khourshid
عضو جدید
در این راهتنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مباد
قدم ها
چه دشوار
چه سنگی
چه زیبا!
که این راه
سرش داشت
نشانی:
"خراب است!"
ولی آه!
از این راه
که ما را
به خود خواند.
در این راهتنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مباد
دل مي رود زدستم صاحب دلان ...دردا كه راز پنهان خواهد شد اشكارا..............
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست....در حق ما هر چه گويند جاي هيچ اكراه نيستاز من و صحبت من زود چنین دست مدار
که مرا قصه ی جانسوز، دراز است هنوز
دامن از ما مکش، ای دوست! چو خورشید غروب
که به دامان توام دست نیاز است هنوز
ز غصه،از من و صحبت من زود چنین دست مدار
که مرا قصه ی جانسوز، دراز است هنوز
دامن از ما مکش، ای دوست! چو خورشید غروب
که به دامان توام دست نیاز است هنوز
تو آلایش ده چشمانت و پاکش کن ز هر زشتیزاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست....در حق ما هر چه گويند جاي هيچ اكراه نيست
تو آلایش ده چشمانت و پاکش کن ز هر زشتی
که زیبا تر شود با چشم پاک هر آنچه زیبا را ...
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخورخيلي قشنگ بود مرسي
اگر ماه بودم به هرجا كه بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنك بودم به هرجا كه بودی
سر رهگذار تو جا می كرفتم
اكر ماه بودى به صد نازشاید
شبی بر لب بام من مینشستی
وگر سنك بودی,به هرجا كه بودم
مرا میشكستی, مرا میشكستی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوشتو آلایش ده چشمانت و پاکش کن ز هر زشتی
که زیبا تر شود با چشم پاک هر آنچه زیبا را ...
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجبخيلي قشنگ بود مرسي
اگر ماه بودم به هرجا كه بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم
وگر سنك بودم به هرجا كه بودی
سر رهگذار تو جا می كرفتم
اكر ماه بودى به صد نازشاید
شبی بر لب بام من مینشستی
وگر سنك بودی,به هرجا كه بودم
مرا میشكستی, مرا میشكستی
زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نيست....در حق ما هر چه گويند جاي هيچ اكراه نيست
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور....کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
زین تازه دولتان دنی خواجه ای نخاست......وز خانواده های کهن مهتری نماندآسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران ، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی ست.
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعله ی زر تار پودش باد.
گو بروید ، یا نروید ، هر چه در هر جا که خواهد یا نمی خواهد.
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان ،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد،
ور به رویش برگ لبخندی نمی روید،
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز.
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در آن
پادشاه فصلها،پاییز.
تو صاحب حسنی و صاحب جمالی / به جمع خوب رویان باکمالیز حرف عیب جو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت:
دورها گم،سطح ها شسته،و نگاه از همه شب نازک ترزین تازه دولتان دنی خواجه ای نخاست......وز خانواده های کهن مهتری نماند
روزگار این است که گه عزت دهد گه خوار دارد / چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
در این درگه که گه گه که که و که که شود.....به امروزت مشو غره ک از فردا نهی آگه
:دی
شعر را درست کتابت کنید!
2-0 به نفع من!!!
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه//مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه
هرچه دیدی ذات پاک او بود//اینچنین بینی ترا نیکو بود
لیک از آسیب جانت وز صفای سینهات//بی تو داده باغ هستی را بسی نشو و نما
1 امتیاز به خاطر تحریف شعر!!!
2- کتابت درست شعر
تو عفوش کن که گر عفوت نباشد//فرو ماند به صد خذلان دریغا
2-0![]()
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس//دد و دامت کمین از پیش و از پس
شیخ چرا می گریید؟دل نازک شدین!!!
دلی کایینهٔ اسرار گردد//غلام خواجهٔ احرار گردد
نــعع!ی چی شده!بگین به من؟!چرا انقده حســـّاس شدین؟!![]()
همی آموختیم که سر تواضع فرو آوریم در جلوی نسوان ، که این جماعت همی نازک دلند و حساس!!!!!!!!
از دست حرص و آز بخستی به گوشهای//زین بیش دست میندهد چون کنیم ما
در بیابانی که نه پا و نه سر دارد پدید//هر زمان سرگشتهتر هر ساعتی حیرانترم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |