منیر طه، شاعر، نویسنده و اولین زن ترانه سرای ایران

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=times new roman, times, serif]و زنی مشخص در تاریخ نهضت ملی [/FONT][FONT=times new roman, times, serif]و پویندۀ راه مصدق[/FONT]

بزرگ احمد آباد، خیالت آسوده باد
به سال و ماه و روزت، نرفته هیچی از یاد
منیر طه: از قطعۀ عزیز سرزمینم، تولدت مبارک
ازمنیر طه خواستم شرح حالش را برایم بنویسد، آب پاکی روی دستم ریخت و گفت:
شرح حال نويسي را دوست ندارم. به شرح و احوال خود پرداختن آسان نيست هميشه در مي‌مانم كه چه بنويسم، تازه آنچه هم كه بنويسم باز من نيست. از شناسنامه يابي‌خوشم نمي‌آيد. گوهر بي‌تناسبِ من، در مشاغل و مواجب و مناصب، كجا و كي به دنيا آمدم و كجا و كي از دنيا خواهم رفت و اين همه در چه روز و چه سالي ‌اتفاق افتاد، نمي‌گنجد. به همين جهت است كه هنوز هم به درستي نمي‌دانم چه سالي ديپلم گرفتم، كي استخدام شدم و حقوقم چقدر بود. نه وقت گشتن و پيدا كردنش را دارم و نه دانستنش را ضروري مي‌دانم. هنوز هم حساب كتاب زندگيم در هم ريخته است و كاري هم به كارشان ندارم دقت و ممارست در احوالات دنيائيم كار دنياي من نيست. همگان را نمي‌توان دركشوي ميز اداره يا در دفتر حضور و غياب ‌مدرسه و مكتب جستجو كرد. لازم است خوانده ‌شوند، ديده شوند و شنيده شوند. بايد سردي و گرمي پوستشان را لمس كرد، مسير نگاهشان را دريافت و به خاموشي و خود جوشي ذهنشان توجه كرد و اين زمان مي‌طلبد كه در حوصلة اين زمانه نيست. همچنانکه در حوصلۀ برخی هم که در حق من نوشته اند نبوده است و آنچه هم که نوشته اند عاری از اشتباه نیست تا بدانجا که از سرِ همین بی حوصلگی به نامم هم در سر آغاز نوشته ها یا روی جلد کتاب هایم توجه نکرده چیزی بر آن افزوده یا چیزی از آن کاسته یا به سلیقۀ شخصی ساختمانش را در هم ریخته اند که اینهمه از فرهنگ خود مختاری و پرورش نیافتۀ ما سر می زند.
شنیده بودم، تولد منیر طه روز ۸ مارس است. با احتیاط پرسیدم: ۸ مارس را می شناسید؟ روز جهانی زن را می گویم. گرچه این روز در تقویم کشور ما وارد نشده است. اما این روز در شناسنامه ی زنِ آزاده ای ثبت است که شاعر و اولین ترانه سرای ایران است و حال می دانم، چرا ۸ مارس روز زن است و باید به زنان احترام گذاشت.
بالاخره پس ازگفتگوي مكرر، به طول زمان، شرحي ارائه داد.
زادگاه و شناسائي
منير درتبريز دلاورخيز زاده شد و در تهران باليد و رشد كرد. ازخانواده اي مي‌آيد هنر دوست و پيشْ زمان. پدرش تار مي‌نواخت و موسيقي شناس بود. او را كه خردسال و كودك بود به همراه خود به كنسرت هاي روح الله خالقي درانجمن ‌موسيقي ملي مي‌بُرد. وي درآنجا خالقي، بنان و ديگر نوازندگان را شناخت. مادرش با نواختن تار و ارگ آشنا و ازشاگردان دورة اول ‌كلاس رقص مادام يِلنا بود، بعداً منیر را هم با خود به آن كلاس ها ‌برد. منير مي‌گويد چابك پائي مادرم در رقص هاي شالاخو و لزگينكا كم نظير داشت.
شعر و موسيقي درفاميل و درخانوادة پدر و مادرش (مرتضوي) موروثي ‌است. پدر بزرگش (پدرمادرش) ني مي‌نواخت و به تركي شعر مي‌گفت. بزرگ خانوادة مرتضوي سخندان و دكتر منوچهر مرتضوي استاد دانشگاه و رئيس پيشين دانشگاه آذرآبادگان، پژوهشگر و نويسندة «مكتب حافظ» و اديب و شاعري توانا و آگاه ‌است.
زنان اين خانواده اوقاتشان به فراگيري زبان و كاردستي در مدرسه فرانسوي كاتوليك ها (در تبريز) مي‌گذشت و از چابك سوارانِ دشت ها و كوه پايه هاي آذربايجان بودند.
منیر از دو سالگي ‌تحت مراقبت و تربيت عمه‌اش قرارگرفت (پدر و مادرش جدا شدند) اين چيزي را براي او عوض نكرد زيرا آنها خويشان نزديك بودند. اينجا هم همان بساط بر قرار بوده است. همسر عمه‌اش كه به مانند پدر، دوستش مي‌داشت، ويلون را در مكتب‌ صبا آموخته بود و آواز رسا و خوشي هم داشت. عمه‌اش هرآنچه مقدور بود در تعليم و تربيت منیر كوتاهي نكرد. دوازده ساله بود كه علي تجويدي را براي آموزش موسيقي به خانه دعوت كرد و منیر‌ كه صداي ساز و آواز از زندگيش جدا نبود، حرمت و حريم والاي ‌موسيقي را در كنار اين استاد يگانه آموخت و شناخت و طولي نكشيد كه ترانه سراي آهنگ هاي جاودانيش شد.
منیر نخستين ترانه را در چهارده سالگي بر روي نخستين آهنگ استادش علي‌تجويدي به نام «شب مهتابی» نوشت و اين ترانه را با نام شهرزاد با گروه موسيقي تجويدي، به همراهي آواز حسين قوامي (فاخته‌اي) در راديو خواند. سپس ترانه هاي ديگر بر ديگر آهنگ هاي استاد نوشت‌ كه بهرام سير، امين الله رشيدي و رومي خواندند. در دورة دانشكده ترانه هاي متفاوت تري نوشت كه در برنامه گلها اجرا شد. او در برنامة گلهاي رنگارنگ با آهنگساز ترانه ها علی تجویدی و خوانندگان طراز اولی‌ چون بنان و مرضیه همکاری كرد. مي‌گويد پس از اخذ ديپلم از دانشگاه رم و باز گشت به ايران، با وجود وقت ِكم و مسؤليت سنگينِ زندگي كه بر دوش داشتم باز هم گاه گاه با تجويدي در بارة شعر و آهنگ تبادل نظر مي‌كرديم. سالِ پيش از انقلاب چند آهنگ بسيار زيبا ساخته بودكه‌ كلامش را نوشتم. او خوانندة تازه نفسي را تربيت مي‌كرد تا به وقتش اين ترانه ها را بخواند ولي وقت تنگ آمد و انقلاب بهمن و پیامدهایش رسيد و ترانه ها ناخوانده ماند و اجرا نشد.
منيرطه بعداز مهاجرت نامش را در شكوه گذشته‌اش حفظ ‌كرد و جز چند ترانه در همان مایه و پایۀ دیگر ترانه هایش ننوشت . ترانه هاي بهار بهارون و ميگن كه جنگه جنگه از كارهاي بعداز مهاجرتش است (آهنگ و شعر منير طه، تنظيم كننده فريد فرجاد، خواننده شهلا سرشار. ترانة جنگه جنگه را به وقت جنگ ايران و عراق نوشته است.) و ترانة نازگلك را براي دخترش نازگل نوشت (شعر وآهنگ منير طه، تنظيم كننده كاظم عالمي، خواننده ستار). اين ترانه ها در كتاب پائيز در پرچينِ باغ آمده است. حماسة عاشقانة «سرزمينِ من» را هم در ۱۹۹۰ نوشت كه با دو اجرا در برنامه هاي بنياد رودكي در شهر ونكوور به روي صحنه آمده است:
۱ ـ گروه كُرِ Vivaldi Chamber Choir
۲ ـ اجراي تك صداييِ تالين اوهانيان سوپرانو به همراهي رامين جمال‌پور (پيانو).
پيش از پرداختن به ديگر مراحل اين شرح احوال، هم زبان با دانشنامة ايرانيكا و ديگر منابع و مأخذ فرهنگي و هنري، بايد گفت منيرطه نخستین زني است كه در ايران ترانه سرايي‌كرد. ترانه ها و شعر هاي او در برنامة موسيقي گلها با همكاري برترين‌ آهنگسازان و بهترين‌ خواننده ها در تاريخ كلام آهنگين در موسيقي ايراني به‌ جاودانگي پيوست.


خانم طه، لطفا کمی در باره جان جانان برایمان بگوئید.
و اما من و مصدق:
اين مختصر برگرفته از يادداشت هايي‌است كه براي پيش نويسِ مجموعه شعرهاي مربوط به مصدق نوشته‌ام و اميدوارم اين كتاب را هرچه زود تر بتوانم چاپ كنم.
از سال هاي پاياني دبيرستان تا به وقت حماسه نهضت ملي و ملي كردن صنعت نفت با شخصيت والاي مصدق در تاريخ ايران، بيشتر آشنا شدم. گرايش و راي خانواده ام هم ياورم بود.
در نخستين گرد هم آيي بهارستان شيفته استقامت و عظمتش شدم. گويي خون راكد و ايستاده در رگ هايم، حركت كرد. گويي نفس فرو مانده‌ام برآمد. گويي قد كشيدم و سرم از سرِ آسمان هم گذشت. نخستين شعر حماسيم را سرودم و برايش فرستادم. جواب نوشت و عكس امضا شده‌اش هم كه درخواست كرده بودم ضميمه نامه بود (اين نامه را به وقت خروج از ايران به مادرم سپردم. او در قيد حيات نيست و از آن نوشته گرانبها هم خبري ندارم چه شد و چه بر سرش آمد).
در آن شعر حماسی گفته اید:
سینه برافراخته به میدان آمد / دیو در انداخته به دیوان آمد
شیر دمان بند درگسسته خروشید / با نفس داغ بهارستان جوشید
دست برافراشت گفت: مجلس اینجاست / ملت هرجا که هست دولت آنجاست.
اين را گفتم و شعر ديگري هم گفتم و برايش فرستادم و آن را در غلغلة بهارستان از راديو خواندم. بدين ترتيب كه بشير فرهمند مديركل راديو ايران استوديوي ‌سياري در يكي از ساختمان هاي خيابان شاه آباد داير كرده بود حرف هاي مصدق و نمايندگان موافق و مخالف از آنجا پخش مي‌شد. آنجا رفتم با شعرم و شعورم دست هايش را به رويم گشود، به دست اندركاران گفت كنار بروند دستم را گرفت و پشت بلند گو برد (كتاب شعرم را چاپ كرده بودم و تصويرم روي جلد اطلاعات هفتگي رفته بود و ترانه هايم در كوي و برزن زمزمه مي‌شد و اينچنين شناخته شده و محبوب بودم) شعرم را خواندم و صدايم در بهارستان پيچيد و البته در گوش آن جانِ جانان هم. از آنجا به ميدان بهارستان آمدم و در ميان آن اقيانوس مواج گم شدم زيرا كه موج كوچكي بودم. ولي در اقيانوس بودم. بدين ترتيب وارد جريان شدم و در همه گرد هم آيي ها شركت كردم و حضور داشتم.
خرمشهر رفته بوديم. با يكي از پسر هاي خويشم كه از من هم كوچكتر بود به زحمت از بزرگتر ها اجازه گرفتيم و با بلم به آبادان رفتيم. آنجا جلوي يك تانكر هيولاي نفت كش را گرفتيم و از اوخواستيم ما را به كجايك ببرد (جاي مشخصي نمي‌خواستيم ‌برويم فقط مي‌خواستيم سوار تانكر نفتِ خودمان بشويم) آن پسر دست هايش را قلاب كرد و من به هر زحمتي بود بالا رفتم كنار راننده كه هيكلش هم دست كمي از تانكرش‌نداشت نشستيم شعار داديم و شعر خوانديم او بهتر تر از ما شعار مي‌داد و شعر مي‌خواند. (جاي شما خالي كلي كيف كرديم).
شعرهايم در نيروي سوم چاپ مي‌شد و در آنجا با خليل ملكي و همسرش خانم صبيحه گنجه‌اي كه زنان پيشروُ را هدايت مي‌كرد آشنا شدم خانم ملكي گروه كوچكي از ما دختران را به راه پيمايي مي‌برد.
۲۸ مرداد آمد و نكبت و بدبختي به همراه آورد. بعداز آن در دانشكده فعاليت مي‌كردم و شاهد خون و شكنجه و فحاشي و كلاشي بودم. روزي نبود كه كماندو ها به دانشكده هجوم نياورند و عده‌اي را گرفتار و اسير نكنند.
خانة مادرم نبش ميدان كاخ بود در خيابان كاخ که يكي دو كوچه با خانه مصدق فاصله داشت. هر وقت كه پيش مادرم مي‌رفتم از خيابان شاهرضا وارد خيابان كاخ مي‌شدم فقط براي اينكه از جلوي خانه مصدق رد شوم هرچند كه راهم دور مي‌شد. بعد از كودتا هم همين كار را مي‌كردم و براي ديدن آن خانة امید و آرزو که در ها و دیوارهایش را به آتش كشيده، درخت هایش را سوزانده ، کبوتر هایش را حلق آویز کرده و ماهی هایش را به توپ و تانک بسته بودند، روزی چند بار خيابان كاخ را بالا و پايين مي‌رفتم و بر آمرین و عاملینش لعن و نفرین می فرستادم و هنوز هم می فرستم .
من هر از گاهی که پیش مادرم می رفتم، یکی دو روز هم می ماندم. دوستارانم این محل را از سرِ مهر عزیز داشته اند:
صبا بگو به اَوِستایِ اوستادِ سخن که ای به مدح تو الکن زبانِ گویایم
بیا ببین که به میدانِ کاخ رقص کنان به زیرِ تیغ غم آن میانه بالایم
پیغامِ گوینده به مهرداد اوستا، قصیده سرا و غزل سرای چیره دست است .

در خانۀ پامنار هم (خانۀ عمه‌ام) که نارنجستان صدیق الدوله بود، با دكتر صديقي وزير كشور مصدق، همسايه ديوار به ديوار بوديم و من بساط درس و مشقم را پشت آن ديوار مي‌گستردم ممكن نبود كسي وارد خانۀ ما شود و من حرف و سخن را به اين ديوار نكشانم و كلي حسرت در دلش ننشانم. در كلاس هاي درسش هم نام‌ نويسي ‌كرده بودم نه براي اينكه اين رشته را هم در كنار ادبيات فارسي به پايان برم براي ‌اينكه در هفته چند بار روبرويش بنشينم و آن رشته را به پايان نبردم.
بعداز اينكه از زندانِ كودتاچي ها آزاد شد و به دانشكده آمد، بچه هاي دانشكده گل در مسير قدم‌ هایش ريختند.
شب اول انقلاب تلفن كردم. گفت: «اينطور نمي‌خواستيم». پنج و نيم صبحِ بعد به خانه‌اش رفتم. پريشان و نگران بود. (در اين وقت در دانشگاه تدريس مي‌كردم).
خانم طه از فرزندانتان بگوئید:
فرزندان
بچه ها هم با موسيقي آشنا هستند. پسرم ‌اجراي‌ جديدي از سرود «اي ايران» و آهنگ هايي را كه در مهاجرت با هم ساختيم تنظيم كرده است. متأسفانه نتوانسته‌ايم به همۀ آنها سر و صورتي بدهيم زیرا که رامين، چند سال است مقيم تورنتو است و تنظیم موسیقی به تنهایی کار آسانی نیست . او مهندس برق از دانشگاه بريتيش‌ كلمبياست . دخترم نازگل هم فارغ ‌التحصيل رشتة تأتر از دانشگاه بريتيش كلمبيا و صحنه گردانِ برنامه‌ هاي بنياد رودكي (هرگاه لازم باشد) و بازيگر جوان تأتر و سينما است و در لس‌آنجلس زندگي مي‌كند. جردن یازده ساله پسر پسرم و لونا منیر دو ساله دختر دخترم . لونا به ایتالیایی یعنی ماه که می شود ماه منیر . منیر اسم دوم لونا است و زیباترین هدیۀ راه درازی ست که آمده ام و بهای گزافی که در هر قدمش پرداخته ام .
ازدواج موفقی نداشتم پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی بچه ها، در شهر ونکوور از همسرم در صلح و صفا جدا شدم.
در طول سال هاي مهاجرت كه هرگز به ايران نرفتم همة خانواده و كسانم را از دست دادم. امروز در آن سرزمينِ سيه پوش و عزا دار نه كسي را دارم و نه چيزي جز انگشت شماري از ياران دوره تحصيل و دانشگاه. ولي همچنان چشم به راه آزادي و استقلالش هستم و هرگز جسارت و اهانت به نام و نامِ آزادي خواهانش را بر نمي‌تابم.
سخن آخر را بفرمائید
آخرین سخـن:
سخن اول و آخر اينكه: صداي عشق هرگز خاموش نشد و «نامه هاي عاشقان» كه بسي فراتر از پانصد نامه است و شعر ها هم در همان فراز، تنها دارايي و نام و نشانِ من است. عشقِ به وطنم و نظم و نثرش را هم در همينجا بايد جستجو كرد. بنا براین عنوان شاعر ملی که از سوی برخی از هواداران دکتر مصدق از سرِ مهر در حق من بکار می رود به من نمی آید . زیرا که کم گرفتن و به هیچ شمردن هفت مجلد شعر است که از سینۀ من برخاسته است.
من بیشتر مقاله ها و شعر های سیاسی خودم را در رابطه با زمان ملی شدن صنعت نفت و شخصیت های معتبرش که مظهر آزادی و آزادگی هستند، در مهاجرت که آزادی قلم دارم نوشته ام در مکتب آزادی و آزادگی و در همان مایه و پایۀ عاشقانه هایم .
و دیگر سخنم برای آنهایی است که مرا دیدند ، مرا شنیدند و دوستم داشتند. آنهایی که عشق را نشاط و چراغِ زندگیم کردند. آنهایی که جانِ شیفته ام را هنوز به کلامی و سلامی می نوازند. آن یاران، آن مهربانان را دوست و در یاد دارم.
این شرح ماجرا را هم که صرف وقت کرده و تنظیمش را عهده دار شده اید به عنوان تهنیت تولدم به روی چشم می گذارم.

