لای لای ای جبهه لرین یورگونی ...

رز سیاه

عضو جدید
کاربر ممتاز
لای لای ای جبهه لرین یورگونی ای خسته جاوانلار * ** لای لای ای جوانان خسته ی جبهه
لای لای ای شهد شهادتن ایچیب کامه چاتان لار ***لای لای ای جوانانی که شهد شهادت نوشیدید و به آروزتون رسیدید
خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز یاخشی دنیان آتیپ سیز ***راحت بخوابید خوش بخوابید که دنیارو رها کردید
خوش یاتین یاخشی یاتیپ سیز یاخشی دنیانی آتیپ سیز ***راحت بخوابید خوش بخوابید که دنیارو رها کردید

آنالار داغی سهندین داغی تک بیرجه داغ اولدی ***مادران شما در استقامت مثل مادر کوه ها سهند هستند
آنالار داغی سهندین داغی تک بیرجه داغ اولدی ***مادران شما در استقامت مثل مادر کوه ها سهند هستند

چوخلو بللرد بوکولدی ***کمرهای زیادی از غمتون خم شد
قره بیرچکلر اق الدی ***موهای سیاه زیادی از انتظارسفید شد
دووزدی سس سیز یارالاندیر ***درست بدون صدا شهید شدید
سوآباتیز قانیز آخدی *** تو آب افتادید و ازتون خون اومد
گوی قانیز اخسادا آخساسین ***بذار خونتون در راه اسلام جاری بشه
اجنبی باخسادا باخسین *** دشمن هم به شجاعتتون نگاه کنه
لای لای لای لای ....
این شعر برای یه عملیات که زیر اب بود خونده شده جوونای زیادی که واسه پس گرفتن خاکشون رفتن و پرپر شدن ولی مظلومیت اونا اینجاست که مجبور بودن برای لو نرفتن عملیات و دوستاشون اگه تیر میخوردن بدون اینکه فریادی بزنن یا دوستاشون رو با خبر کنن خودشون رو میبردن زیر اب و اونجا به شهادت میرسیدن
مرگ خیلی سختیه هم تیر بخوری و تو آب ازت خون بره هم زیر آب خفه بشی
این شعر واقعا شعر قشنگی با چشام میدیدم که بچه ها این شعر رو خوندی اشک میریختن البته معنی فارسیش زیاد خوب نشد شعر ترکی رو باید ترکی خوندو ترکی فهمیدش

اینم یکی دیگه
دستى كه ورق مى زند اين خاطره ها را

بايد بنويسد غم جان كندن ما را

مانديم و شما بال گشوديد از اين شهر

رفتيد به جايى كه ببينيد خدا را

تقدير همين بود بمانيم و بپوسيم

آلوده كنيم از نفس خويش فضا را

انصاف همين نيست كه از آن همه خوبى

بر كوچه بگيريم فقط نام شما را

ديشب كسى از عرش فرود آمد و ديديم

برگردنش انداخت پلاك شهدا را

فاطمه آقابرارى

اینم یه شعر از یه جانباز عزیز

دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!

اینجا باتلاق است!

حالا می‌گردم به كشف باتلاقی تواناتر

در این همه خردی كه حتی باتلاق‌هایش


وظیفه‌شناس و عالی نیستند .

همه‌ چیز در معطلی است :

میوه‌ای كه گل ، پولی كه كتاب مقدس ، و مسجدی كه بنگاه املاك. ..

ما را چه شده است؟


این یك معمای پیچیده است

همه در آرزوی كسب چیزی هستند ، كه من با آن جنگیده‌ام

و جالب آن كه باید خدمتكارشان باشم ، در حالی كه دست و پا ندارم

گاهی چشم، زبان و به گمان آن ها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم ، و به گمان آن ها حتی شعور

در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان

وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم

كه تمام روزنامه‌ها و شبكه‌های تلویزیونی

حتی رفقای دیروزم - قربة الی‌ا...-

با تلاش تحسین‌برانگیز ، سرگرم تجاوز به آنند. ..

