rahim-n
عضو جدید
سایمون کوپر در مقاله جدید خود برای فاینانشیال تایمز نوشته است: «وقتی اولین کتابم در 1994 چاپ شد، یک روز را در لندن به مصاحبه کردن گذراندم. جوان بودم و بنابراین ناشرم، یک خانمِ كارشناسِ روابطعمومی را دنبالم فرستاده بود تا هوای من را داشته باشد. خانواده او(همان خانم كارشناس روابطعمومی را میگویم) در ادبیات اسم و رسمی داشتند. توی تاکسی به او گفتم، میترسم منتقدان از کتاب من بد بگویند. جواب داد: «نگران نباش. اینطوری نمیشود» پرسیدم: «از کجا میدانی؟» میدانستم که کتاب را نخوانده (و حالا میدانم که این مشاورها، هیچ وقت کتاب را نمیخوانند!) اینطور توضیح داد كه کتاب من ـ یعنی فوتبال علیه دشمن ـ جنجالی نبود و هنوز برای خودم دشمنتراشی نکرده بودم. بنابراین منتقدان هم با کتاب من با ملایمت برخورد میکردند.
یکی از این خانمهای مشاور آمد و از من پرسید: «توی کتابت که درباره سیاست چیزی نیست، مگر نه؟ آنها از سیاسیکاری خوششان نمیآید.» گفتم: «ااااا، کتاب راجع به فوتبال و سیاست است.» نگاهی که او به این قضیه داشت، بهدردبخور بود و احتمالا این نوع برخورد از 1932 که پدربزرگ او رمان معروفش را چاپ کرده ، تا امروز فرقی نکرده بود. احتمالا از 1832 هم همینطوری بوده… همان چند سالِ اولِ بعد از انتشار «فوتبال علیه دشمن»، كتاب به چند زبان دیگر هم ترجمه شد. دلیلش عالی بودن کتاب من نبود. شاید چون درباره فوتبال بود، این اتفاق افتاد؛ اما مهمترین دلیلی که میشود آورد، این است به زبان انگلیسی نوشته شده بود. خیلی از ناشران خارجی از انگلیسی سردرمیآورند! بنابراین سهچهارم ترجمههایی که در طول سال انجام میشود، از انگلیسی است.
دست به یک تجربه عمدی زدم و دو کتاب به هلندی نوشتم. محو شدند. نوشتن کتاب به هر زبانی جز انگلیسی، تقریبا همیشه، مثل انداختن سنگ توی استخر و تماشای غرق شدنش است. به تدریج بازارهای جدیدی پیدا شدند و کتاب من هم به زبانهای جدیدی ترجمه شد. همین مسأله باعث شد بفهمم کشورهای مختلف با این قضیه چهطور برخورد میکنند. چند سال پیش از یک دوست چینی پرسیدم کتاب من در چین میفروشد یا نه؟ سر تکان داد و گفت هر چینیای که دوست داشته باشد آنها را بخواند، میتواند یک نسخه ترجمه بدون اجازه آن را پیدا کند. اما حالا یک چیزی تغییر کرده: پارسال یک ناشر چینی (در تایوان) یکی از کتابهای من را ترجمه کرد.
ترجمه عربی «فوتبال علیه دشمن» را مدیون بنیاد «ابوظبی» هستم. اماراتیها سالانه پول ترجمه یكصد کتاب را به عربی میدهند؛ چون هیچکس دیگری این کار را نمیکند. برای حضور در نمایشگاه کتاب ابوظبی دعوت شدم. درست قبل از اینکه بالای سن بروم، یکی از این خانمهای مشاور آمد و از من پرسید: «توی کتابت که درباره سیاست چیزی نیست، مگر نه؟ آنها از سیاسیکاری خوششان نمیآید.» گفتم: «ااااا، کتاب راجع به فوتبال و سیاست است.»
یک روز صبح داشتم توی گوگل اسم خودم را سرچ میکردم که توصیفی نصفهونیمه از کتاب را توی سایت نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دیدم. آخرین کلماتش این بود: «کتاب فوتبال علیه دشمن توسط نشر چشمه در 430 صفحه و با قیمت هشتادهزار ریال عرضه میشود.»
بعد سخنرانی کردم. نمایشگاه کتاب ابوظبی به نظر مهمترین اتفاق در تقویم ادبی عربهاست؛ ولی یازده نفر از دوازده نفری که آنجا بودند، به اجبار آنجا نشسته بودند. سرشان از روی کسالت به جلو خم شده بود. تا جایی که میتوانستم خلاصه حرف زدم. وقتی حرفم تمام شد، هیچکس چیزی نگفت جز یک خانم سیاهپوستِ محجبه که سؤالهای عمیق هوشمندانهای میپرسید؛ تا اینکه یک نفر خفهاش کرد! بعد به غرفه ناشرم برگشتیم و نسخههای کتاب را به آنهایی که از جلوی غرفه رد میشدند، میدادیم. در ابوظبی هیچکس کتاب نمیخرد.
