مجموعه ی عشق

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تا خدا فاصله ای نیست
بیا
با هم از پیچ و خم سبز گیاه، تا ته پنجره بالا برویم و ببینیم خدا
پشت این پنجره ها لحظه ای کاشته است؟
تا خدا فاصله ای نیست ، بیا، با هم از غربت این
نادانی، سوی اندیشه ادراک افق ،مثل یک مرغ غریب، لحظه ای پر بزنیم
کاش می شد همه سطح پر از روزن دل ،بستر سبز علف های مهاجر می شد
یا همان فهم عجیب گل سرخ یا همین پنجره گرد غروب
تا مرا با تو از این سادگی مبهم ترس ببرد تا خود
آرامش احساس پر از فهم وصال تا خدا فاصله ای بود
اگر من چه می دانستم که اقاقی زیباست؟!
یا گل سرخ، پر از سر خداست؟!
یا اگر بود که من، لای اوراق پر از سجده برگ،
رمز تسبیح نمی نو شیدم
و از آرزویش مرطوب شعور من و تو در دل گرم
و پر از شور امید خطی از عشق نمی فهمیدم من به پرواز خدا در دل من،
در دل تو مثل هر صبح پر از آیه و نور، بارها!
معتقدم و قسم می خورم این بار،
به هر آیه نور تا خدا فاصله ای نیست، بیا
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم : خداي من ، دقايقي بوددر زندگانيم که ھوس مي کردم سر سنگينم راکه پر از دغدغھ ي ديروز بود وھراس فردا ،بر شانه ھاي صبورت بگذارم و آرام برايت بگويم و بگريم ، در آنلحظات شانه ھاي تو کجا بود ؟


گفت: عزيز تر از ھر چه ھست ، تو نه تنھا در آن لحظات دلتنگي که در تماملحظات بودنت بر من تکيه کرده بودي ، من آني خود را از تو دريغ نکرده ام کهتو اينگونه ھستي .


من ھمچون عاشقي که به معشوق خويش مي نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم .


گفتم : پس چرا راضي شدي من براي آن ھمه دلتنگي ، اينگونه زار بگريم ؟


گفت : عزيزتر از ھر چه ھست ، اشک تنھا قطره اي است که قبل از آنکه فرود آيد عروج مي کند ،اشکھايت به من رسيد


و من يکي يکي بر زنگارھاي روحت ر يختم تا باز ھم از جنس نور باشي و از حوالي آسمان ، چرا که تنھا اينگونه مي شود تا ھميشه شاد بود .


گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگي بود که بر سر راھم گذاشته بودي ؟


گفت : <> بارھا صدايت کردم ، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايينمي رسي ، تو ھرگز گوش نکردي و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود ،که عزيز ازھر چه ھست از اين راه نرو که به ناکجاآباد ھم نخواھي رسيد .


گفتم : پس چرا آن ھمه درد در دلم انباشتي ؟


گفت : روزيت دادم تا صدايم کني ، چيزي نگفتي ، پناھت دادم تا صدايم کني ، چيزي نگفتي ،


بارھا گل برايت فرستادم ، کلامي نگفتي ، مي خواستم برايم بگويي .آخر توبنده ي من بودي چاره اي نبود جز نزول درد که تو تنھا اينگونه شد که صدايمکردي .


گفتم : پس چرا ھمان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندي ؟


گفت : اول بار که گفتي خدا آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدايتو را نشنوم ، تو باز گفتي خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايي ديگر ، مناگر مي دانستم تو بعد از علاج درد ھم بر خدا گفتن اصرار مي کني ھمان باراول شفايت مي دادم .


گفتم :مھربانترين خدا ، دوست دارمت ...


<> گفت : عزيز تر از ھر چه ھست من دوست تر دارمت...
 

...SPARTACUS

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگه من ای خدا خوبم و یا بد
عشق یارم توی سینه ام نداره حد

کربلا اگه نمی تونم برم من
اما دلتنگ که می شم میرم به مشهد

توی مشهدش دلم به شور و شینه
اما باز دل توی بین الحرمینه

به امام رضا می گم گنبدت آقا
شبیه گنبد طلائیه حسینه

بخدا بی عشق تو آقا می میرم
بخدا بی عشق تو آقا می میرم

اگه من از تموم دنیا سیرم
اگه می بینی به رضا هم اسیرم

واسه اینه که میخوام آقا یه روزی
کربلا تو از امام رضا بگیرم

توی قلبم شورو شینه و عشق و احساس
به مشامم می رسه عطر گل یاس

دلمو گره زدم دوباره من به
پنجره های ضریح کف العباس ...
__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پروردگارا !

اگر قلب مرا به خاطر دوست داشتن آفریدی !

پس چرا او دوست نمیدارد ؟

پس چرا این ناقوس در دل من می تپد ؟

از زمانی که به دنیا آمده ام ،

میگفتند :

دوست بدار ،

اکنون که دیوانه وار دوست میدارم ، میگویند :

"فراموش کن"
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
گفتگو با خدا[/h]
در رؤياهايم ديدم كه با خدا گفتگو می كنم
خدا پرسيد: پس تو می خواهی با من گفتگو كنی؟
من در پاسخ گفتم : اگر وقت داريد
خدا خنديد : وقت من بی نهايت است
در ذهنت چيست كه می خواهی از من بپرسی؟
پرسيدم : چه چيز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟
خدا پاسخ داد : كودكيشان
اينكه آنها از كودكی شان خسته می شوند عجله دارند كه بزرگ شوند
بعد دوباره پس از مدتها آرزو می كنند كه كودك باشند
اينكه آنها سلامتی خود را ا ز دست می دهند تا پول به دست آورند
وبعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست بياورند
اينكه با اضطراب به آينده می نگرندوحال را فراموش می كنند

