ابرها در راهند ...
ابرها در راهند ...
ابرها در راهند
سايه هايي آرام گام مي نهند تا شوند فرش كوير
آن
دورافتاده دشت شاد از سايه رويايي ابر
سايه پر مهر و صفا خنك و روح انگيز
نور خورشيد ميدرخشد از پس سايه ابر
پرتوهايي از طلا ميكند دورادور سايه ها را زرد رنگ
آن مسافر غريب غرق رويايي گشت كه در آن تنها نبود
همه ياران بودند دشت هم تنها نبود..
درختاني زيبا چشمه هايي پرآب گلهايي خوشبو
آن پرنده هاي نغمه خوان زيبا در برگرفتند آن كوير خشك سوزان را.
خواست شكوه آغاز كند كه كجائيد شما ...
اما روياهايش محو گشت با قطرات باران ...
