مرگ !!!!

Alborz Rad

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چه لغت بیمناک و شورانگیزی است !از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دھد :

خنده را از لبھا می زداید ، شادمانی را از دلھا می برد ، تیرگی و افسردگی آورده ھزار گونه

اندیشه ھای پریشان از جلو چشم می گذراند .

زندگانی از مرگ جدائی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواھد بود و ھمچنین تا مرگ

نباشد زندگانی وجود خارجی نخواھد داشت . از بزرگترین ستاره آسمان تا کوچکترین ذره روی

زمین دیر یا زود می میرند : سنگھا ، گیاه ھا ، جانوران ھرکدام پی در پی بدنیا آمده و به سرای

نیستی رھسپار شده در گوشھ فراموشی مشتی گرد و غبار می گردند ، زمین لاابالیانه گردش خود

را در سپھر بی پایان دنبال می کند ؛ طبیعت روی بازمانده آنھا دو باره زندگانی را از سر می

گیرد : خورشید پرتو افشانی می نماید ، نسیم می وزد ، گلھا ھوا را خوشبو می گردانند ، پرندگان

نغمه سرائی می کنند ، ھمه جنبندگان به جوش و خروش می آیند . آسمان لبخند می زند ، زمین

می پروراند ، مرگ با داس کھنه خود خرمن زندگانی را درو می کند. مرگ ھمه ھستیھا را به

یک چشم نگریسته و سرنوشت آنھا را یکسان می کند : نه توانگر می شناسد نه گدا ، نه پستی نه

بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد ، گیاه و جانور را در پھلوی یکدیگر می خواباند ، تنھا در

گورستان است که خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند ، بی گناه شکنجه نمی

شود ، نه ستمگر است نه ستمدیده ، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده اند . چه خواب

آرام و گوارائی است که روی بامداد را نمی بینند ، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را

نمی شنود . بھترین پناھی است برای دردھا ، غمھا ، رنجھا و بیدادگریھای زندگانی . آتش

شرربار ھوی و ھوس خاموش می شود . ھمۀ این جنگ و جدالھا ، کشتارھا ، درندگیھا ،

کشمکشھا و خود ستائیھای آدمیزاد در سینۀ خاک تارک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام

می گیرد .

اگر مرگ نبود ھمه آرزویش را می کردند ، فریادھای نا امیدی ها آسمان بلند می شد ، به طبیعت

نفرین می فرستادند . اگر زندگانی سپری نمی شد ، چقدر تلخ و ترسناک بود . ھنگامیکه آزمایش

سخت و دشتوار زندگانی چراغھای فریبندۀ جوانی را خاموش کرده ، سرچشمه مھربانی خشک

شده ، سردی ، تاریکی و زشتی گریبان گیر می گردد ، اوست که چاره می بخشد ، اوست که اندام خمیده ، سیمای پرچین ، تن رنجور را در خوابگاه آسایش می نھد .

ای مرگ ! تو از غم و اندوه زندگانی کاسه بار سنگین آنرا از دوش بر میداری ، سیه روز تیره

بخت سرگردان را سرو سامان می دھی ، تو نوشداروی ماتم زدگی و نا امیدی می باشی ، دیده

سرشکبار را خشک می گردانی . تو مانند مادر مھربانی ھستی که بچه خود را پس از یک روز

طوفانی در آغوش کشیده ، نوازش می کند و می خواباند ، تو زندگانی تلخ ، زندگانی درنده نیستی

کھ آدمیان را به سوی گمراھی کشانیده و در گرداب سھمناک پرتاب می کند ، تو ھستی که بدون

پروری ، فرومایگی ، خودپسندی ، چشم تنگی ، و آز آدمیزاد خندیده پرده به روی کارھای

ناشایستۀ او می گسترانی. کیست که شراب شرنگ آگین تو را نچشد ؟ انسان چھره تو را

ترسناک کرده و از تو گریزان است ، فرشتۀ تابناک را اھریمن خشمناک پنداشته! چرا از تو بیم

و ھراس دارد ؟ چرا به تو نارو و بھتان می زند ؟ تو پرتو درخشانی اما تاریکیت می پندارند ، تو

سروش فرخنده شادمانی ھستی اما در آستانه تو شیون می کشند ، تو فرستادۀ سوگواری نیستی ،

تو درمان دلھای پژمرده می باشی ، تو دریچۀ امید به روی نا امیدان باز می کنی ، تو از کاروان

خسته و درماندۀ زندگانی مھمان نوازی کرده آنھا را از رنج راه و خستگی می رھانی ، تو

سزاوار ستایش ھستی ، تو زندگانی جاویدان داری ....

صادق ھدایت

گان ( بلژیک )
 

BIGHAM

عضو جدید
کاربر ممتاز
راست میگه. ولی زیاد دنبال این حرفها نباش آخر وعاقبت خوبی نداره. بعضی سوالها بی جواب هستند. تهش رو بگیری یه وقت می بینی خدای ناکرده تو هم مثل صادق هدایت ....:eek: آواتارت هم عکس صادق هدایته. به به . هم مرامید پس.:smile:
 

amin.amin.amin

عضو جدید
به به. یه توصیف فوق العاده از مرگ. اینو قبلا خوندهبودم ولی خوندن دوبارش هم خالی از لطف نیست. دمت گرم
صادق هدایت از زبان خودش:
من همان قدر از شرح حال خودم رَم می‌کنم که در مقابل تبلیغات امریکایی مآبانه. آیا دانستن تاریخ تولدم به درد چه کسی می‌خورد؟ اگر برای استخراج زایچه‌ام است، این مطلب فقط باید طرف توجّه خودم باشد. گرچه از شما چه پنهان، بارها از منجّمین مشورت کرده‌ام اما پیش بینی آن‌ها هیچ وقت حقیقت نداشته. اگر برای علاقهٔ خوانندگانست؛ باید اول مراجعه به آراء عمومی آن‌ها کرد چون اگر خودم پیش‌دستی بکنم مثل این است که برای جزئیات احمقانهٔ زندگیم قدر و قیمتی قایل شده باشم بعلاوه خیلی از جزئیات است که همیشه انسان سعی می‌کند از دریچهٔ چشم دیگران خودش را قضاوت بکند و ازین جهت مراجعه به عقیدهٔ خود آن‌ها مناسب‌تر خواهد بود مثلاً اندازهٔ اندامم را خیاطی که برایم لباس دوخته بهتر می‌داند و پینه‌دوز سر گذر هم بهتر می‌داند که کفش من از کدام طرف ساییده می‌شود. این توضیحات همیشه مرا به یاد بازار چارپایان می‌اندازد که یابوی پیری را در معرض فروش می‌گذارند و برای جلب مشتری به صدای بلند جزئیاتی از سن و خصایل و عیوبش نقل می‌کنند.
از این گذشته، شرح حال من هیچ نکتهٔ برجسته‌ای در بر ندارد نه پیش آمد قابل توجهی در آن رخ داده نه عنوانی داشته‌ام نه دیپلم مهمی در دست دارم و نه در مدرسه شاگرد درخشانی بوده‌ام بلکه بر عکس همیشه با عدم موفقیت روبه‌رو شده‌ام. در اداراتی که کار کرده‌ام همیشه عضو مبهم و گمنامی بوده‌ام و رؤسایم از من دل خونی داشته‌اند به طوری که هر وقت استعفا داده‌ام با شادی هذیان‌آوری پذیرفته شده‌است. روی‌هم‌رفته موجود وازدهٔ بی مصرفی قضاوت محیط دربارهٔ من می‌باشد و شاید هم حقیقت در همین باشد.
 

Similar threads

بالا