وبنابراين نه در حال زندگی می كنند و نه در آينده
اينكه آنها به گونه ای زندگی می كنند كه گويی هرگز نمی ميرند
وبه گونه ای می ميرند كه گويی هرگز زندگی نكرده اند
دست های خدا دستانم را گرفت
برای مدتی سكوت كرديم
ومن دوباره پرسيدم : به عنوان يك پدر
می خواهی كدام درس های زندگی را فرزندانت بياموزند؟ او گفت : بياموزند كه آنها نمی توانند كسی را وادار كنند كه عاشقشان باشد
همه كاری كه می توانند بكنند اينست كه اجازه دهند كه خودشان دوست داشته باشند
بياموزند كه درست نيست كه خودشان را با ديگران مقايسه كنند
بياموزند كه فقط چند ثانيه طول می كشد تا زخم های عميقی در قلب آنان كه دوستشان داريم ايجاد كنيم
اما سالها طول می كشد تا اين زخمها را التيام بخشيم
بياموزند كه ثروتمند كسی نيست كه بيشترين ها را دارد
كسی است كه به كمترين ها نياز دارد
بياموزند كه انسانهايی هستند كه آنها را دوست دارند
فقط نمی دانند كه چگونه احساساتشان را نشان دهند
بياموزند كه دو نفر می توانند با هم به يك نقطه نگاه كنند اما آن را متفاوت ببينند
بياموزند كه كافی نيست كه فقط آنها ديگران را ببخشند
بلكه آنها بايد خود را نيز ببخشند
من با خضوع گفتم : از شما به خاطر اين گفتگو متشكرم
آيا چيز ديگری هست كه دوست داريد فرزندانتان بدانند؟
خداوند لبخند زد و گفت
فقط اينكه بدانند من اينجا هستم
هميشه.......
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتم: خداي من، دقايقی بود در زندگانيم که هوس مي کردم سر سنگينم را که پر از
دغدغهء ديروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برايت بگويم و بگريم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟
گفت: عزيز تر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تماملحظات بودنت بر من تکيه کرده بودی، من آنی خود را از تو دريغ نکرده ام کهتو اينگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خويش می نگرد، با شوق تماملحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.
گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اينگونه زار بگريم؟
گفت: عزيزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آيدعروج می کند، اشکهايت به من رسيد و من يکی يکی بر زنگارهای روحت ريختم تاباز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اينگونه می شود تاهميشه شاد بود.
گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟
گفت: بارها صدايت کردم، آرام گفتم از اين راه نرو که به جايی نمی رسی، توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فرياد بلند من بود که عزيزتر از هر چه هست،از اين راه نرو که به ناکجا آباد هم نخواهی رسيد.
گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟
گفت: روزيت دادم تا صدايم کنی، چيزي نگفتی، پناهت دادم تا صدايم کنی، چيزینگفتی، بارها گل برايت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برايم بگويی آخرتو بندهء من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اينگونه شد کهصدايم کردی.
گفتم: پس چرا همان بار اول که صدايت کردم درد را از دلم نراندی؟
گفت: اول بار که گفتی "خدا" آنچنان به شوق آمدم که حيفم آمد بار دگر خدایتو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر براي شنيدن خدايی ديگر، مناگر مي دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان باراول شفايت می دادم.
گفتم: مهربانترين خدا ! دوست دارمت ...
گفت: عزيز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت ...

خدايا به خاطر همه عناياتی که به من داری ازت ممنونم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گفتگو هاي كودكانه با خدا
خداي عزيز ! به جاي اينكه بگذاري مردم بميرند و مجبور باشي آدماي جديد بيافريني ، چرا كساني را كه هستند ، حفظ نمي كني ؟
امي
خداي عزيز ! شايد هابيل و قابيل همديگر را نمي كشتند اگر هر كدام يك اتاق جداگانه داشتند در مورد من و برادرم كه مؤثر بوده .
لاري
خداي عزيز ! اگر يكشنبه ، مرا توي كليسا تماشا كني ، كفش هاي جديدم رو بهت نشون مي دم .
ميگي
خداي عزيز ! شرط مي بندم خيلي برات سخت است كه همه آدمهاي روي زمين رودوست داشته باشي . فقط چهار نفر عضو خانواده من هستند ولي من هرگز نميتوانم همچين كاري كنم .
نان
خداي عزيز ! در مدرسه به ما گفته اند كه تو چكار مي كني ، اگر تو بري تعطيلات ، چه كسي كارهايت را انجام مي دهد ؟
جين
خداي عزيز ! آيا تو واقعاً نامرئي هستي يا اين فقط يك كلك است ؟
لوسي
خداي عزيز ! اين حقيقت داره اگر بابام از همان حرفهاي زشتي كه تو بازي بولينگ ميزند، تو خانه هم استفاده كند ، به بهشت نمي رود؟
آنيتا
خداي عزيز ! آيا تو وافعاً مي خواستي زرافه اين طوري باشه يا اينكه اين يك اتفاق بود؟
نورما
خداي عزيز ! چه كسي دور كشورها خط مي كشد ؟
جان
خداي عزيز ! من به عروسي رفتم و آنها تو كليسا همديگر را بوسيدند . اين از نظر تو اشكالي نداره ؟
نيل
خداي عزيز ! آيا تو واقعاً منظورت اين بوده كه (( نسبت به ديگران همانطوررفتار كن كه آنها نسبت به تو رفتار مي كنند ؟ )) اگر اين طور باشد ، منبايد حساب برادرم را برسم .
دارلا
خداي عزيز ! به خاطر برادر كوچولويم از تو متشكرم ، اما چيزي كه من به خاطرش دعا كرده بودم ، يك توله سگ بود .
جويس
خداي عزيز ! وقتي تمام تعطيلات باران باريد ، پدرم خيلي عصباني شد . اوچيزهايي درباره ات گفت كه از آدمها انتظار نمي رود بگويند . به هر حال ،اميدوارم به او صدمه اي نزني .
دوست تو اما نمي خواهم اسمم رو بگم
خداي عزيز ! لطفاً برام يه اسب كوچولو بفرست . من فبلاً هيچ چيز او تو نخواسته بودم مي تواني درباره اش پرس و جو كني .
بروس
خداي عزيز ! برادر من يك موش صحرايي است . تو بايد به اون دم هم مي دادي ها ! ها !
دني
خداي عزيز ! من مي خواهم وقتي بزرگ شدم ، درست مثل بابام باشم . اما نه با اين همه مو در تمام بدنش .
تام
خداي عزيز ! فكر مي كنم منگنه يكي از بهترين اختراعاتت باشد .
روث
خداي عزيز ! من هميشه در فكر تو هستم حتي وقتي كه دعا نمي كنم .
اليوت
خداي عزيز ! از همه كساني كه براي تو كار مي كنند ، من نوح و داود را بيشتر دوست دارم .
راب
خداي عزيز ! برادرم يه چيزايي درباره به دنيا آمدن بچه ها گفت اما اونها درست به نظر نمي رسند . مگر نه ؟
مارشا
خداي عزيز ! من دوست دارم شبيه آن مردي كه در انجيل بود ، 900 سال زندگي كنم .
با عشق كريس
خداي عزيز ! ما خوانده ايم كه توماس اديسون نور را اختراع كرد . اما توكلاس هاي ديني يكشنبه ها به ما گفتند تو اين كار رو كردي . بنابراين شرطمي بندم او فكر تو را دزديده .
با احترام دونا
خداي عزيز ! آدم هاي بد به نوح خنديدند تو احمقي چون روي زمين خشك كشتي ميسازي اما اون زرنگ بود . چون تو رو فراموش نكرد . من هم اگر جاي اون بودمهمين كارو مي كردم .
ادي
خداي عزيز ! لازم نيست نگران من باشي . من هميشه دو من هميشه دو طرف خيابان را نگاه مي كنم .
دين
خداي عزيز !فكر نمي كنم هيچ كس مي توانست خدايي بهتر از تو باشد . مي خواماينو بدوني كه اين حرفو به خاطر اينكه الان تو خدايي ، نمي زنم .
چارلز
خداي عزيز !هيچ فكر نمي كردم نارنجي و بنفش به هم بيان . تا وقتي كه غروبخورشيدي رو كه روز سه شنبه ساخته بودي ، ديدم ، معركه بود .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
الله
روزی که ميخواستم بپرم فکر همچی رو کردم
سختی و پستی و بلندی شو ديدم
شادی و غم رو ديدم
بعد تصميم به پريدن کردم
حالا که پريدم خوشحالم از اين پريدنم
چون وقتی داشتم ميپريدم پلهای پشت سرم رو خراب نکردم
شايد روزی خواستم برگردم
ولی فکر نکنم که بخوام روزی برگردم
پيش به سوی ازادی و يک پرواز بلند به اوج قله ی خوشبختی
خدا جونم دوست دارم و ميدونم که تو اين پرواز قدرت بالهای منی
منو با اين پرواز به اوج برسون
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزي سوراخ کوچکي در يک پيله ظاهر شد . شخصي نشست و ساعتها تقلاي پروانه براي

بيرون آمدن از سوراخ کوچک پيله راتماشا کرد. ناگهان تقلاي پروانه متوقف شدو به نظر رسيد

که خسته شده و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه

کمک کندو با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد کرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما جثه

اش ضعيٿ و بالهايش چروکيده بودند. آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد . او انتظار داشت

پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنين نشد . در واقع پروانه

ناچار شد همه عمر را روي زمين بخزد . و هرگز نتوانست با بالهايش پرواز کند . آن شخص

مهربان نفهميد که محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن از سوراخ ريز آن را خدا براي پروانه

قرار داده بود تا به آن وسيله مايعي از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پيله به او امکان

پرواز دهد . گاهي اوقات در زندگي فقط به تقلا نياز داريم. اگر خداوند مقرر ميکرد بدون هيچ

مشکلي زندگي کنيم فلج ميشديم و به اندازه کافي قوي نميشديم و هر گز نمي توانستيم

پرواز کنيم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شمـــایـــی کــــه کســــی دوستتـان دارد،
- بــــله !!!
- بـــا شـــما هستـــم!
هیچـــی
فقط خــــوش بـــحالتـــان . . . .
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
[h=2]روزگاری شهرمان ویران نبود[/h]
روزگاری شهر ما ویران نبود

دین فروشی اینقدر ارزان نبود

صحبت از موسیقی عرفان نبود

هیچ صوتی بهتر از قران نبود

دختران را بی حجابی ننگ بود

رنگ چادر بهتراز هر رنگ بود

دختر حجب وحیـــــــا قرتی نبود

خانه فرهنگ کنســـــــــرتی نبود

مرجعیت مظـــــهر تکــــریم بود

حــــکم اورا عالمی تســـــلیم بود

یک سخن بود وهزاران مشــتری

آنهم از لوث قــــرائت هــــا بری

هدیه بر رقــــاصه ها واجب نبود

قدر عالم کمــــتر از مطرب نبود

زه که در ســـــال سیــــاه دوهزار

کار فرهنـــگی شده پخــــــش نوار

ذهن صــــــاف نوجوانان محـــــل

پرشده از فیــــــلمهای مبتـــــــذل

آدمــــیت کو؟دگر آدم کــــی است

آدم قـــــرن تمــــدن برفـــی است

پشت پا بر دین زدن آزادگی است

حرف حق گفتن عقب افتادگی است

آخر ای پرده نشــــــین فاطـــــــمه

تو برس بر داد دین فاطـــــــــــمه

بی تو منکر ها همه معروف شد

کینه ها در سینه ها معطوف شد

در به روی فتــنه جویان باز شد

دشمـــــنی با دین تو آغـــاز شد

بی تو دلهامان به جان آمد بیـــا

کاردها بر استخوان آمد بیــــــا








 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
کربلا



کربلا
یعنی کرامت داشتن...


