عید

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید است و هرکس از غلط غیری گرفته یار خود

مائیم و در خود عالمی دار خود و دیار خود

داریم با خود گفتگو داریم در خود جستجو

خود بیدل و در خویشتن جویندهٔ دلدار خود


فيض كاشاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جعفر سرخی

جعفر سرخی


گل بوسه

شب عید است و چشم مي پرستان روشن است امشب
كه در پيمانة سـاقـي ، مـي مـردافكن است امشب

شكستم تـوبـه را آن دم كـه زاهـد جام مي بشكست
به نازم بزم مستان را , چه بشكن بشكن است امشب

زحل چون زهره مست است و قمر دردي كش مجلس
كه ناز و غمزة ساقي ، بـه وجـه احـسن است امشب

ز شـوق ديـــدن رخـسار بـزم افـروز گـل رويــي
عـرق بــر چـهرة عاشق پي رقصيدن است امشب

نظـــر گــاه نظــر بـازان شكنج زلف خوبان است
كه موسي هم در اين وادي به طور ايمن است امشب

ز مستوري بـرون آ ، پـرده از رخـسار خــود بفكن
كـه مـا را حاصل ايّام، زيــبا ديـدن است امشب

عـجب تـر بينـي از مــجنون دل ديــوانه مــا را

كـه مجلس ازرخ ليـلي جمالي، گلشن است امشب

ز دسـت لاله رخسـاري تو هم جامي بزن ( سرخي )
كه گل بوسه فراوان است و وقت چيدن است امشب

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بر کسانی که ببینند به روی تو هلال
عید باشد همه روز و همه ماه وهمه سال

میرمیران که بود طلعت فرخندهٔ او
صبح عیدی که شدآفاق از او فرخ فال

گر به اندازهٔ قدر تو و صدر تو زیند
کس در ایوان تو برنگذرد از صف نعال

بسکه انصاف تو برتافته سرپنجهٔ ظلم
عبث محض نمایند پلنگان چنگال

قهرت آنجا که کند زلزله تفرقه عام
حفظ جمعیت اجزا نکند طبع جبال

عزمت آنجا که شده در مدد ناصیه صلب
ریشه در آهن و فولاد فرو برده نهال

می‌شود کور حسود تو و درمانش نیست
که مصون است کمال تو ز آسیب زوال

دایم از نیر تابنده به سمت الرأس است
گو به سوراخ نشین شب پره ، کوته کن بال

گرنه هم لطف تو باشد سپر جان عدو
سایه با تیغ رود خصم ترا در دنبال

مور از تشت برون آید و این ممکن نیست
کاختر تیرهٔ خصمت بدر آید زو بال

دیده بخت بداندیش تو از گردش چرخ
چون ببیند رخ مقصود که امریست محال

چارهٔ باصرهٔ اعمی فطری چه کند
گر چه در صنعت خود موی شکافد کحال

گر به خون ریختن خصم تو فتوا طلبند
خونش آواز برآرد که حلال است حلال

فلک ثابت از آنسوی زمان تازد رخش
از سمند تو اگر کسب کند استعجال

رایت ار سرمه کش دیدهٔ اندیشه شود
در شب تار توان دید پی پای خیال

صیت آسایش عدل تو برانگیزدشان
کز مضیق رحم آیند سوی مهد اطفال

دست انصاف تو آن کرد که در پای حمام
حلقهٔ دیدهٔ باز است چو زرین خلخال

گر کند خصم تو در آینه آن روی کریه
از رخش در پس آیینه گریزد تمثال

جودت از بلعجبیها شده مغناطیسی
که کشد جذبه‌اش از کام و زبان حرف سال

هیچ حرف طمع از دل به سوی لب نشتاف
کش سد آری و بلی از تو نکرد استقبال

داورا از مدد فیض و ثنای تو مرا
خاطری هست چو بحری ز گهر مالامال

نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کرده‌ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال

معدن طبع مرا کرد پر از جوهر خاص
پرتو تربیت عام تو خورشید مثال

این جواهر نه متاعیست که هر جا یابند
همه دانند که نادر بود این طرز مقال

سخن من نه ز جنس سخن مدعی است
که بود بر سر کو سد سد ازین سنگ و سفال

وحشی اینجا چو رسیدی به همین قطع نمای
که چو ممدوح تو تمییز کند نقص و کمال

تا مقرر بود این وضع به تاریخ عرب
که بود عید صیام اول ماه شوال

بر تو ای قبلهٔ احرار عرب تا به عجم
عید باشد همه روز و همه ماه و همه سال
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**صائب تیریزی**

**صائب تیریزی**

دایم ز خود سفر چو شرر می‌کنیم ما

نقد حیات صرف سفر می‌کنیم ما

سالی دو عید مردم هشیار می‌کنند

در هر پیاله عید دگر می‌کنیم ما
 

siyavash51

عضو جدید
بوی عیدی بوی عود

بوی کاغذ رنگی

بوی عطر جانماز ترمه ی مادر بزرگ

با اینا زمستونو ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر میکنم

با اینا خستگیمـــــــــــــــــــــــــــــــــو در می کنم ...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هلال عید

هلال عید

وصالش گر به عید آید،غلام عید میگردم
هِلالش را اگر بینم،سلام عید میگردم
گرفتم جام در دستم هِلال اندر قدح بینم
هِلالش گر زبام آید به بام عید میگردم
شراب لعل گلفامش بود مُشکین خِتام ای دل
از آن مُشکین خِتامش بر دوام عید میگردم
منم چون بنده ی مویش هم اندر بند جادویش
دوزلفش عید من،من نیز رام عید میگردم
اگر گوید زبان نگشاي دهن بر بند و کوری کن
دهان و چشم بر بسته صیام از عید میگردم
شبم روزست از ماهش همه روزم قرین عید
بیا "رافض"سعادت بین غلام عید میگردم


**جاويد مدرس (رافض) **
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید بر عاشقان مبارک باد
عاشقان عیدتان مبارک باد

عید ار بوی جان ما دارد
در جهان همچو جان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین
تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال
عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش
قند او در دهان مبارک باد

عید بنوشت بر کنار لبش
کاین می بی‌کران مبارک باد

عید آمد که ای سبک روحان
رطل‌های گران مبارک باد

چند پنهان خوری صلاح الدین
بوسه‌های نهان مبارک باد

گر نصیبی به من دهی گویم
بر من و بر فلان مبارک باد


مولوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هِلال عيد

هِلال عيد

هِلالش را اگر ميديدم امشب عيد ميكردم
بساط عيد را همراه مشك وبيد ميكردم
مبارك عيد ميآيد هواي يارو صحن دل
كه صحن دل دراين مه از هوا تجريد ميكردم
به ديد وبازديد آن ماه من ظاهر شود هر دم
هلال عيد را بر وجه او واديد ميكردم
بروي جام بايد ديد ماه نو دراين خوشدم
بيا ساقي كه عكسش را زمي اميد ميكردم
مرا مجنون بخوانند ار به كار عشق، خود دانند
به ميل از دل فضول عقل را تبعيد ميكردم
ز يمن عيد، بوس وآشتي ها ميكني "رافض"
وفا برعهد را با دوستان تجديد ميكردم


**جاويد مدرس (رافض)**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عید نمای عید را ای تو هلال عید من
گوش بمال ماه را ای مه ناپدید من

بود من و فنای من خشم من و رضای من
صدق من و ریای من قفل من و کلید من

اصل من و سرشت من مسجد من کنشت من
دوزخ من بهشت من تازه من قدید من

جور کنی وفا بود درد دهی دوا بود
لایق تو کجا بود دیده جان و دید من

پیشتر از نهاد جان لطف تو داد داد جان
ای همگی مراد جان پس تو بدی مرید من

ای مه عید روی تو ای شب قدر موی تو
چون برسم بجوی تو پاک شود پلید من

جسم چو خانقاه جان فکرت‌ها چو صوفیان
حلقه زدند و در میان دل چو ابایزید من

دم نزم خمش کنم با همه رو ترش کنم
تا که بگوییم تویی حاضر و مستفید من

مولوي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شب با نگه ستارگان سوخت
بيچاره نشست و بي امان سوخت
تب كرد.. پي دوا نميگشت
افتاد به آتش زمان سوخت...

صبحي دگر از افق درآمد
بي حوصله پرعرق در آمد
از جنگ ميان گرگ با ميش
فرسوده و بي رمق درآمد

حالا همه رنگها سپيد است
انگار جهان، دچار عيد است
صبحي دگر از افق در آمد
"پايان شب سيه سپيد است"


**راشین گوهرشاهی **
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگفتم روزه بسیاری نپاید
ریاضت بگذرد سختی سر آید

پس از دشواری آسانیست ناچار
ولیکن آدمی را صبر باید

رخ از ما تا به کی پنهان کند عید
هلال آنک به ابرو می‌نماید

سرابستان در این موسم چه بندی
درش بگشای تا دل برگشاید

غلامان را بگو تا عود سوزند
کنیزک را بگو تا مشک ساید

که پندارم نگار سروبالا
در این دم تهنیت گویان درآید

سواران حلقه بربودند و آن شوخ
هنوز از حلقه‌ها دل می‌رباید

چو یار اندر حدیث آید به مجلس
مغنی را بگو تا کم سراید

که شعر اندر چنین مجلس نگنجد
بلی گر گفته سعدی ست شاید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
باز می آید بهار و می دمد
سبزه ها ، گل ها ز قلب سرد خاک
باز می آید بهار و می برد
رنگ غم از چهره های خوب و پاک
باز خورشید قشنگ و مهربان
دستهای گرم خود وا میکند
می نشیند گوشه ای و باز هم
کوچ سرما را تماشا می کند
برفها را در بغل جا می دهد
تا ز شرمی آتیشن آبش کند
چشمه را سیراب از چشمان برف
بید را با باد بی تابش کند
با دوچشمانی خمار آنسوی تر
می نشیند در تماشای بهار
عطرباد و رقص ناز نسترن
مستی آن آهوان بی قرار
با نگاهش ناز نرگس می خرد
تا ز جامی باز سر مستش کند
خنده ی سرخ شقایق را ببین
باز می آید زغم هستش کند
باز می خندد به چشم روزگار
باز می بوسد گل روی زمین
باز هم با دست گرمش می کشد
عاشقی در لحظه های واپسین
می رسد از ره بهار و باز عشق
بر رخ عالم تبسم می کند
عالمی دیدم که از لبخند عشق
باز دست و پای خود گم می کند
می رسد از پیچ و خم های زمان
میکند با قلب عالم گفتگو
می شود با با باد و باران همسفر
مهربانی را کند او جستجو
می رسد اینک بهار از راه دور
از دیار کوروش و جمشید وکی
از ازلها از همیشه تا ابد
می رسد همراه چنگ وعود ونی
می رسد هنگام تحویل زمین
می رسد نوروز جاویدان ما
می رسد اینک بهار و عید نو
یادگار کهنه ی ایران ما





صبا آقاجانی
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد، المنه لله

آنکس که بود آمدنی آمده بهتر
و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به

برآمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه

من روزه بدین سرخ‌ترین آب گشایم
زان سرخ‌ترین آب رهی را ده و مسته

برنه به کف دستیم آن جام چو کوثر
جام دگر آور، به کف دست دگر نه

من می نخورم، تا نبود بر دو کفم جام
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه

چون می بدهی، نوش همی‌گوی و همی‌باش
چون می بخورم، جام همی‌گیر و همی‌جه


منوچهري


شرمنده نغمه جونم تشكر ندارم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
و کاش رسم تو مجنون به یاد ما می ماند
و کاش پای من از خارها غزل می خواند
و کاش کوچه پر از حس عاشقی تو بود کاش راه تو را جشن عید می پیمود

و. ..

امیر درخشان
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

ای جهان را چو مه عید، مبارک رویت
عید صاحب نظران، طاق خم ابرویت
گیسوی تو، شب قدرست و درو، منزل روح
خود که داند به جهان، قدر شب گیسویت
گوشه ماه ز برقع بنما، تا چو هلال
شود انگشت نمای همه عالم، رویت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نو بهار آمد و گل سر زده،چون عارض یار

ای گل تازه،مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه،روان شو به چمن

که چمن شد ز گل تازه،چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر

کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل شده از باد بهاری در هم

چشم نرگس شده از خواب زمستان بیدار

چمن از لاله ی نو رسته بود چون رخ دوست

گلبن از غنچه سیراب بود چون
لب یار

خنده کن،خنده،چو سوری ز طرب با دلبر

مست شو مست،چو نرگس به چمن با دلدار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز

بوسه ده ای گل نو رسته که عید است و بهار

گل و بلبل همه در بوس و کنارند ز عشق

گل من،سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بود خوش که بهار آمد و گل

نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار

ماه را با رُخت ای سرو نباشد پرتو

سرو را با قدت ای ماه نباشد مقدار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید

جای عیدی تو به من بوسه ده ای لاله عِذار

(رهی معیری)

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
وحشی بافقی

وحشی بافقی

ای مدت شاهی جهان مدت تو
در عید سرور خلق از دولت تو
گر عید تواند که مجسم گردد
آید ز پی تهنیت خلعت تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جناب بوم نقاشی با احترام باید بگم وقتشه عاشق بکشی
لیلی رو مجنونش کنی ، فرهاد و شیرینش کنی ، عذرای وامق بکشی
دنیا رو زیر و رو کنی ، هرزه ها رو درو کنی ، باغ شقایق بکشی
جناب بوم نقاشی چه نقشی می خوای بکشی

وقتشه مهمان بکشی - خط رو زمستان بکشی
بهار رو باورش کنی - نم نم باران بکشی
سبزه ها رو صفا بدی ، به آدما وفا بدی
لباس نو تنت کنی ، عیدی به بچه ها بدی
وقتشه که دعا کنی ، درد و غم و رها کنی
سفره هفت سین بچینی ، "حَوِل ِ حَالنَـا" کنی


**ایمان فخار **


 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بابا طاهر

بابا طاهر

جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصالت گر مرا گردد میسر
همه روزم شود چون عید نوروز
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عيد پول زرد و عروسک
عيد کفش برقی و دامن
عيد ترک مشق و دبستان
عيد شاد کودکی من
تنگ قاب و سبزی گندم
تنگ آب و سرخی ماهی
در ميان آينه پيدا
رقص شمع رنگی روشن
خط زعفرانی مادر
نقش ساز کاسه چينی
هفت سين هفت سلامش
يک سبد ز سنبل و سوسن
درشدن به قلعه ی ياسين
حرز چارتاق کتانی:
بل که از بلا بگريزی
در پناه خانه ی ايمن
عيد خاله عفت و مرجان
دست های ناز و نوازش
درشکنج زلفک نرمم
بر فراز سر شده خرمن
عيد سينمای سعادت
داستان شرلی کوچک
من روانه در پی مادر
پيش چشم نازی و لادن
عيد جمع عيدی خويشان
در ميان کيسه بندی
با هزار بار شمردن
باز و باز و باز شمردن...

آه، عيد تازه ی نورس !
بازگو که عيدی من کو
من هميشه کودک شادم
بی گمان نه پير و نه کودن:
شرح می دهد دل گرمم
آفتاب قلب اسد را
کولی قبيله کوچم
بی خبر ز سردی بهمن
جامه دلبرانه پسندم
زين سبب به عطف و سجافش
پولکی نهم پی پولک
سوزنی زنم پی سوزن
نامه عاشقانه نويسم
تا زشور قصه عشقم
در زمان ز سکه بيفتد
قصه منيژه و بيژن.
عيد تازه ! من به تو مانم:
گر هزار سال برانم
سوی خستگی ننهم پا
با شکستگی ندهم تن –
عمرم آن زمان که سر آيد
گر بهار نو ز در آيد
عيد کودکی ز دو چشمم
سر کشد به جانب روزن.


سيمين بهبهاني
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عطّار

ای بلبل خوش نوا فغان كن **عید است نوای عاشقان كن
چون سبزه ز خاك سر برآورد **ترك دل و برگ بوستان كن
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
امسال بهار بي تو آغاز نشد ... يک سال گذشت و باز اعجاز نشد ... کي سين سلام بر لبت مي شکفد؟ ... عيد آمد و سفره ي دلم باز نشد ... (جليل صفربيگي)
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**مولانا**

**مولانا**

باز آمدم چون عيد نو تا قفل زندان بشکنم
وين چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم
هفت اختر بی آب را کاين خاکيان را می خورند
هم آب بر آتش زنم هم باده هاشان بشکنم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**مولانا**

**مولانا**

بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
بگذشت شب هجران معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد عذرای تو وامق شد
معشوق تو عاشق شد شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده هم پاک به پاکی رفت
هر چند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل ماند به دام تو
جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته بر سنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی‌زد دم
بر بوی بهار تو از غیب دمید آمد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
رهی معیری

رهی معیری

بهار

نو بهار آمد و گل سرزده ، چون عارض یار

رای گل تازه ، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه ، روان شو به چمن

که چمن شد ز گل تازه ، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر

کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل ، شده از باد بهاری درهم

چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار

چمن از لالهٔ نو رسته بود، چون رخ دوست

گلبن از غنچهٔ سیراب بود ،چون لب یار

روز عید آمد و هنگام بهار است امروز

بوسه ده‌ای گل نورسته، که عید است و بهار

گل و بلبل ، همه در بوس و کنارند ز عشق

گل من ، سر مکش از عاشقی و بوس و کنار

گر دل خلق بود خوش ، که بهار آمد و گل

نو بهار منی ای لاله رخ گل رخسار

خلق گیرند ز هم عیدی اگر موقع عید

جای عیدی، تو به من بوسه ده‌ای لاله عذار
 

siyavash51

عضو جدید
ز عید باقی این عید آمدست رسول

چو دل به عید سپاری تورا برد بر عید


مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ز روی تست عید آثار ما را
بیا ای عید و عیدی آر ما را

تو جان عید و از روی تو جانا
هزاران عید در اسرار ما را

شما را عید در سالی دو بارست
دو صد عیدست هر دم کار ما را

شما را سیم و زر بادا فراوان
جمال خالق جبار ما را

اگر عالم همه عیدست و عشرت
برو عالم شما را یار ما را

بیا ای عید اکبر شمس تبریز
به دست این و آن مگذار ما را

چو خاموشانه عشقت قوی شد
سخن کوتاه شد این بار ما را
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

فردوس دل‌، اسیر خیال تو بودنست
عید نگاه‌، چشم به رویت‌ گشودنست
شادم به هجر هم ‌که به این یک دم انتظار
حرف لب توام ز تمنا شنودنست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
**فیض کاشانی**

**فیض کاشانی**

بیا بیا که نوید از جناب دوست رسید

که عید تو منم و عود مینماید عید

محال دیو مده در دلت ملک آمد

مباش غافل و وقت قدوم دوست رسید
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
:gol::gol::gol:

به دور جام میم داد دل بده ساقی

چهاکه بر سرم از دور روزگار آمد

به پای ساز صبا شعر شهریار ای ترک

بخوان که عیدی عشاق بی قرار آمد
 
بالا