مناجات

fatem

عضو جدید
1) خدايا ! وقتي مرا بخواني ، به تو خواهم رسيد.
درنام مطهرت، سرور وصال نهفته است.
در عشق تو مرگ پايان مي پذيرد.
آن که با کلامت زندگي کند ، هجوم ترديدها را فرو مي گذارد و
شب و روز کمر به خدمتت مي بندم.
.
2) خدايا ! آن زمان که به نامت گوش مي سپارم ،
ديگر حتي از فرشته مرگ نمي هراسم.
از همه وحشت هاي زندگي فراترم
تو تجسم خرد هستي و با تاجي از گلهاي عشق از قلب من گذر مي کني !
3) خدايا ! اگر صدهاهزار طومار داشتم و
قلم من شتابي چون تندبادها و
جوهري پايان پذير داشت ؛
بازهم قادر به وصف تو نبودم.
4) خدايا ! جسم من دشتيست ، که بذر نيکي در آن مي کارم و
با نام تو آن را آبياري مي کنم !
؛ تا گل عطرآگين حضورت در قلبم برويد.
5) خدايا ! آن کس که معبود را حتي در يک نفس زندگي ازياد نميبرد و
نام اورا در گرامي مي دارد ؛
بي ترديد متبرک است.
6) خواست خدا براي عاشق حقيقتي دلنشين است.
نام خدا حامي زندگي اوست.
خواندن نامش ، سروربخش است.
چنين وارسته اي در دشمن و دوست ، نور آن يگانه را مي بيند و کسي را
- جز خدا نمي شناسد.
7) خدايا ! به گناه آلوده ام و تو پاک و مطهر هستي.
خدايا ! تشنه رحمت توام ، تا از درياي خطاهايم عبور کنم.
خدايا ! بخشايش تو بي کران است ، اين خطاکار را از خاطر مبر.

نام خدا را بخوان !
بدان ، زماني دستخوش رنج مي شوي که معبود را از ياد ببري.
غفلت از او سرچشمه رنج است و اين رنج ها ما را از صدها معبر آتشين عبور مي دهند ، تا پروردگار را به ياد آوريم.
پس ؛ بياييد نام او را در هر نفس نجوا کنيم.
**********************************

خدايا !
چون ماهيان که از عمق و وسعت دريا بي خبرند ،
عظمت و ژرفاي عشق تو را نمي شناسم.
فقط مي دانم :
که معبود اين دل خسته هستي و اگر ديده از من برگيري ، خواهم مرد.
**********************************
خدايا !
نيزه سختي ها و راه دشوار زندگي مجروحم کرده است.
در معبد درون مي نشينم که معبد عشق است.
شهد عشق تو ، در درونم جاري مي شود و تمامي جراحاتم را التيام مي بخشد.
**********************************
معبودم !
به من بينديش.
جز تو که همه جا حضور داري : در هر تپش حيات ، در همه معابد درون و بيرون وجودم ، جز تو که اسناد و منشاي شهود و الهام هستي ، نمي شناسم.
خدايا ‍!
نام تو مقتدر است و شکوهت بي پايان !
**********************************
خدايا !
تو حقيقتي ، تو عدالتي.
معبد و خداي معبود توئي.
تو هستي که در معبد ، نغمه نيايش سر مي دهي و خود نيز نيايش ها اجابت مي کني.
**********************************
خسروِ من !
معبود ماندگارم ، در قلبم به انتظار من است.
راه او راه عشق است.
به او و خلقتش عشق مي ورزم. آنچه را که مي خواهد ، مي خواهم و در درگاهش پناه مي جويم !
آنجا زيبائي ، خرد ، عشق و آرامش را خواهم يافت.
**********************************
خدايا !
لذت ، بيماريست !
ودرد شفا !
هرکاه که از يادت مي برم ، بيماريم را شفا بخشي.
**********************************
خدايا !
بي کرانه اي تو !
با اين حال ،
از سر رحمت و عشق ، در جزء جزء خلقتت ، حضور داري.

@خدايا چگونه زيستن را تو به من بياموز
چگونه مردن را خود خواهم آموخت./ دکترعلي شريعتي/
 

fatem

عضو جدید
((بنام سر سلسله دار حکومت پر نواده اشک پرور بي همدلي ))

((بنام سر سلسله دار حکومت پر نواده اشک پرور بي همدلي ))

خداي خوب و مهربانم
در نا هموراري هاي مسير زيستن
همان جاهايي که مسافر داستان رمقي براي حرکت نداشت
تنها تو بودي که اميد رفتن را در دلش الهام کردي

و حديث جاري شدن را در دلش افکندي

آري

تو به او اموختي که در اوج عطش

دلش خوش نشود به رخسار سراب !