رفتن و با خون خود گل کاشتن...


کربلا
دیباچه ی فرزانگی...


یک زن و هفت اسمان مردانگی...


کربلا یعنی ز دل یاهو زدن...

برسر نعش جوان زانو زدن...


کربلا
یک دشت یاس و اطلسی...


کربلا
یعنی حسین و بی کسی....


کربلا
ار پشت خنجر می زدند...


کربلا
یعنی هجوم داس ها....


بر حسین و اکبر و عباس ها...



التماس دعا
 

saijoon

عضو جدید
تا کی دل من چشم به در داشته باشد ؟ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد آن باد که آغشته به بوی نفس توست از کوچه ما کاش گذر داشته باشد ...
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
برای حجت الله رحیمی
داغ او گرچه فراوان دل محزون داردلاله زیباست چو با خود قدح خون داردمادرش سرسبد دسته ی لیلاها شدبی سبب نیست اگر این همه مجنون داردنور مشکات خدایی ز مزارش برخاستاو که در شیشه ی دل شاخه ی زیتون داردآن پرستو که زمین را به رخ یار فروختبال پروازی از این دایره بیرون دارد...





 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]آخرين پلاك[/h]
دوماهي مي‌شد كه در اطراف پاسگاه سميه _ منطقه‌ي فكه _ مستقر شده بوديم. هرروز از طلوع تا غروب خورشيد، زمين منطقه را جست‌وجو مي‌كرديم، ولي حتي يكشهيد هم نيافته بوديم. برايمان خيلي سخت بود. در آن هواي گرم با امكاناتمحدود و هزار مشكل ديگر، فقط روز را به شب مي‌رسانديم. روزهاي آخر همهنااميد بودند و من از همه بيشتر. دو سال بود كه در آتش حضور در گروه تفحصمي‌سوختم و پس از التماس بسيار توانسته بودم جزو اين گروه شوم، ولي آمدنمبي‌فايده بود. اول فكر مي‌كردم آن موقع‌ها سنم كم بوده و نتوانسته‌ام درجبهه‌هاي جنگ حضور داشته باشم اما حالا جبران مافات مي‌كنم ولي...
روز عيد غدير خم بود، طبق روال هر روز وسايل كارمان را برداشتيم و سوارتويوتا وانت شديم و راه افتاديم. وقتي به منطقه‌ي مورد نظر رسيديم، همهپياده شديم، ولي حاج صارمي _ مسئول اكيپ تفحص لشكر 31 عاشورا مستقر درمنطقه‌ي فكه _ پياده نشد. وقتي با تعجب نگاهش كرديم، گفت: «من ديگرنمي‌توانم كار كنم؛ چرا بايد دو ماه كار كنيم و حتي يك شهيد هم پيدا نشود.من از همه شكايت دارم. چرا خدا كمكمان نمي‌كند. مگر اين بچه‌ها به عشقامام حسين (ع) و حضرت زهرا (س) نيامده‌اند؟چرا...
بيل مكانيكي شروع به كار كرد و ما هم چهار چشمي پاكت بيل را مي‌پاييديم تاشايد نشاني از يك شهيد بيابيم. دستگاه سومين بيل را پر از خاك كرد كه همهبا مشاهده‌ي جمجمه‌ي يك شهيد در داخل پاكت بيل فرياد سر داديم. فرياد يازهرا (س) دشت فكه را پر كرد. پريديم تو گودال و شروع كرديم به جست‌وجو.بدن شهيد زير خاك بود. آن را درآورديم. اولين بار بود كه با پيكر يك شهيدروبه‌رو مي‌شدم. حالتي داشتم كه وصف‌ناپذير است.
به اميد يافتن پلاك يا نشان هويتي از جنازه، تمام آن قسمت را زير و روكرديم، اما هيچ چيز نيافتيم. خوشحاليمان ناتمام ماند. همه در دل دعامي‌كرديم كه پس از نااميدي دو ماهه، خداوند دلمان را شاد كند. كمي آنسوتر، جنازه‌ي دو شهيد ديگر را پيدا كرديم. دومي داراي پلاك و كارتشناسايي بود و سومي بدون هيچ نام و نشاني.
صارمي كه خوشحالي مي‌نمود، خاك‌هاي اطراف را الك مي‌كرد تا شايد پلاكش راپيدا كند. تلاشش بي‌نتيجه بود. از يك طرف خوشحال بوديم كه عيديمان راگرفته‌ايم و از طرف ديگر دو شهيد بي‌نام و نشان خوشحالي و آرامش را ازدل‌هايمان مي‌زدود. چاره‌اي نبود. بايد با همان وضع مي‌ساختيم. پيكرشهيدان را برداشتيم و برگشتيم وبه مقر. هيچ‌كدام روي پاهايمان بند نبوديم.قرار شد نمازمان را بخوانيم و پس از صرف ناهار برگرديم به منطقه‌ي تفحص.
عصر راه افتاديم. از توي ماشين كه پياده شديم، ذكر دعا روي لب‌هايمان بود.آرام راه افتاديم تا محل كشف پيكرها. انگار داشتيم روي زمين پر از تيغ راهمي‌رفتيم. دل توي دلمان نبود. يكي از بچه‌ها كه جلوتر از همه بود، فريادكشيد: «پلاك... پلاك را پيدا كردم».
دويد و شيرجه رفت روي خاكي كه آن‌قدر آن را الك كرده بوديم، نرم نرم بود.برخاست. زنجير يك پلاك لاي انگشتانش بود. شروع كرديم به جست‌وجو. چهار دستو پا روي زمين از اين سو به آن سو مي‌رفتيم و چشم‌هايمان زمين را مي‌كاويدتا اين‌كه پلاك شهيد را پيدا كرديم.
هوا تاريك شده بود و ما هم‌چنان چشم به زمين داشتيم. هنوز از سومين شهيدنشاني براي شناسايي نيافته بوديم و دلمان نمي‌خواست برگرديم به مقر.گريه‌ام گرفته بود. در دل گفتم: «يا علي! عيد‌مان را دادي ولي چراناقص...».
صداي صارمي از كنار تويوتا وانت درآمد كه اعلام مي‌كند كار را تعطيل كنيم.
بيل‌هاي دستيمان را برداشتيم و راه افتاديم طرف ماشين. اصلاً دلمان نمي‌خواست از آن‌جا برويم.
برگشتيم و ولو شديم توي چادر. هوا گرم بود، يك‌دفعه فرياد عموحسن از بيرون چادر بلند شد: «مژده بدهيد. ..».
آمد و جلوي در چادر ايستاد و پيروزمندانه دست به كمر زد. نگاهش كرديم كهيك پلاك را بالا آورد و جلوي صورت گرفت. برخاستيم و كشيده شديم طرفش. يكيپرسيد: «چيه عمو حسن؟ از كجا آورديش؟» عمو حسن از ته دل خنديد و گفت: «مالآن شهيد مفقود است. لاي استخوان‌هاي جمجمه‌اش بود....». بچه‌ها خنديدند ومن در دل گفتم: «ممنونم آقا! عيديمان كامل شد».