خانم منیر طه عزیز، با سرودة زیبائی از شما، به عنوان "دکتر محمّد مصّدق، نام نیک‌ و جاودانی در تاریخ ایران". به این شرح حال نویسی که دوست ندارید پایان می‌دهیم.
چه کسی راه تو را خواهد رفت / چه کسی حرف تو را خواهد گفت
چه کسی خون تو در رگهایش / موج خواهد زد و خواهد آشفت
هیچ مانند تو یکبار دگر / مردی از خویش برون خواهد شد؟
دامن خاک عزیز وطنم / پاک از سرخی خون خواهد شد؟
چه کسی راه تو را خواهد رفت / چه کسی حرف تو را خواهد گفت
چه کسی؟ چه کسی؟
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
اجازه هست تاپیک متقل بشه تالار ادبیات؟اونجا فکر کنم بهتر باشه
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
اجازه هست تاپیک متقل بشه تالار ادبیات؟اونجا فکر کنم بهتر باشه

آرام جون آخه:(
اینجا که شلوغ ترین قسمت باشگاه هس کسی زیاد بهش توجه نمی کنه چه برسه به اون حیاط خلوت باشگاه
 

ARAMESH

مدیر راهنمای سایت
مدیر تالار
آرام جون آخه:(
اینجا که شلوغ ترین قسمت باشگاه هس کسی زیاد بهش توجه نمی کنه چه برسه به اون حیاط خلوت باشگاه
:D کمیت مهم نیست کیفیت مهمه.اونجا هم کاربران خاص خودش رو داره.شاید اگه بره اونجا بیشتر بهش توجه بشه. در ضمن اینجا تند تند تاپیک زده میشه تاپیکت سریع میره پایین..اونجا میره تاپیکت سرجاش قرار میگیره بچه هایی هم که به ادبیات علاقه مند هستم میان اونجا و این تاپیک رو میبینن...حالا پس میخوای باشه بعدا اگه خواستی برام لینک بذار بفرستمش اونور
 

sara@fshar

عضو جدید
کاربر ممتاز
:D کمیت مهم نیست کیفیت مهمه.اونجا هم کاربران خاص خودش رو داره.شاید اگه بره اونجا بیشتر بهش توجه بشه. در ضمن اینجا تند تند تاپیک زده میشه تاپیکت سریع میره پایین..اونجا میره تاپیکت سرجاش قرار میگیره بچه هایی هم که به ادبیات علاقه مند هستم میان اونجا و این تاپیک رو میبینن...حالا پس میخوای باشه بعدا اگه خواستی برام لینک بذار بفرستمش اونور

مرسی گلم:gol::heart::gol:
بزار یه خورده اینجا بمونه لااقل این ملت بدونن خانومای ما تنها این آویزونای تو خیابونا و پارکا نیستن کسایی مثل این خانوم هم زمانی تو کشور ما بودن و افتخار ایران و همپای مردان
چشم حتما لینکشو برات می زارم
بازم ممنون:gol:
 

Similar threads

بالا