اي بابا سميرا
جون من حلال كن
تو كه ديگه از ماجراي من خبر داري
نميتونم بيشتر از اين با خاطرات مرده زندگي كنم
چون خبر دارم میدونم که بیخوده ......من تموم داستان زندگیمو برای تو تعریف نکردم که هنوزم بخوای با یه خاطره زندگی بکنی....بسه خواهش می کنم ............چند سال از زندگیم تباه شد چون نمیخواستم و نمیتونستم واقعیت رو بپذیرم......تو با خودت اینکار رو نکن ...........من نمیخوام اون موضوع رو باز کنم ولی اینکه بعد یک سال هنوزم ........پوریا بزرگ شو.........باور کن من یه دو سه تا پیرهنی بیشتر از تو پاره کردم برام مثل روز روشنه که چند سال دیگه به امروز خودت می خندی که چرا واسه همچین چیزی اینقدر خودت رو اذیت میکردی.