منبع :كتاب كرامات شهدا - صفحه: 133

راوي : گروه تفحص لشگر 31 عاشورا
 

entezar89

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستانی که عاشق امام حسین و معصومین (ع) هستین؟
بچه های خوب هیاتی بیاید بعد از مراسم روضه خونی کمی هم بدر مورد این که امام حسین چرا قیام کردند سخن بگیم .
به خدا معصومین مبارزه کرده وشهید نشدند که ما براشون روضه بگیم.
اونا رهرو میخوان نه گریه کن .
کمی چشم بر زخمهای حسین ببندید و راهش را جستجو کنید .
التماس دعا ما گنهکارها رو هم دعا کنید
 

milad_mehri

عضو جدید
دوستانی که عاشق امام حسین و معصومین (ع) هستین؟
بچه های خوب هیاتی بیاید بعد از مراسم روضه خونی کمی هم بدر مورد این که امام حسین چرا قیام کردند سخن بگیم .
به خدا معصومین مبارزه کرده وشهید نشدند که ما براشون روضه بگیم.
اونا رهرو میخوان نه گریه کن .
کمی چشم بر زخمهای حسین ببندید و راهش را جستجو کنید .
التماس دعا ما گنهکارها رو هم دعا کنید
امکان نداره رهرو امام حسین گریه کنش نباشه!
زخمهای امام حسین(ع) جدا از راه امام حسین(ع) نیست. چرا باید چشم بر زخمهای حسین(ع) ببندیم؟!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2]
میراث عشق ( حضرت فاطمه (س) )[/h]
آیت‌اللهجوادی آملی در یکی از دروس تفسیر خود در تاریخ ۱۲/۷/ ۱۳۸۸ به یکی از شبهاتجدید وهابیت درباره مصایب حضرت فاطمه زهرا ـ علیها‌سلام ـ پرداختند. ایشانکه در این درس به آیه۶ سوره مبارکه مریم (یرِثُنی و یرِثُ من آل یعقوب)رسیده‏ بودند این آیه را یکی از پاسخ‏های حضرت زهرا ـ علیهاسلام ـ بهغاصبان فدک برشمردند و در ضمن آن، به شبهه‌‌ای قدیمی که به‌تازگی دوبارهاز سوی برخی وهابیون افراطی مطرح شده است پاسخ گفتند.

چندیپیش «عثمان الخمیس» روحانی به‌شدت افراطی وهابی، در برنامه خود در شبکهماهواره‏ای «الصفا» به حدیث جعلی «نحن معاشر الانبیاء لانورّث، ما ترکناهصدقه» استناد کرد و فدک را حق حضرت فاطمه زهرا ـ علیهاسلام ـ ندانست. ویدر برنامه‌هایش به زعم خود تلاش کرد تا با دلایل متعدد ثابت کند که منظورآیات قرآن از ارثی که انبیاء باقی گذاشته‌اند تنها «علم و نبوت» است. درپاسخ به این اظهارات بی‌پایه، مفسّر و متأله بزرگ معاصر، آیت‌الله عبداللهجوادی آملی با توضیح خطبه فدکیه حضرت زهرا و نیز وداع امیرالمؤمنین علی ـعلیهما السلام ـ با ایشان، به ایراد پاسخ پرداختند.آنچه در پی می‌‏آید متنبیانات ایشان به نقل از پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت علامه جوادی آملی است.

نبوتارثی نیست. «الله أعلم حیث یجعل رسالته»۱. رسالت، نبوّت، امامت، اینها بهعصمت برمی‏گردد، اینها ارثی نیست. این میراث کتاب ـ به معنای نبّوت ـ راارث‌بردن نیست.
کتابرا پیامبر به امت ارث می‌‏دهد. مثل اینکه فرمود: «إنّی تارک فیکمالثّقلین». از ارث به «ترکه» و «ماتَرَک» یاد می‌‏کنند. در تعبیرات دینی،به «ترکه» یاد شده است. ما هم تعبیر عرفی‏مان این است که «تَرَکه میّتچیست؟». حضرت (ص) هم فرمود: «میراث من قرآن و عترت است؛ إنّی تارک فیکمالثَقَلَین؛ این ترکه، این إرث بین شما هست». به این معنا، همه‌چیز برایهمه امّت، چه ظالم، چه صالح، چه طالح ارث است.
وقتیکه وجود مبارک زکریا(ع) از ذات اقدس إله فرزند می‌‏خواهد چون طبق 2آیه،2خصیصه‏ تلخ برای فرزند‌ها ذکر شده، برای اینکه به آن دوخصیصه مبتلا نشودهم در آیه سوره مبارکه آل‌عمران به خدا عرض کرد «و اجعله مِن لدُنک ذریهطیبه» یعنی فرزند طیب و هم در آیه مبارکه سوره مریم عرض کرد: «و اجعلهربِّ رضیا».
در مسئله ارث (ارث‌گذاشتن انبیاء در آیاتی مثل «یرثنی و یرث من آل یعقوب» و «ورث سلیمان داوود») اقوال متعدّدی هست. گفته‏اند:
منظور از میراث، نبوّت است.
منظور از میراث، علم و حکمت است.
منظور از میراث، مال است.
این اقوال سه‏گانه در قالب کتاب‏های تفسیری
ـ مخصوصاً در جامع قُرطبی ـ آمده.


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بررسی اقوال سه‏گانه
اول: منظور،نبوّت نیست؛ برای اینکه نبوّت امر ارثی نیست؛ براساس آیه‏ «الله أعلمُحیثُ یجعَلُ رِسالَتَه» ارثی نیست. هیچ‌کدام از انبیاء، نبوّت را از نبیقبلی ارث نبرده‌اند. سلسله انبیاء ابراهیمی

ـ‌علیهم‌‏السلام ـ از وجود مبارک حضرت ابراهیم(ع) و انبیاء بعدی، اینها هرکدام براساس «اعطاء الهی» به نبوت رسیدند، نه اینکه ارث برده باشند.
دوم: دربارهعلم و حکمت ـ که [فرموده‏اند:] «العلماء ورثه الأنبیاء» ـ این سر جایشمحفوظ است؛ که اینها وارثان انبیاء هستند. برای اینکه انبیاء معلم کتاب وحکمت‏ هستند و اینها هم علم و حکمت را از انبیاء به ارث می‌‏برند. این هماختصاص به هیچ پیغمبری ندارد.

سوم:می‌‏ماند مسئله مال. در جریان مسئله مال که قول سوم است اختصاصی به ماشیعه‌ها ندارد؛ عده‏ای، هم از اهل سنت و هم از قدما و از اصحاب ـ مثل«ابن‌‏عباس» و دیگران ـ این ارث را ارث مال دانسته‏اند. ما باید ببینیم کهاین ارث، ارث مال است یا غیرمال.

روایتیرا مرحوم کلینی رضوان‌الله علیه در کافی نقل می‌کند که انبیاء درهم ودینار را به ارث نمی‌‏گذارند، اینها علم را به ارث می‌‏گذارند. این روایترا که مرحوم کلینی نقل کرد حق است؛ یعنی بنای انبیاء بر این نیست که اینهامال جمع بکنند؛ مال را به دیگری منتقل بکنند و اینها نیست.
آنچهکه محور نزاع بین دو فرقه است آن ذیلی است که جعل شده؛ [یعنی] «ماتَرَکناه صدقه». این «ما تَرَکناه صدقه» که آنها نقل کرده‌اند سند ندارد وجعلی است و در جوامع روایی معتبر نیامده و در کتاب شریف کافی هم نیست.آنها این را جعل کردند تا بگویند این «فدک» و امثال فدک صدقه است؛ وقتیصدقه عمومی شد به بیت‌‏المال می‌‏رسد؛ وقتی بیت‌المال شد به حاکم وقتمنتقل می‌شود... و همین کار را هم کردند.
مابرای اینکه ببینیم این روایت درست هست یا نه، اولاً در سند این روایت، متناین روایت به همین جمله ختم می‌شود که مرحوم کافی در کلینی نقل کرده استکه «الانبیاء لا یوَرِّثون درهماً و لا دینارا». اینها علم را ارثمی‌‏گذارند. آن «ما تَرَکناه صدقه» در جوامع روایی معتبر نیست؛ این یک.

