بابا دمت گرم
گریه که دیگه عار نیست
خواب که دیگه کار نیست
تا مجبور باشی از کله ی سحر یا مفت بگی و یا مفت بشنوی آخر سر این قدر سر به سرت می زارن تا سر بزاری به خیابونها
هی هی دل بده تا پته ی دلم رو واست رو کنم
می دونی همیشه این دلم به اون دلم میگه فکی تو این دنیای هیچکی به هیچکی این یکی دستت باید اون یکی دستتو بگیره ورنه خلاصی خلاص
اگر این نبود حالیت می کردم که کوه ها رو چطوری جابه جا می کنند . استکانها رو چه جوری می سازند . سردو وگرم و تلخ و شیرینش نوش جون
من یاد گرفتم چه جوری شبها از رویاهام یه خدا بسازم و دعاش کنم که عظمتت و جلالتو ...
امشبم گذشت و کسی ما رو نکشت بعدش هم چشمهامو می بندمو دل و میسپارم به صدای فلوت یتی کوره که هفتاد سال تموم عاشق یه دختر چهار ده ساله ی بوره