تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تواساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
ببین باقیست روی لحظه هایم جای پای تو
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تواساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود
ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا
چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین باقیست روی لحظه هایم جای پای تو
دستم به دست دوست ماندوپایم به پای راه رفتو مروارید شعرم را ،
فرو آویختم بر گردن همرنگ مهتابت .
ولی دیشب که بازوی کسی بر گردنت پیچید
ز هم بگسست گردن بند احساسم
و مروارید ها در کام موج حسرتم ، غلتید !
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام میدستم به دست دوست ماندوپایم به پای راه رفت
من چشم خورده ام
من تکه تکه ازدست رفته ام درروز روز زندگانیم
در آستان جانان از اسمان میندیش.................کز اوج سربلندی افتی بخاک پستی
اگر گاهی ندانسته به احساس توخندیدمیار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
برو از خانه گردون به در و نان مطلب
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
اگر گاهی ندانسته به احساس توخندیدم
ویا ازروی خودخواهی فقط خودراپسندیدم
گناهم راببخش
دردو دل خویش را با که گویم که ....................شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شیر خوار مننالید
سوخت در تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من نالید
در غم آن دو تن،دو دیده ی من
آن یکی اشک بود و آن خون بود
مادرم را دگر نمیدانم
که کجارفت و حال او چون بود
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواستدردو دل خویش را با که گویم که ....................
ستاره ام را ربودند
وقتی اسمان به این همه ستاره قانع نیست...................
من هرانچه که تو می خواهی می شومترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام
شبعاشقان بی دل چه شبی دراز باشدمن هرانچه که تو می خواهی می شوم
توهرانچه که می خواهی برای من باش
دلم جزمهرمه رویان طریقی برنمی گیردشبعاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد....
دنیا برای از تو نوشتن ما کم استدلم جزمهرمه رویان طریقی برنمی گیرد
زهردرمی دهم پندش ولیکن درنمی گیرد
تونیستی هیچ کس نیستدنیا برای از تو نوشتن ما کم است
اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است....
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آیددنیا برای از تو نوشتن ما کم است
اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است....
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مراتونیستی هیچ کس نیست
تنها منم وصدای کیبوردی که اخرین
سمفونی دلم را می نوازد
باصدای بم
تونیستی...............
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید...
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
دل خرابی میکند دلدار را آگه کنید
الا صیاد رحمی کن مرنجان استخوانم را
پر و بالم بسوز اما مگیران نیمه جانم را....
دوست عزیز برای مشاعره یک بیت اکتفا میکند
اگرچه امدم تا انتها همراه توباشمدور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکستاگرچه امدم تا انتها همراه توباشم
اما دلم دست نگاهت را به اطمینان نمی گیرد
دلم دست نگاهت را به اطمینان نمی گیرد
الا صیاد رحمی کن مرنجان استخوانم را
پر و بالم بسوز اما مگیران نیمه جانم را....
دوست عزیز برای مشاعره یک بیت اکتفا میکند
دلم دست نگاهت را به اطمینان نمی گیرد
ترا به چشمانم خواهم برددیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
می روم توشادباشدیروز در کنار تو احساس عشق بود دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود
دستان کوچکت که جنون مرا نوشت
این واژه های غرق به خون مرا نوشت
هرجا که رد پای شما هست می روم
ترا به چشمانم خواهم برد
ترا به رنگ چشمانم دعوت خواهم کرد
ترسم که عشق در غم ما پرده در شوددیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست
گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل
تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
می روم توشادباش
ازعذاب دیدن من ازاد باش
در فصل های زندگی ام فصل پنجم استترسم که عشق در غم ما پرده در شود
این راز سر به مهر به عالم سمر شود....
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |