دردِ پنهانِ قصه های منی
 وقتِ بارانِ تندِ پاییزی
 فالِ بودن کنارِ هم را کی
 توی فنجانِ قهوه میریزی ؟
 
 تا کجا گریه را یدک بکشم ؟
 غصه ها را کجا پیاده کنم ؟
 کسر های نبودنت را هم
 با چه حرفی به عشق ساده کنم ؟
 
 با چه لحنی تـو را صدا بزنم
 تا به شهری که نیست برگردی ..
 در هیاهوی رفتنت ای کاش
 جمعه را مُبتلا نمیکردی ...
 
 دوستت دارم و ندارم هم ..
 خسته ام از هوا و حالِ خودم
 رفته ای تا به غیرِ من برسی
 تا بپیچم به دست و بالِ خودم ...
 
 بغضِ این شعر اتفاقی نیست !
 درد ها را خودت رقم زده ای
 قصد کردی که عاشقش باشی ؟
 باشد اما به کوهِ غم زده ای !
 
 حالِ من خوب میشود کم کم
 مثلِ پاییز های بعد از تو
 باد .. باران .. خودش نمیفهمد
 وااای از این هوای بعد از تـو ...
 
 دوستت دارم و ندارم هم ..
 
 | مریم قهرمانلو |