[معماری اسلامی]:نظریه مُثُل افلاطون در معماری اسلامی

سپیدار

کاربر بیش فعال
با سلام و احترام


پیش از هرچیز باید به خاطر دو چیز عذر خواهی کنم . نخست انکه دوست گرامی میدیا رهسپار این سوال را از دوست گرانقدر ، رهای عزیز پرسیدند و من جسارتا چیزکی که نوشته بودم قرار دادم ، و نکته دیگر انکه ، مطالب این تاپیک را که از ابتدا نگاه کردم ، تمام مطالب به صورت منظم ، دسته بندی شده و مهمتر از ان همه گی مطالبی بودند که توسط اساتید و صاحب نظران ( احتمالا ) نوشته شده بودند و رها عزیز ، ما را در خواندن انها با خود شریک کردند ، حال انکه ان چیزی که در ادامه می خوانید ، صرفا حاصل مطالعات جزئی و تجزیه تحلیل هایی ست که یقینا مشکلات زیادی دارد و شاید انسجام مطالب قبل را هم نداشته باشد ، که با توجه به سواد محدود و اندک نویسنده اش ، بدیهی ست . امیدوارم این نکات را بر من ببخشید .

سلام raha جان :
می تونی در مورد نظریه مُثُل افلاطون در معماری اسلامی و تبدیلش به فضای معماری مطلب بذاری ؟ مرسی

اصولا نظریات ، زمانی که بخواهند به صورت نمود عینی ظاهر شوند ، باید به وسیله ی ابزار های بیان کننده ، طرح شوند . حال با توجه به حوزه ی مورد بحث ، ابزار ها و نحوه ی نمود تفاوت میکند . به عنوان مثال تقارن ، پارامتری ست که میتوان در موسیقی هم به بررسی ان پرداخت . شاید ساده ترین صورت نمایش تقارن ، گام های زیر و بم باشد . مثلا جمله ای موسیقیایی را در پزیسیون اول طرح میکنید ، و سپس پاسخ ان را در قسمت ِ بم ِ ساز میدهید یا این وظیفه را به عهده ی خواننده میگذارید .

بعد از این مقدمه ، اگر بخواهم درباره سوالی که کردید چیزی بگویم ، ابتدا باید قدری اصلاحات کلامی در پرسشی که طرح کردید انجام بدم . نه از ان جهت که وارد بازی های کلامی شوم ، بلکه بدان خاطر که بار مفهومی قدری دچار تغییر میشود . نکته بدین قرار است که نظریه مثل ( که در نظریه بودنش به معنای کلاسیک شک دارم که چندان هم مهم نیست و ان را به همان عنوان نظریه می پذیرم ) در معماری شکل نمیگیرد ، بلکه این معماری ست ( بخشی از دوره ی معماری ) که به صورت " غیر مستقیم " توسط این نظریه هدایت میشود ؛ و ان را بیان میکند . _ در اکثر موارد بیانی تجریدی _
در اینجا دو نکته ضروری مینماید : 1 . این روند تاثیر گذاری و تاثیر پذیری ، روندی نیست که فقط مختص نظریه مثل باشد .
2 . این تاثیرات الزاما نمود مورد به مورد ندارند . مثالی از تاریخ معماری معاصر میزنم . فرض کنید معماری ارگانیک ، برای بیانش ، چند اصل را مطرح کرده . این اصول و فضا هایی که بر مبنای این اصول ایجاد میشوند ، انچنان در هم امیخته میشوند که قابل تفکیک نیستند . مثل گره های یک فرش ، مثل نت های منفرد یک قطعه موسیقی یا مثل هزاران چیز جزئی دیگر که تشکیل یک کل ِ منسجم را میدهد .