وثانیاً در حجیت روایت، چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد، اولاً وبالذّات باید بر کتاب خدا عرضه شود. این دو طایفه روایات است که هر دو رامرحوم کلینی نقل کرده و بزرگان دیگر هم در جوامع روایی آورده‏اند؛ یکطایفه مربوط به‌عنوان «نصوص علاجیه» است که در کتاب‏های اصولی فراوان مطرحاست، که اگر دو خبر معارض بودند چه بکنیم؟ حضرت فرمود که «ما وافَقَکتابَ‌الله» می‌شود حجت، و «ما خالَفَ کتاب‌الله فاضربوه علی الجدار» ومانند آن. اینها به‌عنوان «نصوص علاجیه» است که روایت‏هایی که معارض هم‏هستند، معیار حجّت و لاحجّت یا ترجیح إحدی ‏الحجّتین، عرض بر قرآن کریماست. طایفه دیگر روایاتی است که مطلق است؛ چه معارض داشته باشد چه معارضنداشته باشد.
وجودمبارک پیغمبر علیه و علی آله آلاف التحیه و السلام و همچنین ائمه علیهم‏السلام فرمودند: «به نام ما حدیث جعل می‌‏کنند ولی به نام خداآیه قرآن را نمی‌‎‏توانند جعل بکنند»... به نام ما روایات جعلی زیاد هست.هر روایتی که از ما به شما رسید بر کتاب خدا عرضه کنید؛ اگر مطابق با کتابخدا نبود و مخالف کتاب خدا بود، این حجت نیست و حرف ما نیست. خدا غریقرحمت کند «علامه مجلسی رضوان‌الله تعالی علیه» را؛ ایشان می‌‏فرمود: طبقهمین روایت معلوم می‌شود که چیزهایی را به نام پیغمبر جعل کرده‏‌اند. برایاینکه این روایت «ستکثر عَلَی القالَه» ۲ یا صادر شده و یا صادر نشده. اگرصادر شده و پیغمبر فرمود به نام من دروغ جعل می‌‏کنند معلوم می‌شود احادیثموضوع داریم و اگر این روایت صادر نشده باشد همین دلیل بر جعل است، برایاینکه همین را از پیغمبر(ص) نقل کرده‌اند. لذا ایشان فرمود: این روایت چهصادر شده باشد چه صادر نشده باشد مضمونش حق است؛ یعنی معلوم می‌شود که بهنام پیغمبر ـ صلی‌الله علیه و آله و سلّم ـ احادیثی جعل می‌‏کنند. پس هرروایتی چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد باید بر قرآن کریم عرضهشود. لذا اول ما باید خطوط کلی قرآن را ارزیابی کنیم، بعد روایت را برقرآن عرضه کنیم.

وقتیآیات قرآن را بررسی می‌‏کنیم، می‌‏بینیم عموماتی دارد، اطلاقاتی دارد وخصوصیاتی. هم عموم و اطلاقش شامل أنبیاء و غیرأنبیاء می‌شود، هم آنچهمخصوص أنبیاء است. تمام این اطلاقات از «أقیموا الصلاه»، از «کتِبَ علیکمالصیام»، از مسئله جهاد، از مسئله حج، از مسائل امر به معروف و نهی ازمنکر، همه‏ تکالیف شامل أنبیاء و معصومین ـ علیهم‌‏السلام‌ـ می‌شود. البتهآنها احکام مختصه هم دارند نظیر وجوب نماز شب بر پیغمبر ـ صلی‌الله‌علیه وآله و سلّم ـ و مانند آن.
ولی:
یک: «یوصیکم‌الله فی اولادکم»۳ اینگونه از عمومات مسئله ارث را تبیین می‌کند و شامل پیغمبر [هم] می‌شود. همه اینها مشمولند... .
دو: آیه سوره مبارکه احزاب که «اولوا الأرحام بعضُهُم اولی ببعض» که طبقات ارث را تبیین می‌کند شامل أنبیاء هم می‌شود.
سه: قصه «وَرِثَ سلیمانُ داوود»۴ درباره خصوص نبوّت است.
چهار: اینجا هم «ولیاً یرِثُنی و یرِثُ من آل یعقوب»۵ ظاهرش، مال است. برایاینکه «ارث نبوّت» یا «ارث علم» یا «ارث حکمت» قرینه می‌‏خواهد.


وقتیعرفاً گفتند ارث، یعنی «مسئله‏ مال». فلان کس ارث برد، فلان کس وارث استیعنی مال. درست است که می‌شود گفت فلان شخص وارث علم فلان کس است، وارثحکمت فلان کس است ولی مع‌القرینه است. با قرینه می‌شود ارث را در مسائلعلم و حکمت مطرح کرد ولی بی‌قرینه‌‌ همان مسئله ارث مال است. لغتا این‏طوراست، عرفاً این‏طور است، اعتبار عقلاء این‏طور است.