جالب آن كه در مراسم آغاز هر تجاوزی

با نخاع قطع شده‌‌ام

باید در صف اول باشم

و همیشه باید باشم

چون تریبون، گلدان و صندلی !

باشم تا رسیدن نمایندگان بانك‌ها

سپس وظیفه دارم فورا" به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم

بی‌دست و پا بدوم، شنا كنم و ...

دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین

چون گذشته كه با یازده تیر و تركش در تنم

نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یك پیمانكار آن پل را بازسازی كرده است

مرا هم بردند ، خوشبختانه دستی ندارم.

اگر نه باید نوار را من می‌بریدم

نشد.

وزیر این زحمت را كشید

تلویزیون هم نشان داد

سپس همه برگشتند

وزیر به وزارت خانه‌اش ، پیمانكاران به ویلاهایشان ، و من به تختم. ..

من نمی‌دانم چه هستم

نه كیفی و نه كمی

بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...

به قول مرتضی؛ كلمنم!

اما این كلمن یك رأی دارد

كه دست بر قضا خیلی مهم است

و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد

خیلی جای تقدیر و تشكر دارد

اما هرگز ضمانتی نیست ، شاید تغییر كنم

اینجاست كه حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانكاران، فرشتگان شب‌های شلمچه

پاسداران پل مارد

و تركش خوردگان خرمشهرند

شاید من

حال یك اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم !

كه خودم خرمشهر را خراب كرده‌ام !

و لابد اسناد آن در یك وزارت خانه مهم موجود است!

برای همین باید، همین‌طور باید

در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان

زمان بگذرد ، من پیرتر شوم

تا معلوم شود چه كاره‌ام. ..

سرمایه من كلمات است

گردانم مجنون را حفظ كرد

یكصد و شصت كیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت

اما بعید می‌دانم تختم

یكصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد

چند بار از روی آن افتاده‌ام

یك بار هم خودم را انداختم

بنا بود برای افتتاح یك رستوران ببرندم!

من یك نام باشكوهم

اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند

با بهره‌ هوشی یكصد و چهل

آن ها متهم اند از نخاع شكسته من بالا رفته‌اند

زنم در خانه یك دلال باغبانی می‌كند

و پسرم می‌گوید:

ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!

گمانم در این تاریكی گم شده‌ام

و بین خطوط دشمن سرگردان،

آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌كنند

آه! چه كسی یك قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌كند

و باز آه! چه كسی یك اسیر را اسیر می‌كند

آه و آه كه از یاد بردم، من اسیرم

زندانی با اعمال شاقه

آماده برای هر افتتاح، اعلام رأی

و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون

و بی‌اختیار در انتخاب غذا !

انتخاب رؤیاها !

حتی در انشای اعترافاتم...

و شهید، شهید كه چه دور است و بزرگ

با تمام دارایی اش؛ یك شیشه شكسته ، یك قاب آلومینیومی ، و سكوت گورستان

خدا را شكر، لااقل او غمی ندارد ، و همیشه می‌خندد

و شهید كه بسیار دور است از این خطوط ناخوانا

از این زبان بی‌سابقه نامفهوم

و این تصاویر تازه و هولناك،

خدا را شكر! لااقل او غمی ندارد

و همیشه می‌خندد

و بسیار خوشبخت است

زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم

برای شكنجه‌ای تازه ...

در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان

در باغ وحشی به نام كلینیك درد

تا مواد اولیه شكنجه‌ای تازه باشم

برای جانم

تنم

وطنم

تا باز خودم را از تخت یك مترو شصت سانتی‌ام

به خاك بیندازم

اما نمیرم

درد این ستون فقرات كج

و فراق

لهم كند

اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم...

محمد حسین جعفریان
 

raha 001

عضو جدید
لای لای ای جبهه لرین یورگونی ای خسته جاوانلار * ** لای لای ای جوانان خسته ی جبهه
لای لای ای شهد شهادتن ایچیب کامه چاتان لار ***لای لای ای جوانانی که شهد شهادت نوشیدید و به آروزتون رسیدید
خوش یاتین یاخشی یاتیب سیز یاخشی دنیان آتیپ سیز ***راحت بخوابید خوش بخوابید که دنیارو رها کردید
خوش یاتین یاخشی یاتیپ سیز یاخشی دنیانی آتیپ سیز ***راحت بخوابید خوش بخوابید که دنیارو رها کردید

آنالار داغی سهندین داغی تک بیرجه داغ اولدی ***مادران شما در استقامت مثل مادر کوه ها سهند هستند
آنالار داغی سهندین داغی تک بیرجه داغ اولدی ***مادران شما در استقامت مثل مادر کوه ها سهند هستند

چوخلو بللرد بوکولدی ***کمرهای زیادی از غمتون خم شد
قره بیرچکلر اق الدی ***موهای سیاه زیادی از انتظارسفید شد
دووزدی سس سیز یارالاندیر ***درست بدون صدا شهید شدید
سوآباتیز قانیز آخدی *** تو آب افتادید و ازتون خون اومد
گوی قانیز اخسادا آخساسین ***بذار خونتون در راه اسلام جاری بشه
اجنبی باخسادا باخسین *** دشمن هم به شجاعتتون نگاه کنه
لای لای لای لای ....
این شعر برای یه عملیات که زیر اب بود خونده شده جوونای زیادی که واسه پس گرفتن خاکشون رفتن و پرپر شدن ولی مظلومیت اونا اینجاست که مجبور بودن برای لو نرفتن عملیات و دوستاشون اگه تیر میخوردن بدون اینکه فریادی بزنن یا دوستاشون رو با خبر کنن خودشون رو میبردن زیر اب و اونجا به شهادت میرسیدن
مرگ خیلی سختیه هم تیر بخوری و تو آب ازت خون بره هم زیر آب خفه بشی
این شعر واقعا شعر قشنگی با چشام میدیدم که بچه ها این شعر رو خوندی اشک میریختن البته معنی فارسیش زیاد خوب نشد شعر ترکی رو باید ترکی خوندو ترکی فهمیدش

اینم یکی دیگه
دستى كه ورق مى زند اين خاطره ها را

بايد بنويسد غم جان كندن ما را

مانديم و شما بال گشوديد از اين شهر

رفتيد به جايى كه ببينيد خدا را

تقدير همين بود بمانيم و بپوسيم

آلوده كنيم از نفس خويش فضا را

انصاف همين نيست كه از آن همه خوبى

بر كوچه بگيريم فقط نام شما را

ديشب كسى از عرش فرود آمد و ديديم

برگردنش انداخت پلاك شهدا را

فاطمه آقابرارى

اینم یه شعر از یه جانباز عزیز

دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!

اینجا باتلاق است!

حالا می‌گردم به كشف باتلاقی تواناتر

در این همه خردی كه حتی باتلاق‌هایش


وظیفه‌شناس و عالی نیستند .

همه‌ چیز در معطلی است :

میوه‌ای كه گل ، پولی كه كتاب مقدس ، و مسجدی كه بنگاه املاك. ..

ما را چه شده است؟


این یك معمای پیچیده است

همه در آرزوی كسب چیزی هستند ، كه من با آن جنگیده‌ام

و جالب آن كه باید خدمتكارشان باشم ، در حالی كه دست و پا ندارم

گاهی چشم، زبان و به گمان آن ها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم ، و به گمان آن ها حتی شعور

در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان

وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم

كه تمام روزنامه‌ها و شبكه‌های تلویزیونی

حتی رفقای دیروزم - قربة الی‌ا...-

با تلاش تحسین‌برانگیز ، سرگرم تجاوز به آنند. ..

جالب آن كه در مراسم آغاز هر تجاوزی

با نخاع قطع شده‌‌ام

باید در صف اول باشم

و همیشه باید باشم

چون تریبون، گلدان و صندلی !

باشم تا رسیدن نمایندگان بانك‌ها

سپس وظیفه دارم فورا" به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم

بی‌دست و پا بدوم، شنا كنم و ...

دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین

چون گذشته كه با یازده تیر و تركش در تنم

نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یك پیمانكار آن پل را بازسازی كرده است

مرا هم بردند ، خوشبختانه دستی ندارم.

اگر نه باید نوار را من می‌بریدم

نشد.

وزیر این زحمت را كشید

تلویزیون هم نشان داد

سپس همه برگشتند

وزیر به وزارت خانه‌اش ، پیمانكاران به ویلاهایشان ، و من به تختم. ..

من نمی‌دانم چه هستم

نه كیفی و نه كمی

بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...

به قول مرتضی؛ كلمنم!

اما این كلمن یك رأی دارد

كه دست بر قضا خیلی مهم است

و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد

خیلی جای تقدیر و تشكر دارد

اما هرگز ضمانتی نیست ، شاید تغییر كنم

اینجاست كه حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانكاران، فرشتگان شب‌های شلمچه

پاسداران پل مارد

و تركش خوردگان خرمشهرند

شاید من

حال یك اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم !

كه خودم خرمشهر را خراب كرده‌ام !

و لابد اسناد آن در یك وزارت خانه مهم موجود است!

برای همین باید، همین‌طور باید

در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق ترین بیمارستان

زمان بگذرد ، من پیرتر شوم

تا معلوم شود چه كاره‌ام. ..

سرمایه من كلمات است

گردانم مجنون را حفظ كرد

یكصد و شصت كیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت

اما بعید می‌دانم تختم

یكصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد

چند بار از روی آن افتاده‌ام

یك بار هم خودم را انداختم

بنا بود برای افتتاح یك رستوران ببرندم!

من یك نام باشكوهم

اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند

با بهره‌ هوشی یكصد و چهل

آن ها متهم اند از نخاع شكسته من بالا رفته‌اند

زنم در خانه یك دلال باغبانی می‌كند

و پسرم می‌گوید:

ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!

گمانم در این تاریكی گم شده‌ام

و بین خطوط دشمن سرگردان،

آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌كنند

آه! چه كسی یك قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌كند

و باز آه! چه كسی یك اسیر را اسیر می‌كند

آه و آه كه از یاد بردم، من اسیرم

زندانی با اعمال شاقه

آماده برای هر افتتاح، اعلام رأی

و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون

و بی‌اختیار در انتخاب غذا !

انتخاب رؤیاها !

حتی در انشای اعترافاتم...

و شهید، شهید كه چه دور است و بزرگ

با تمام دارایی اش؛ یك شیشه شكسته ، یك قاب آلومینیومی ، و سكوت گورستان

خدا را شكر، لااقل او غمی ندارد ، و همیشه می‌خندد

و شهید كه بسیار دور است از این خطوط ناخوانا

از این زبان بی‌سابقه نامفهوم

و این تصاویر تازه و هولناك،

خدا را شكر! لااقل او غمی ندارد

و همیشه می‌خندد

و بسیار خوشبخت است

زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم

برای شكنجه‌ای تازه ...

در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان

در باغ وحشی به نام كلینیك درد

تا مواد اولیه شكنجه‌ای تازه باشم

برای جانم

تنم

وطنم

تا باز خودم را از تخت یك مترو شصت سانتی‌ام

به خاك بیندازم

اما نمیرم

درد این ستون فقرات كج

و فراق

لهم كند

اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم...

محمد حسین جعفریان

عزیزم یخورده خلاصه تر میکردیش!!!!!:biggrin:
 

سه رتنور

عضو جدید
عزیزم یخورده خلاصه تر میکردیش!!!!!:biggrin:
هيچ چيز از دست ما ساخته نيست تازه به دوران رسيده هاي بچه ننه همه مكس را درغگو ميدانند .همه كس را دشمن ميدانند. ميگويند هيچ كس هيچ كاري براي مملكت انجام نداده است .ملاك سنجش حال انسان است.به نظر انها زحماتي كه درزمان جنگ تحميلي كشيده شده است رشادتهايي كه صورت گرفته همه دروغه.ولي بنده با چشمي گريان فقط ميتوانم بگويم اجركم عندالله عزيزانhttp://www.www.www.iran-eng.ir/images/icons/icon_gol.gif
 

Similar threads

بالا