فردوسی پور
خیلی تصادفی فهمیدم که «فوتبال علیه دشمن» به پارسی هم ترجمه شده. یک روز صبح(این داستان ادامه دارد اگر مایلید اعلام کنید)
یکی از این خانمهای مشاور آمد و از من پرسید: «توی کتابت که درباره سیاست چیزی نیست، مگر نه؟ آنها از سیاسیکاری خوششان نمیآید.» گفتم: «ااااا، کتاب راجع به فوتبال و سیاست است.» نگاهی که او به این قضیه داشت، بهدردبخور بود و احتمالا این نوع برخورد از 1932 که پدربزرگ او رمان معروفش را چاپ کرده ، تا امروز فرقی نکرده بود. احتمالا از 1832 هم همینطوری بوده… همان چند سالِ اولِ بعد از انتشار «فوتبال علیه دشمن»، كتاب به چند زبان دیگر هم ترجمه شد. دلیلش عالی بودن کتاب من نبود. شاید چون درباره فوتبال بود، این اتفاق افتاد؛ اما مهمترین دلیلی که میشود آورد، این است به زبان انگلیسی نوشته شده بود. خیلی از ناشران خارجی از انگلیسی سردرمیآورند! بنابراین سهچهارم ترجمههایی که در طول سال انجام میشود، از انگلیسی است.
دست به یک تجربه عمدی زدم و دو کتاب به هلندی نوشتم. محو شدند. نوشتن کتاب به هر زبانی جز انگلیسی، تقریبا همیشه، مثل انداختن سنگ توی استخر و تماشای غرق شدنش است. به تدریج بازارهای جدیدی پیدا شدند و کتاب من هم به زبانهای جدیدی ترجمه شد. همین مسأله باعث شد بفهمم کشورهای مختلف با این قضیه چهطور برخورد میکنند. چند سال پیش از یک دوست چینی پرسیدم کتاب من در چین میفروشد یا نه؟ سر تکان داد و گفت هر چینیای که دوست داشته باشد آنها را بخواند، میتواند یک نسخه ترجمه بدون اجازه آن را پیدا کند. اما حالا یک چیزی تغییر کرده: پارسال یک ناشر چینی (در تایوان) یکی از کتابهای من را ترجمه کرد.
ترجمه عربی «فوتبال علیه دشمن» را مدیون بنیاد «ابوظبی» هستم. اماراتیها سالانه پول ترجمه یكصد کتاب را به عربی میدهند؛ چون هیچکس دیگری این کار را نمیکند. برای حضور در نمایشگاه کتاب ابوظبی دعوت شدم. درست قبل از اینکه بالای سن بروم، یکی از این خانمهای مشاور آمد و از من پرسید: «توی کتابت که درباره سیاست چیزی نیست، مگر نه؟ آنها از سیاسیکاری خوششان نمیآید.» گفتم: «ااااا، کتاب راجع به فوتبال و سیاست است.»
یک روز صبح داشتم توی گوگل اسم خودم را سرچ میکردم که توصیفی نصفهونیمه از کتاب را توی سایت نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دیدم. آخرین کلماتش این بود: «کتاب فوتبال علیه دشمن توسط نشر چشمه در 430 صفحه و با قیمت هشتادهزار ریال عرضه میشود.»
بعد سخنرانی کردم. نمایشگاه کتاب ابوظبی به نظر مهمترین اتفاق در تقویم ادبی عربهاست؛ ولی یازده نفر از دوازده نفری که آنجا بودند، به اجبار آنجا نشسته بودند. سرشان از روی کسالت به جلو خم شده بود. تا جایی که میتوانستم خلاصه حرف زدم. وقتی حرفم تمام شد، هیچکس چیزی نگفت جز یک خانم سیاهپوستِ محجبه که سؤالهای عمیق هوشمندانهای میپرسید؛ تا اینکه یک نفر خفهاش کرد! بعد به غرفه ناشرم برگشتیم و نسخههای کتاب را به آنهایی که از جلوی غرفه رد میشدند، میدادیم. در ابوظبی هیچکس کتاب نمیخرد.
فردوسی پور
خیلی تصادفی فهمیدم که «فوتبال علیه دشمن» به پارسی هم ترجمه شده. یک روز صبح(این داستان ادامه دارد اگر مایلید اعلام کنید)