در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بوددست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن برآید
دل گفت فروکش کنم ابن شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بوددلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد
به هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد که از و خصم بدام آمد ومعشوقه بکامتو نیکی میکنی در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار این موهبت رسید ز میراث فطرتممن ندانم که کیم
من فقط میدانم که تویی شهبیت غزل زندگیم
در این تنهایی ممتد فقط دست تو بر در زدمن از تنگی چشم پیل دانستم
آنانکه غنی ترند محتاج ترند
تا دست برآوردی زآن غمزه به خونریزی
بر چرخ رود هردم از دست تو یارب ها
شب خوش
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزانمعلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
من آدمی به چنین شکل و خوی قد و روش
ندیده ام ، مگر این شیوه از پری آموخت ؟
سعدی
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |