهها»، «حديث قند» و «غلاغه به خونهاش نرسيد» در واقع نمايانگر كارنامه فرهنگي و طنازي بيشاز 2دهه حضور زرويينصرآباد در عرصه طنز كشور است و كمتر شامل آثار جديد او ميشود.
هفته گذشته فرصتي دست داد تا با همراهي دوست و طنزپرداز خوش ذوق كشورمان «رضا رفيع» ميزبان ابوالفضل زرويينصرآباد در دفتر روزنامه باشيم و پس از چندين سال سكوت و گوشهگيري پاي صحبتهاي يكي از بزرگان طنز مكتوب ايران بنشينيم.
خب از كجا شروع كنيم؟ از هر جاش دوست دارين بفرماييد شروع كنيم...
از سبيل مبارك شروع كنيم خوبه؟
خوبه....
قضيه سبيل مبارك چيست كه اين همه شاعر و نويسنده دربارهاش سروده و نوشتهاند از جمله عليرضا قزوه كه در رثاي آن گفته بود: در خبر خواندم «بوفضل زرويي» زده است / آن سبيلي كه نشاني ز فراواني بود / كاش آن تيغ به جاي دگرش ميخوردي / كه تراشيدن آن از سر ناداني بود / آن سبيل تو ـ ابوالفضل! ـ سبيل تو نبود / غيرت دولت ساساني و ساماني بود...
عرض كنم اصل اين قضيه مربوط به سال 88 است كه ما يك روز عصر به همراه برخي دوستان مانند همين آقاي رفيع، سيد عباس سجادي، علي ميرفتاح و گروهي ديگر از نويسندگان و هنرمندان دور هم جمع شده بوديم... بحث اين بود كه معمولا جماعت اهل هنر هر كدام يك قيافه و چهرهاي خاص براي خودشان درست ميكنند و به آن مشهور ميشوند مثلا يكي زير ابرو برميدارد، يكي پشت مو ميگذارد، يكي كلاه خاص سرش ميرود، يكي ديگر فقط با يك مدل خودكار و قلم و رنگ مينويسد و... من گفتم اين كار را نميپسندم و قبول ندارم، چون فكر ميكنم كسي كه فقط يك جور خودكار استفاده ميكند يا يك جور قيافه براي خودش درست ميكند در واقع دارد خودش را از ديگر تجربهها محروم ميكند. بعد برخي دوستان گير دادند به سبيل من كه اصلا خود تو هم اين سبيل را براي همين گذاشتهاي در حالي كه من از 10، 12 سالگي كه پشت لبم سبز شد اين سبيل را داشتهام، اما براي اين كه ثابت كنم اين سبيلها هيچ ربطي به تعصب و تيپسازي و گرايش ديني و... ندارد رفتم و همه آن را زدم و بعد هم دوستان يك نهضتي به راه انداختند به نام نهضت احياي سبيل كه شروع كردند درباره آن به سرودن طنز و يادم هست شهرام شكيبا هم قبلا گفته بود: تو را از خوبرويي آفريدند / نكويي در نكويي آفريدند / سبيلي را به سروي وصل كردند / ابوالفضل زرويي آفريدند... و بعد شهرام به من ميگفت تو اين شعر من را حروم كردي و من داشتم با اين شعر ماندگار ميشدم. البته او به شوخي ميگفت و آثار بسيار خوبي دارد. خلاصه كلام اين كه بالاخره اين سبيل ما احيا شد.
آقاي زرويي چند وقتي است كه نيستيد و بسيار كمپيداييد؟
اين حضور كمرنگ كه ميگوييد سابقهاش خيلي طولاني است، يك بخشي به بيماريهايي باز ميگردد كه اخيرا در من سر باز كردهاند، مثلا سال 86 براي اولين بار آزمايشات پزشكي نشان داد كه من مرض قند دارم و اين بيماري هم همين جور پيشرفت كرد و رسيد به قطع پا و بعد هم كه دچار افسردگي و... شدم، از سوي ديگر مسائل مالي هم بود و من محل اعاشه نداشتم و ديدم دارم در تهران فقط هزينه ميكنم و با استقراض زندگي ميگذرانم، از طرفي پدرم هم تنها زندگي ميكرد و نيازمند اين بود كه كسي كنارش باشد و به همين دليل رفتم به خانه پدري در احمدآباد مستوفي.
در نوشتن هم چند سالي است كه به صورت جدي حضور نداريد؛ نه در مطبوعات و نه در شبهاي شعر طنز و نه حتي سريالها و فيلمها به عنوان نويسده؟
خب مجموعهاي از دلايل و عوامل باعث شد تا عطاي كار مطبوعاتي و كلا نوشتن را به لقاش بخشيدم و احساس كردم اين مدتي هم كه كار ميكردم حضورم بي دليل بوده است. ميدانيد بعد از اين انزواي چند ساله فهميدم كه براي سياستگذاران فرهنگي ما اصلا هيچ فرقي نميكرد كه من به خارج از كشور متواري شده بودم يا اين كه بيمار و مريض در گوشهاي از اين سرزمين خانهنشين شده باشم، ولي حداقل فايدهاش براي من اين بود كه واقعا فشارهاي حاشيهاي كمتر شد به قول بهاءالدين خرمشاهي كار ما مسافركشي فرهنگي است و تن به كارهايي ميدهيم كه ممكن است مورد علاقهمان باشد، تاثيرگذار باشد و يك عالمه شعار خوب ديگر اما سودآور نيست!