پساین چهار دلیل نشان می‌‏دهد که انبیاء همانند افراد دیگر مشمول این عموم واطلاقات‏اند. مهم‌تر از همه استدلال صدّیقه کبری ـ سلام ‏الله علیها ـ درحضور همه مهاجر و انصار با اطلاع وجود مبارک امام زمانش یعنیعلی‌بن‌ابی‏طالب ـ سلام‌الله علیه ـ است. حضرت باخبر بود که وجود مبارکصدیقه‌کبری(س) چگونه دارند احتجاج می‌‏کنند. یکی از کسانی که این خطبه راحفظ کرد و نقل کرد زینب کبری ـ سلام‌الله علیها ـ بود که این خطبه را حفظکرده بود و برای دیگران نقل کرد. یکی از روات این خطبه زینب کبری ـ سلام‏الله ‏علیها ـ است.
الانشما ملاحظه بفرمایید این خطبه نورانی حضرت(س) از چند بخش تشکیل می‌شود واز چند جهت حضرت استدلال می‌‏کنند... بعد از حمد و ثنا و توحید الهی و وحیو نبوت و... به مسئله ارث می‌‏رسند که خطاب به مهاجر و انصار ‏فرمود:«اَیهَا الْمُسْلِمُونَ! أَ اُغْلَبُ عَلی اِرثی؟ یابن أبی‏قحافه! أفیکتاب‌الله ان ترث اباک و لا ارث أبی»؟ در قرآن آمده که تو ارث می‌‏بری ولیمن از پدرم ارث نمی‌‏برم؟ «لقد جئت شیئاً فریا. أفعلی عمد ترکتم کتاب‌اللهو نبذتموه وراء ظهورکم؟ اذ یقول: و ورث سلیمان داوود؟ و قال فیما اقتصّ منخبر یحیی بن زکریا اذ قال: فهب لی من لدنک ولیا، یرثنی و یرث من آلیعقوب؟» پس این آیاتی است مربوط به انبیاء که ارث می‌‏برند.
وهمچنین «و قال: اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب‌الله»6 و قال:یوصیکم‌الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین7 و قال: ان ترک خیراًالوصیه للوالدین و الاقربین بالمعروف حقاً علی المتقین»۸ و زعمتم انلاحظوه لی و لا أرثُ من أبی؟! و لا رحم بیننا؟! أفخصّکم‌الله بآیه اخرجأبی منها؟» یک آیه‏ خاصی داریم یا دلیل مخصوصی داریم که پدرم ارثنمی‌‏گذارد؟
بعدهم آن جمله جگرسوز را فرمود که مسئله در و پیکر زدن با [مصیبت و دردناکبودنِ] این جمله اصلاً قابل قیاس نیست... فرمود: شما هیچ دلیلی ندارید کهمرا از ارث، محروم کنید مگر اینکه بگویید معاذ‌الله... نقل نکنم.9 خب، بعددر جمله‌های بعدی خطبه را ادامه می‌‏دهند تا آنجا که به مردم خطاب ‏کردند:«أَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبی وَ اَنْتُمْ بِمَرْأی مِنّی وَ مَسْمَعٍ وَمُنتَدی وَ مَجمَع؛ همه‏تان حاضرید می‌‏بینید که ارث مرا دارند «هضم»می‌‏کنند».

بنابرایناین تفسیر که منظور از ارث، ارث مال است می‌شود محکم. عمومات و اطلاقات همحاکم‏اند و دلیل خاص هم تأیید می‌کند و تفسیری که از حضرت زهرا ـسلام‌الله علیها ـ شده است تبیین می‌کند.
.
.
.
منبع: همشهری آنلاین

 

entezar89

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امکان نداره رهرو امام حسین گریه کنش نباشه!
زخمهای امام حسین(ع) جدا از راه امام حسین(ع) نیست. چرا باید چشم بر زخمهای حسین(ع) ببندیم؟!
توجه بیش از حد به زخمها راه را گم کرده و خرافات را به جای عقلانیت نشانده این دلیل چرایی که گفتی
ولی خیلیها گریه کنش هستند در حالی که رهرو نیستند .امام گریه کن نمیخواهد رهرو میخواهد .
 

milad_mehri

عضو جدید
توجه بیش از حد به زخمها راه را گم کرده و خرافات را به جای عقلانیت نشانده این دلیل چرایی که گفتی
ولی خیلیها گریه کنش هستند در حالی که رهرو نیستند .امام گریه کن نمیخواهد رهرو میخواهد .
شما میگی که باید چشم بر زخمهای حسین(ع) ببندیم. در حالیکه زخمهای امام بخش مهمی از راهشه.
گریه ای که همراه با شناخت و معرفت نباشه به درد نمیخوره. قبول!
اونهایی که رهرو نیستند قطعا گریه کن امام هم نیستند.
اشک ظاهری که ملاک نیست. خیلیها بدون خلوص نیت گریه میکنند مثلا برای گرم کردن مجلس، برای بدبختیهای خودش، گریه با ریا و...
ولی ما نمیتونیم قضاوت کنیم که یک نفر گریه کن واقعی امام هست یا نه. و خیلی بده که به خاطر این قضایا گریه بر امام حسین(ع) رو زیر سؤال ببریم
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است

در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین
 

مرتضی ساعی

کاربر فعال دفاع مقدس
کاربر ممتاز
شهادت


خوش آن روزى که ما را سنگرى بود
هواى ما هواى دیگرى بود

خوش آن روزى که دل‏ها یکصدا بود
خوش آن روزى که جبهه کربلا بود

خوش آن روزى که دل مى‏سوخت در تب‏
و چفیه، بوى خون مى‏داد هر شب‏

و چفیه، یادگار جبهه‏ها بود
و چفیه ، رازدار جبهه‏ها بود

خوش آن روزى که با سر مى‏دویدیم‏
به خاک پاک جبهه مى‏رسیدیم‏

درون جبهه‏ها طوفان به پا بود
خدا در کنج سنگرهاى ما بود

دلى بود و خدایى بود و سنگر
دعا بود و شقایق‏هاى پرپر

هنوز آرى بسیجى مرد جنگ است‏
و در دست تمام ما تفنگ است‏

برادرهاى ما مردان جنگ‏اند
برادرهاى ما مرد تفنگ‏اند...

هنوز آرى هواى جبهه داریم‏
شقایق زادگان داغداریم‏

خزان ما، بهار ماست، امروز

شهادت، افتخار ماست ، امروز
 

saijoon

عضو جدید
خدایا ، حکمت قدم هایی را که برایم بر میداری بر من آشکار کن///تا درهایی را که بسویم می گشایی ، ندانسته نبندم///و درهایی که به رویم میبندی ، به اصرار نگشایم . . ....
 

saijoon

عضو جدید
در دلم مهر تو باشد دگرم هیچ مباد/دو جهان را چه کند گر تو کنی احسانش/آنکه دل پیش تو دارد چه غم از بود و نبود/وانکه ره سوی تو پوید چه غم از پایانش . . .
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
داریوش رنجبر عشق یعنی اشعار و صنايع شعری 15

Similar threads

بالا