من هنوزم منتظرت هستم

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز





نشستم
تا آنجا که نيامدي
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش مي چرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم منتظر
اين بار
گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهايي ام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي مي تواند پر کند؟
منتظرم، دير نکني
براي هديه همان لبخند کافي ست
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry::cry:
ای خدا کاش نیومده بودم توها .....همینجوریش حالم خرابه...:cry:
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند
من با خاطرات تو زنده خواهم ماند
چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی
شاید باور نکنی، از من همین کلمات که با شوق به سوی تو پر می کشند باقی می
ماند و خود کاری که هیچ گاه آخرین حرفهایم را به تو نمی تواند گفت
شاید یک روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی،عکسم را در صفحه سفر کرده ها
ببینی
شاید کودکی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوارسیمانی کوچهاِتان بکند و پاره کند
تمام دغده هایم این است که آیا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن
بگویم؟
آیا دستی برای نوشتن ودلی برای تپیدن خواهم داشت؟
شاید باور نکنی، اما دوست دارم مدام برایت بنویسم
بعضی وقتها که کلمات را گم می کنم،دوست دارم، دشتها، دریا ها،کوه
ها،جنگلها،ستاره ها و هرچه در کاینات هست همه وهمه کلمه شوند تا بهتر بنویسم
دوست دارم تا به حیات کلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین صبحگاهان،زیر
آفتابی نارس مرا زمزمه کنند
میدانم که خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی کلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهت
کنند تا به حقیقت این جمله را دریابی که می گوید:
مرا از یاد خواهی بردنمی دانم؟ولی می دانم از یادم نخواهی رفت...

نويسنده : سعید علیزاده پروین
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!
تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ئی خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار … هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد http://netwalker1.files.wordpress.com/2009/01/shakibaei.jpg
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن!
بيا برويم رو به روی بادِ شمال
آن سوی پرچين گريه‌ها
سرپناهی خيس از مژه‌های ماه را بلدم
که بی‌راهه‌ی دريا نيست.
ديگر از اين همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم خسته‌ام
بيا برويم!
آن سوی هر چه حرف و حديثِ امروزست
هميشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی‌ست
می‌توانيم بدون تکلم خاطره‌ئی حتی کامل شويم
می‌توانيم دمی در برابر جهان
به يک واژه ساده قناعت کنيم
من حدس می‌زنم از آوازِ آن همه سال و ماه
هنوز بيت ساده‌ئی از غربتِ گريه را بياد آورم.
من خودم هستم
بی خود اين آينه را رو به روی خاطره مگير
هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله برخاستم.
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می‌کنم
صبوری می‌کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می‌کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می‌کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سايه،‌ تا سراغِ همسايه
صبوری می‌کنم تا مَدار، مُدارا، مرگ
تا مرگ، خسته از دق‌البابِ نوبتم
آهسته زير لب … چيزی، حرفی، سخنی بگويد
مثلا وقت بسيار است و دوباره باز خواهم گشت!
هِه! مرا نمی‌شناسد مرگ
يا کودک است هنوز و يا شاعران ساکتند!
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بيم ساده‌ی آشنا
تا تو دوباره بازآيی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!
 

rm_arch

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
يادم باشد حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد، نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد،خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را، يادم باشد كه روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نيست، يادم باشد جواب كين را با كمتر از مهر و جواب دو رنگي را با كمتر از صداقت ندهم، يادم باشد بايد در برابر فريادها سكوت كنم و براي سياهي ها نور بپاشم، يادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگيرم و از آسمان درسِ پـاك زيستن. يادم باشد سنگ خيلي تنهاست ...
 

nazila65

عضو جدید
کاربر ممتاز
انتظار ...چه وازه نامانوسی ...
چیزی که تا ته دره می کشونه آدم رو ..هر یه دقیقه ش 1 سال می
گذره ..با کلی حس مرگ و خفگی و تهوع ..پر از رنج ..رنجی که عاشق تحمل کردنشی ...
خدایا تو ای ن ماه عزیز یه پنجره از پنجره های انتظار تمام بچه های این باشگاه و خودم و دوست عزیزم که الان دیگه تو این باشگاه نیست رو وا کن ..
دلم براش تنگ شده ..خیلی زیاد ..
 

سعید معمار

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یکی که ماشینم پنچر شده حالا حالا ها نمیرسم.......شما سحری بخورید.منتظر من نمونید.من معلوم نیس کی میرسم............
 

nobody!

عضو جدید
متنهاتون زیبا بود...اما راست می گه دوستمون...کاش نمی اومدم..حاله منم بدتر شد...
امروز یه اتفاق "گند" افتاد که دیگه هیچ توانی واسه غصه خوردن ندارم.:crying2:
 

ooraman

عضو جدید
کاربر ممتاز
متنهاتون زیبا بود...اما راست می گه دوستمون...کاش نمی اومدم..حاله منم بدتر شد...
امروز یه اتفاق "گند" افتاد که دیگه هیچ توانی واسه غصه خوردن ندارم.:crying2:

.....غصه نخور دوست عزیز.....به قول امضای یکی از بچه ها
.
.
.
.
.
.
.
.
این نیز بگذرد!!:cry:
 

iman.mpr

عضو جدید





نشستم
تا آنجا که نيامدي
خود را مهمان يک فنجان قهوه کردم
صبر ديرش شد
رفت
اما هنوزم منتظرت بودم
قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست
او هم رفت
ساعت هم ديرش شد
تند و تند دور خودش مي چرخيد
اما هنوزم منتظرت بودم
نگراني اومد
دلم سراغ بي قراري رو گرفت
فنجان قهوه باز هم آمد
و دلم خواست که باز هم بنشينم منتظر
اين بار
گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد
اما باز هم نيامدي
او رفت
و من هنوزم منتظرت هستم
شايد فنجاني قهوه
دوباره تنهايي ام را پر کند
اما جاي لبخند تو را
چه چيزي مي تواند پر کند؟
منتظرم، دير نکني
براي هديه همان لبخند کافي ست
...................
 

Similar threads

بالا