البته به نظر ميرسد اين خانهنشيني چندان هم بد نبوده است و منجر به انتشار 3 كتاب از شما شد؟
يك مقداريش همين بود كه شما گفتيد. هرچند اگر عنايت ويژه آقاي سيد مهدي شجاعي نبود اين كتابها به سرانجام نميرسيدند و در اين مدت واقعا ايشان كمك حال من بودند و به همت ايشان اين 3 كتاب گردآوري شدند و روي گردآوري هم تاكيد ميكنم، چون اين 3 كتاب مجموعهاي از آثاري است كه قبلا در گل آقا و نشريات ديگر منتشر شده بود و خيلي توليدي نيستند.
اگرچه اين گلايه را هم از ارشاد دارم كه كتاب من مدت زيادي در صف مجوز ماند. انگار تمام مشكل جامعه فقط حرف من است آن هم من كه نه معاند بودم، نه مخالف و نه هيچ چيز ديگر، من اصلا دارم طنز مينويسم كه با كسي مخالفت جدي نكنم.
اين روزها مشغول چه كاري هستيد؟
كار بدي نميكنم، همان خانهنشيني و البته مشغول نگارش كتاب زندگينامه حضرت عباس(ع) هستم؛ رماني كه جدي است و روايت زندگي ايشان از بدو تولد تا شهادت را در بر ميگيرد.
نكتهاي كه در اين ميان وجود دارد اين است كه غالبا وقتي ميگوييم حضرت عباس(ع) صحنههايي كه در ذهن ما ثبت شده است مربوط به قطع شدن دست ايشان، علقمه و ماه قمربنيهاشم و... است و از زندگي ايشان قبل از كربلا و همچنين فرزندان و نسلي كه از ايشان باقي مانده مردم كمتر اطلاعات دارند. براي همين و به دليل ارادت ويژهاي كه به ايشان دارم نوشتن يك رمان جدي درباره زندگي حضرت عباس(ع) را آغاز كردم.
اشاره كرديد به كار جدي. چقدر طنز را جدي ميدانيد؟
ببينيد من قبلا جايي گفته بودم طنز جديتر از هر هنر جدي قلمداد ميشود، ما تلويحا در خيلي از موارد معاني را تقليل ميدهيم يعني يك سري مفاهيم و معاني را در موردي به كار ميبريم كه مفهوم واقعي آن نيست و به عنوان يك اصطلاح و به منظور تفهيم يك موضوع از آن بهره ميبريم.
به عنوان مثال من ميگويم و معتقدم اصلا چيزي به نام شعر طنز نداريم، با اين كه خودم اولين شب شعر طنز ايران را با نام «در حلقه رندان» راهاندازي كردهام، خدابيامرزد عمران صلاحي را، او هم هميشه ميگفت خيلي كم و بندرت شعر طنز داريم، آن هم در برخي آثار حافظ، سعدي و انوري است كه شاعرانگي و طنازي در كنار هم شكل ميگيرد.
ميشود مثالي بزنيد؟
بله همين بيت حافظ كه يكي از بهترين و مشهورترين بيتهاي او است:
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد
اين از نمونههايي است كه شما به وضوح طنز را ميبينيد و نگاهي كه به ساز و كار آفرينش دارد. اين ديگر نوعي رندي است كه مرتبه فراتر و بالاتر از طنز است.
سعدي هم از اين نمونهها دارد يعني هنر شعر را به خدمت ميگيرد و در كنارش طنازي هم ميكند مثلا سعدي خطاب به معشوق خطاكار و خيانتكارش اين گونه و خيلي ظريف ميسرايد:
اي لعبت خندان! لب لعلت كه مزيده است؟ / وي باغ لطافت! به رويت كه گزيده است؟
زيباتر از اين صيد همه عمر نكرده است / شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريده است
با جمله برآميزي و از ما بگريزي / جرم از تو نباشد، گنه از بخت رميده است
نيك است كه ديوار به يك بار بيفتاد / تا هيچ كس اين باغ نگويي كه نديده است
در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي / كشتي رَود اكنون كه تَتَر جَسر بريده است
سعدي در بُستان هواي دگري زن / واين كشته رها كن كه در او گله چريده است
من ميخواهم بگويم اين نگاه را با آنچه ما امروز به عنوان طنز ميشناسيم مقايسه كنيد. به نظر من ادبيات طنز ما به مراتب جديتر از ادبيات جدي ماست، چون در ادبيات جدي مفاهيم و اتفاقات را همانگونه كه هست روي كاغذ ميآوريم و چيزي به آن اضافه نميكنيم اما در ادبيات طنز مشكل جدي را ميدانيم، راهحلش را هم ميدانيم و به طور ويژه اطلاعات ديگري را به آن اضافه ميكنيم تا لبخند هم بر لب خواننده بنشيند.