من درسته روزه نمی گیرم اما عاشق حال و هوای ماه رمضونم...
وقتی تو تراس وایمیستم دم دمای اذان...رو به رویم امامزاده طاهر و میبینم که سبز میدرخشد....صدای ربنا....
بوی دارچین روی حلیم.... صدای مناجات مادر....
من رو بروی حرم با بغض می ایستم...
هر چقدر هم که معتقد نباشم رو به آسمان دستانم را دراز میکنم....
هوای این ماه برایم پر از انرژی ست.... خدا را نزدیک تر حس میکنم....
مادرم برایم دعا میکند...نگاههایمان در هم گره میخورد...
اشکهایم میریزد...مادرم از سر سجاده بلند میشود...در آغوشش غرق میشوم...
و خداوند آرامش را به من میدهد....
صدای اذان می آید...
از آغوش مادر رها میگردم..
به گلدسته ها خیره میشوم....
ناگهان صئای مادربزرگم در گوشم میپیچد...
برایش رو به مزارش فاتحه ای میخوانم و فوت میکنم....
وقتی تو تراس وایمیستم دم دمای اذان...رو به رویم امامزاده طاهر و میبینم که سبز میدرخشد....صدای ربنا....
بوی دارچین روی حلیم.... صدای مناجات مادر....
من رو بروی حرم با بغض می ایستم...
هر چقدر هم که معتقد نباشم رو به آسمان دستانم را دراز میکنم....
هوای این ماه برایم پر از انرژی ست.... خدا را نزدیک تر حس میکنم....
مادرم برایم دعا میکند...نگاههایمان در هم گره میخورد...
اشکهایم میریزد...مادرم از سر سجاده بلند میشود...در آغوشش غرق میشوم...
و خداوند آرامش را به من میدهد....
صدای اذان می آید...
از آغوش مادر رها میگردم..
به گلدسته ها خیره میشوم....
ناگهان صئای مادربزرگم در گوشم میپیچد...
برایش رو به مزارش فاتحه ای میخوانم و فوت میکنم....