اما برای پاسخ پرسش شما ، باید بگویم با توجه به مطالعاتی که داشتم ، اصولا نظریه مثل به صورت خالص وارد معماری ایرانی ( اسلامی؟) نشده است . توضیح انکه از یک دیدگاه افلاطون و نظریاتش ، زیربنا و شالوده ی تمام ِ ادیان توحیدی ست . اگر بخواهم ساده و بدون ایهام ، از نظرگاه کسی که به اسمانی بودن دین و . . . اعتقاد ندارد (منظورم کسانی هستند که اینگونه اعتقاد دارند ) با شما صحبت کنم ، باید بگویم تمام سخنان پیامبران (یا لااقل بخش عمده ای از انها ) ، نکته برداری از نظریات ِ افلاطون است . نه فقط نظریه مثل ، که ارمان شهر و انسان ِ کامل هم چنین است . چنان که تمام تصاویری که در کتب اسمانی امده است ؛ چه تصاویری که از انسان به دست میدهد ، چه تصاویری از جهان ، بهشت و جهنم ، همه و همه در نهایت مدینه ی فاضله ای را شکل میدهد _ یا در جهت شکل دادن به ان طرح میشود _ که افلاطون بیان کرده .
با توجه به این نکته ، باید پذیرفت که اشاراتی که از نظریه مثل در معماری ایرانی ( اسلامی ؟ ) وجود دارد ، نه توسط افلاطون ، که به وسیله ی نظریات اسلام که بر پایه نظریات افلاطون بوده وارد شده و به صورت معماری بیان گشته .
اگر بخواهیم به صورت موردی اشاره کنیم ، میتوان به گنبد ، نقوش خطاطی و کاشی کاری و . . . اشاره کنیم .
اما این پرسش که ایا این نظریه برای تعریف فضا مصداق دارد یا نه ؟ به نظرم کمی گنگ امد . گنگ از ان جهت که این سوال قابل بررسی از زوایای مختلف است . به این صورت که ، زمانی که شما چنین سوالی را مطرح کنید ، من از شما خواهم پرسید که به نظر شما چه چیزی فضا را تعریف میکند ، و اصولا فضا چیست ؟ _ که خودم هم هنوز پاسخ دقیقش را نمیدانم چرا که هر کسی چیزی میگوید _
اسان تر سخن بگویم . اگر کسی به عنوان نمونه " دیوار " را تنها عامل تعیین کننده فضا بداند ( فارغ از اینکه مفهوم فضا و مکان را با هم اشتباه گرفته یا نه ) ، ان وقت برای چنین کسی تعیین کنندگی ِ مسائل کیهانی در تاثیر گذاری بر فضا بی معنی خواهد بود . و اگر با چنین شخصی بگویی که باغ ، تخت ، مناره ، منبر ، محراب ، گنبد ، گذر و . . . همه مفاهیم ِ صور سنتی ای هستند که ریشه اصلی اش در نظریه مثل است که توسط تنه ی درخت اسلام به شاخصه های بیرونی و عینی ِ معماری راه یافته ، شما را با دهان نیمه باز و بهت نگاه میکند .
_ در اینجا لازم است این نکته را متذکر شوم که نگارنده نه میداند و نه میتواند درستی یا نادرستی نظریات و نگاه های مختلف را حکمیت کند . چرا که نه سواد و دانشش را دارد و نه اصولا نیازی به چنین کاری هست . به گمان من ، که خودم را به مانند بچه ی کوچکی در معماری میدانم که هنوز راه رفتن هم بلد نیست ، یک دانشجوی معماری باید ذهن و فکرش را بی پروا درگیر این موضوعات کند و بگذارد زمان و زمان و زمان و مطالعه و مطالعه و تفکر و تفکر ان دانسته ها را پخته کند ، پیرایش کند و اهسته اهسته نقاط روشن تر و منطقی تر رو هویدا کند _
متاسفانه در نظام اموزشی معماری ما ، اصول و فروع جایشان با یکدیگر عوض شده است در این میان رخداد سه فاجعه دور از ذهن نیست:
اول ان که یا دانشجوی معماری با سوالات اساسی و ریشه ای مواجه نمی شود ؛ زیرا پوسته های بیرونی اجازه ورود به داخل را نمیدهد .
دو دیگر ان که اگر مواجه شد نمیتواند پاسخش را در یابد ، زیرا ابزار های اولیه را نمیداند . زیرا ادبیاتش ضعیف است ، زیرا فلسفه را نمیداند ( مراد از فلسفه نه خود ِ فلسفه ، بلکه فلسفیدن است . فلسفیدن یعنی به شیوه فلاسفه عمل کردن . یعنی سوال مطرح کردن و به دنبال چرائی ها بودن . یعنی کودکانه و با حیرت به همه چیز نگریستن ) ، زیرا تحلیل نمیداند و . . .
و سوم انکه اگر معدود کسانی سوالات اساسی برایشان مطرح شد ، با هزار و یک جانکندن به دنبال پاسخ هم رفتند و چیزکی هم دستگیرشان شد ، در این میان بزرگ تری نیست که این حلقه های جدا جدا را پیوند زند و این یافته ها را جاری کند در میان خطوط .
شاید بپندارید بحث به حاشیه رفته است . اما با مطالعه ادامه پاسخم ، در خواهید یافت چه میگویم ، چرا که خودم با پوست و گوشت با این مشکلات در گیر بوده و هستم .

در اینجا با یک پیش فرض به پاسخ پرسش شما میپردازم و ان پیش فرض این است که در مقابل پرسش شما من جواب بدهم : بله . نظریه مثل برای تعریف فضا مصداق دارد .

اما رسیدن به این پاسخ ، نیازمند چیدن مقدماتی مفصل است که یقینا از این مجال خارج است . خودم و شما و همه دانشجویان معماری رو به خوندن چندین و چند باره و چندین و چند ساله ی کتاب حس وحدت توصیه میکنم . فارغ از اینکه چه مقدار از مطالب طرح شده در این کتاب را بپذیریم یا نپذیریم ، مطالب این کتاب ارزشمند برای ورزیده شدن فکر و نحوه ی فکر کردن بسیار بسیار حیاتی است .
ادامه پاسخ را بر اساس این کتاب پیش خواهم برد و سعی میکنم این مقدمات مفصل را به صورت خیلی خیلی خیلی خلاصه و تیتر وار و تا جایی که در ذهن و سوادم هست بیان کنم و پاسخ که نه ، لااقل بتوانم جوابکی داده باشم .
این کتاب بحث خود را با شکل شناسی مفاهیم اغاز کرده . چرا که از یک سو به دنبال یافتن " مفاهیم " است و از دیگر سو در حوزه " معماری " بحث میکند پس با " شکل ها " مواجه است . به صورت خلاصه میخواهد زبان رمز گشایی را بازگو کند .
در ابتدا چنین میگوید که : " . . . انسان سنتی در جامعه ی اسلامی {با دیدن واژه اسلامی عجله نکنید . رابطه اش با مثل را خواهم گفت } طبق قوانین الهی ( شریعت ) زندگی میکند ؛ علاوه بر این ، انسان ِ صاحب ِ پیشه ئی خاص حقیقت را از خلال طریقت میجوید که به مثابه ساحت درونی شریعت است . رابطه میان حقیقت و طریقت و شریعت را به بهترین وجه میتوان با نماد دایره نشان داد . شریعت محیط دایره است ، طریقت شعاع هایی ست که به مرکز دایره وصل می شود و مرکز دایره حقیقت است . . . " حس وحدت ، سنت عرفانی در معماری ایرانی ، نادر اردلان ، لاله بختیار ، ترجمه حمید شاهرخ ، صفحه 5

در ادامه به نقش عقل میپردازد و میگوید :
" . . . در این عالم که پدیده ها ( محسوسات ) همه معنایی نمادین دارند که از رهگذر تاویل مکشوف می شود ، ادمی خود مظهر غایی کلمه الله است . . . ادمی همچنین در جهان خاکی که ماوای اوست ، حکم موجودی مرکزی را داراست و درست همین مرکزیت است که بر ادمی واجب میگرداند که دست به تاویل بزند و به ان حقیقتی برسد که در دل چیزها ماوا کرده است . { این نکته بسیار مهم است که : } وسیله ای که تاویل را عملی میگرداند ، عقل به مفهوم سنتی ان است ، یعنی عقل منور از الهام و مکاشفه ( عقل دل ، فواد ) . { جسارتا در اینجا پرانتزی باز میکنم و جهت روشن تر شدن مفهوم مورد نظر ِ عقل ، در عبارت " عقل منور از الهام و مکاشفه " ، بیتی از حافظ که هنوز ته ذهن زنگار بسته م باقی مانده را ذکر میکنم ، شاید برای شما هم درکش راحت تر شود . برای خودم که چنین بود . حافظ میگوید :
" عقل " میخواست کز ان شعله چراغ افروزد / / /برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد
شاید تحلیل و درک من اشتباه باشد ، اما به گمانم عقل در این بیت ، مصداق کامل عقل منور از الهام و مکاشفه است . حافظ میخواسته عقلش را از شعله ی فروزان ایزدی روشنایی ببخشاید ، به عبارت دیگر در فکر چنین کاری بوده ، در پی ِ کشف ان نور بوده ، مشغول مکاشفه ای بوده که ناگهان : برق غیرت بدرخشید . . . ان نور خودش در اثر مکاشفه ، بر چراغ ِ عقل ِ حافظ " الهام " شده و جهان حافظ را بر هم زده . و این حالت فقط برای محرمانی بوده که از مکاشفه گذشته اند ، چرا که در بیت بعد میگوید :
مدعی خواست که اید به تماشاگه راز / / / دست غیب امد و بر سینه نامحرم زد
و فکر میکنم منظور استاد اردلان از عقل ِ منور از الهام و مکاشفه ، اینگونه باشد . امیدوارم کسی تصحیحم کند . }
. همه چیز در کیهان نمایشگر هوش کیهانی ست ، اما فقط ادمی ست که به ان فعلیت میبخشد . . . " همان منبع


در ادامه به زبان نماد ها میپردازد و اینگونه میگوید که :
" . . . صور نمادین که جنبه های محسوسی از واقعیت ماوراء طبیعی چیزهایند ، موجودیت خود را دارند ، خواه انسان از انها با خبر باشد یا نباشد __ انسان نماد ها را نمی افریند ، بلکه به دست انها دگرگون می شود . موجودیت نماد ها از این تمایل معکوس تبعیت میکند که << ادنی >> جلوه گاه << اعلی >> است ؛ یعنی ادنی یا جهان خاک ، فقط نمایشگر جهان مرئی فراسو ( عالم انجٌم ) نیست ، بلکه مظهر عالم ارواح است که در سلسه مراتب وجود در برترین سطح ، زیر مبداء یا اصل قرار دارد . . . " همان منبع

از همین عبارات ، نکات بسیاری قابل طرح و بحث است که من به دو نکته که در جهت بحث خودم هست اشاره میکنم . اول انکه الان لازم است توضیح دهم که انجا که میگوید " انسان سنتی در جامعه ی اسلامی . . . " ، به گمانم میتوان تا حدی اسلام را نماینده ادیان توحیدی یا به صورت خاص تر جوامع ایدئولوژیکی که ایده انها از ادیان توحیدی سرچشمه میگیرد دانست _ چنان که دیگر ادیان هم دقیقا شریعت ، طریقت و حقیقت خود را دارند و جالب انکه حقیقت که همانا مرکز دایره است ، در ادیان مختلف انطباق با معنایی با یکدیگر دارند _ . حال انکه به طور قطع هیچ کدام از انها ( منظور ادیان توحیدی دیگر ) به اندازه اسلام وارد جزئیات و تاویل های بیرونی نشده اند و در بسیاری موارد در همان مفاهیم ساده اولیه باقی مانده اند . جهت درک بهتر ، بیاندیشید در مورد صلیب و مباحث نماد شناسی مربوط به ان و ان را مقایسه کنید با " وحدت در کثرت ِ " تفکر اسلامی و در ذهنتان مرور کنید دریای نمود های درونی و بیرونی این اعتقاد و انگاه این دو را در دو کفه ترازو بگذارید و وزن ِ هر کدام را بسنجید ؛ منظورم را در خواهید یافت .

. . . ادامه در پست بعد . . .
 

سپیدار

کاربر بیش فعال
2/2

2/2

. . . ادامه از پست قبل . . .

نکته بعد اینکه ، همانطور که میبینید ، بند اخر ( صور نمادین که جنبه های محسوسی از واقعیت ماوراء طبیعی چیزهایند. . . )، کاملا منطبق بر نظریه مثل است . همان طور که در نظریه مثل ، اصل را جایی دیگر میداند و اینجا را تنها استعاره ای از ان اصل ِ حقیقی می انگارد ، که سایه ای از اصل ِ حقیقی می پندارد ، اینجا هم میگوید " . . . موجودیت نماد ها از این تمایل معکوس تبعیت میکند که << ادنی >> جلوه گاه << اعلی >> است ؛ یعنی ادنی یا جهان خاک ، فقط نمایشگر جهان مرئی فراسو ( عالم انجٌم ) نیست ، بلکه مظهر عالم ارواح است که در سلسه مراتب وجود در برترین سطح ، زیر مبداء یا اصل قرار دارد . . . "

بحث بسیار شعف انگیز و شیرینی ست که تا مقدماتش کامل نشود و مهم تر از ان کامل درک نشود نتیجه ای حاصل نخواهد امد . هر چند برای من که چندین بار این مطالب را خوانده ام هنوز نقاط مبهم بسیار بسیار زیادی وجود دارد که کسی را نیافتم که پاسخ دهد ، اما ناچارم بحث را سریعتر جلو ببروم و از روی حجم عظیمی از مطالب مهم و چالش برانگیز بپرم .

پس تا اینجای کار دیدم که در مرحله نظر ، چه تطابقی بین نظریه مثل و نظریات اسلام وجود دارد .
حال در اینجا میخواهم به ان قسمت بپردازم که سعی در نمایاندن ِ تعاریف ِ فضایی در معماری دارد . انجا که بحث اصلی ما روی ان متمرکز است ( اگر تمرکزی در این حرف های اشفته من وجود داشته باشد ) .

پس از مطالب بسیار ، نویسنده به فصلی با عنوان مفهوم صور سنتی میرسد .
در این بخش میخوانیم :
" . . . تحقق مفاهیم از قوس نزولی از عالم مثال تا همین عالم مادی میکند . اعیان ثابته یا مثل های ابدی ِ صفات ِ اسمانی و روحانی از طریق ِ صور مادی به جلوه در می ایند و حاکی از گرایش هایی حیاتی ، معهذا فانی ، هستند که در سبکهای ناپایدار ِ نمایشگر ِ محدودیت های جسمانی و فردی تبلور یافته اند . . . در این ساحت ِ موقت فقط مفاهیم شکل میپذیرند ، نه مقیاس ها . مثلا ، طرح گنبد مشخصا هیچ جنبه ی سنجش پذیری از اندازه ، ماده یا صناعت را همراه نمی اورد. تنها صورت ِ نمادین ان است که جنبه های کیفی اش را به دست میدهد . همینگونه باغ ، حیاط ، تخت ، رواق ، دروازه ، اتاق و . . . صور ِ نوعی ِ نمادینی هستند که هر کدام با وسائل گونه گون قابل تحقق جسمانی اند . این صور نوعی ِ چشمگیر ، قالبهای ساختمانی اصلی را در معماری سنتی تشکیل میدهند . این صور ، هر چند تک تک هم شامل صفات انفعالی و هم فاعلی اند ، اگر درون گونه ئی نظام کلی روابط منظور نشوند اساسا ایستا می مانند . . . " همان منبع ، ص 67

در ادامه نویسنده به تک تک عناصری که نام برده میپردازد که با باغ شروع شده و به تخت و دروازه میرسد و با تحلیل و تشریح چارطاق این فصل را ادامه میدهد ، و بعد همین بحث را در ذیل فصلی با عنوان " درجات تحقق " پی میگرد که در واقع نگاه کردن به موضوع از یک دیدگاه بالاتر و کلی تر است که همانا سکونت گاه ها و شهر هاست . که به عبارت دیگر مصادیقی کلی تر را بیان میکند .
از انجایی که روند ِ کتاب یک روند مرحله به مرحله است ، و از انجایی که سواد من بیش از این نیست ، و از انجایی که سوال شما بسیار وسیع تر از این حرف هاست ( چنان که این کتاب و کتاب ها و نویسنده هایی از این دست ، چون دکتر فلامکی و . . . ، از یک نظر به این موضوع نگاه کردند ، حال انکه اینگونه تحلیل مخالفانی هم دارد ) و از انجایی که بسیار دوست داشتم به اندازه ای که میدانم و میتوانم کمک کنم ، به ناچار بحثی فرسایشی ، گنگ و شاید بدون استفاده را انجام دادم .
یکی از نشانه های سواد و پختگی ، این است که با کوتاه ترین بیان ، بیشترین مفاهیم را به ساده ترین صورت منتقل کنی . من نه با سوادم و نه پخته . پس امیدوارم همین قدر را از من بپذیرید و به ان تنها به عنوان جرقه ای برای شروع نگاه کنید .

سیالیت ذهن از آن ِ همه ما .

با نهایت احترام .
 
بالا