خداي زيبا و دوست داشتني من

من نمي ترسم از آتشي که وجودم را تجزيه مي کند و خاکستر آن را باقي مي گذارد

از در آميختن با بيم دهنده هايي که چهره شان شبيه آدم بد هاي داستان هاي مادر بزرگ است خيالي ندارم !

من حتي از عدم جاودانگي روحاني خويشتن هم هراسي ندارم

فقط !

فقط مي ترسم از شرمندگي در پيشگاه ديدگان تو !

ديدگاني که از تجسم آن ما را منع کرده اي !

همان هايي که ظلمت کفر را "گاه" به دلم مي افکند



آري !

من مي ترسم مثل پسر بچه هايي که حرف پدرشان را آويزه ي گوش خود نکر ده اند

سرم را در مقابلت پايين بياورم و و تنها شکايتم سکوتي باشد از سر فرياد !



خداي خوبم !

دوست دارم آنقدر برايت بگويم که ...

نه خسته نمي شوم

بگويم از آدم هايي که قدرتشان را بر چهره ي رنجور جامعه مي نماياندند

و مغرور مي شوند به اين که چه راحت مي توانند روزي خود را بر مردم ببند

و زير پرده ي معنويت خون به شيشه کنند

آنها نمي دانند نظاره گرشان در عرش گيتي ، رزاقي يکتاست و نوازنده ي موسيقي حيات کس ديگريست !



خداي نيمه شب هاي بي صداي من !

تو همان پدري هستي که مسير هدايت فرزندان را در وصيت نامه ي خود بازگو نمودي

و آن را به دل آخرين فرزند سر به راه القا نمودي

تا قاصدي باشد براي تکامل يافتن ديگر بچه ها

اما !

من مي ترسم همان اولاد نا اهلي باشم که منکر هدايت پدر مي شود

فرزندي که آيين کنعان شدن را آموخت "فقط"

هماني که تنها اميدش به کرامت پدر خويش است !



يا علي کل شي قدير !

تو مي داني هر آنچه که در چشمه سار وجودم جاري مي شود

و از سخصيتي که گاه در وجود من متولد مي شود آگاهي

نوزادي که هميشه شيطان مي خوانمش !

همان رفيق روزهاي سياه و گاه سفيد من که اندام خود را بر بوم نوشته هاي من طراحي مي کند

و سارق آرامش افکار وا ژه ها مي شود !

خداي من سايه اش را از سرم کوتاه کن

تا پرتوي خورشيد تو نوازشگر دست نوشته هايم شود

نه آتش شومينه ي خانه مان !

و تو مي شناسي

گلبرگي را که حرارت نفس هايش گرما بخش سردي خيال من است

همان که طرح اندامش تحرک و جنب و جوش را به خيال خسته ام عرضه مي کند

و نداي آغاز را با تارهاي صدايش مي نوازد !

خدايا !

چنان طراوتي به آن ببخش

که آسمان با ديدنش هوس نکند که ابري شود "ديگر"



خداي نعره هاي زير خاک !

مي دانم که ذره ذره هاي خاک روياي عشقبازي با سلول هاي پيکرم را در سرشان گنجانده اند

و هر انچه که به آن مي نازم خوراک خوش طعمي مي شود براي سوسک ها و کرم ها و ...

و اين غرور سرکش به خضوعي سر به زير مبدل مي شود

آن گاه ، روحم با آن رخسار مه آلود و نه چندان اثير و دلبرش مي نشيند بالاي سرم

و اشک مي ريزد به حال صاحب خانه اش !



اما من همه ي آن ها را از ياد مي برم "گاهي "

و آدميت را مي فروشم به قيمتِ بي بهايي

و خانه ي دل را با متاع غفلت آراسته مي کنم !



من بارها خوانده ام

که : وَاٍنّه هو اَضحک و اَبکي

اما فقط آراستگي را مي بينم

نه آراسته گر را

و دلم را خوش مي کنم

به ابروهاي کماني

لب هايي قلوه اي

وهم دستاني کشيده و ظريف !



بارخدايا !

مرا آن گونه ساز که لايق پرستش تو شوم

و

تکميلمان کن !

تا اين گونه تتمه ي افکارمان خالي شود !
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا