من از بزرگسالی استعفاء میدهم...

[saghar*20*]

.........خو بده دیگه کلید ماشینووو....بقیرم ندادی،ندادی فعلااین یکیو میخوام....

 

[bahram khatari]

.........خو بده دیگه کلید ماشینووو....بقیرم ندادی،ندادی فعلااین یکیو میخوام....

بیا کلید ماشین من مال تو
فقط کلیدشو .یکی دیگه دارم.
for fun

 

[saghar*20*]

بیا کلید ماشین من مال تو
فقط کلیدشو .یکی دیگه دارم.
for fun

مرسییییی...خیلی لازم داشتم..ازمتروخسته شدم
حالا چی هس ماشینتون؟؟

 

[MEHRNOOSH.D]

مرسییییی...خیلی لازم داشتم..ازمتروخسته شدم
حالا چی هس ماشینتون؟؟

پرادوووووووووووووووووو

 

[baran72]

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بزرگ توی پارک بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم.
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم.
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم.
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم. نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، قرارداد، بدهی، جريمه، چک برگشتی، دروغ، ريا، تزوير، و ...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت بانک، کليد صندوق و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.

کاش می شد رسما استعفا داد
این طوری زندگی قشنگتره!!!!

 

[bahram khatari]

پرادوووووووووووووووووو

تو همین مایه ها.

 

[bahram khatari]

بدينوسيله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئوليتهای يک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به يک ساندويچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا يک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زير يک درخت بزرگ توی پارک بنشينم و با دوستانم بستنی بخورم.
می خواهم درون يک چاله آب بازی کنم و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم، وقتی همه چيز ساده بود، وقتی داشتم رنگها را، جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را ياد می گرفتم، وقتی نمی دانستم که چه چيزهايي نمی دانم و هيچ اهميتی هم نمی دادم.
می خواهم فکر کنم که دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ايمان داشته باشم که هر چيزی ممکن است و می خواهم که از پيچيدگيهای دنيا بی خبر باشم.
می خواهم دوباره به همان زندگی ساده خود برگردم. نمی خواهم زندگی من پر شود از کوهی از مدارک اداری، خبرهای ناراحت کننده، صورتحساب، قرارداد، بدهی، جريمه، چک برگشتی، دروغ، ريا، تزوير، و ...
می خواهم به نيروی لبخند ايمان داشته باشم، به يک کلمه محبت آميز، به عدالت، به صلح، به فرشتگان، به باران، و به . . .
اين دسته چک من، کليد ماشين، کارت بانک، کليد صندوق و بقيه مدارک، مال شما.
من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم.

بستگی به بچگی هاتم داره ها.
الان اگه سومالی یا افریقا اینا بودی چی؟
ساندویچ و پارک و شکلات و اینا کجا بود

 

[eti68]

حرف دل من و گفته...
من عقبگرد میکنم..