JavadMessi
مدیر بازنشسته
فقه و فقاهت
فقه عبارت است از فهم و شناخت احكام فرعى از طهارت تا ديات و اين احكام از ادله اربعه استنباط مىشود كه مفصلترين و مشروحترين آنها سنت مىباشد كه نزد شيعه عبارت است از حديث پيامبر و اهل بيت.
پس كتابهاى شيعه در اين زمينه برگرفته از همان ادله چهارگانه است و بيشترين بخش حديث را حديث امام صادق (ع) تشكيل مىدهد و هرگاه احاديث مروى از آن حضرت نبود، استنباط احكام بر دانشمندان دشوار بود. و نه تنها فقها و دانشمندان شيعه از بوستان دانش امام جعفر صادق (ع) بهره بردهاند، بلكه بيشترين فقيهان اهل سنت كه معاصر آن حضرت بودهاند، مانند ابوحنيفه، سفيانها، ايوب و غيرهم ريزه خوار خوان پر نعمت دانش امام بودهاند و چنانكه ابن ابى الحديد مىنويسد، فقه مذاهب اربعه اهل سنت به فقه الصادق (ع) بر مىگردد. 1
آلوسى در مختصر «تحفه اثنى عشريه» مىنويسد: اين ابو حنيفه كه در ميان اهل سنت مايه فخر و مباهات است با صراحت تمام مىگويد: «لولا السّنتان لهلك النعمان» و منطورش همان دو سالى است كه به حضور امام آمده و از محضر آن حضرت دانش اندوخته است .
حق آن است كه حضرت امام جفعر صادق (ع)، يگانه فيه جهان اسلام شمرده شود و دليل بر اين مدعا همين كثرت راويان و فراوانى حديث و روايت از آن حضرت است و هر كس كتب حديثى را بررسى كند به فراوانى احاديث امام صادق و كثرت راويان و محدثان از آن بزرگوار، واقف خواهد شد.
البته فقهاى زيادى هم عصر امام بودهاند كه از هيچيك اين اندازه (بلكه خيلى پائينتر از آن) حديث روايت نشده و در بازار دانش و فرهنگ، هيچكدام اين اندازه علم و فقاهت عرضه نكردهاند و هيچ مطلبى از آن حضرت سؤال نشده كه در پاسخ مانده باشد.
فقه در حقيقت، آئين زندگى و برنامه حيات انسانى است و دين جز در پرتو فقه شناخته نمىشود( به عبارت ديگر زندگى انسان منهاى دين شكلِ صحيح نمىگيرد و دين هم بدون فقه و فقاهت مفهوم درست پيدا نمىكند).
لذا مشاهد مىكنيم كه امام صادق (ع) شاگردان و اصحاب خود را به تفقه در دين (فهميدن و شناخت دين) امر مىفرمود و در حديثى چنين فرموده است: حديثى كه راجع به حلال و حرام از يك راوى راستگو مىشنوى و فرإ؛ كك مىگيرى، بهتر است از دنيا و طلا و نقرههاى آن. 2
در حديثى ديگر: هرگز طلب دنيا تو را از فراگيرى و آموختن دين باز ندارد؛ زيرا طالب دنيا گاهى كامياب است و ديگر بارنا كام و هلاك. 3
و در حديث سوم، به عنوان ترغيب به تفقه و فهم دين فرمود:
ليت السّياط على روس اصحابى حتّى يتفقهوا فى الحلال و الحرام. 4
كاش تازيانه بر سر ياران من فرود مىآمد و آنها را وادار مىكرد كه در شناخت حلال و حرام فقيه و دانا شوند.
و در حديث چهارم فرمود:
تفقهوا فى الدّين فانّه من لم يتفقه فى الدين فهوا أعرابى. 5
از امام جعفر صادق (ع) از تفسير آيه «و من يوتِ الحكمة فقد أُوتى خيراً كثيراً»6 و معنى حكمت سؤال مىشود؛ در پاسخ مىفرمايد: حكمت يعنى شناخت و فهم دين.
و نيز فقيه در نزد امام صادق (ع) كسى است كه حديث شناس هم باشد:
اعرفوا منازل شيعتنا بقدر ما يحسنون من روايتهم عنّا فانّا لا نعد الفقيه منهم فقيها حتى يكون محدثا.7
منزلت و مقام شيعيان ما را از ميزان نقل كردن احاديث ما بفهميد، چون ما كسى را فقيه نمىشناسيم مگر آنكه محدث هم باشد.
اخلاق
علم الاخلاق، در ابتدا دانش مدون و مرتبى نبوده است؛ فقط در زمينههاى اخلاقى به برخى آيات كريمه از قرآن حكيم و سخنان سرور پيامبران و وصى و خليفه او و فرزندان بزرگوارشان (درود خدا به روان همه شان) استناد مىشده است.
نخستين تأليف در دانش اخلاق به دست علماى شيعه در اواخر قرن دوم هجرى صورت گرفته و اسماعيل بن مهران فرزند ابونصر سكونى كه از اصحاب و ياران امام هشتم على بن موسى الرضا (ع) و از راويان موثق بشمار مىرود، كتابى تحت عنوان «صفة المؤمن و الفاجر» به ريشه تحرير درآورده است و پس از او، ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد برقى كه پدر و پسر هر دو از روايان مورد وثوق و از اصحاب امام رضا (ع) و از علماى قرن سوم هجرى بودهاند، كتاب «المحاسن» را نوشته است اين كتاب از بهترين كتابها است و نويسندهاش به سال 274 و يا 280 ق. در قم وفات يافته است .
از ديگر علما و دانشمندان اين قرن كه در زمينه اخلاق دست به نگارش كتاب زدهاند، حسن بن على بن شعبه است كه كتاب «تحف العقول» را تأليف كرده و اين كتاب هم از نفيسترين كتب شيعه و مشتمل بر حكمتها و پندهائى است كه از يكايك ائمه اهل بيت روايت گرديده است.
در قرون بعد تأليف و تصنيف درباره اخلاق دامنه پيدا كرد كه بهترين آنها كتاب «اصول كافى» از ثقة الاسلام كلينى است كه به سال 329 ق. درگذشته است. او سالها در تأليف اين كتاب زحمت كشيده و گزيدهاى از روايات و اخبار را در آن گردآورده است و هرگاه نظرى گذرا به صفحات آن بيفكنيم و فصول و ابواب آن را بررسى كنيم، خواهيم دانست كه اخلاق نيكو يعنى چه و دانش و علم امام صادق و اهل بيت عليهم السلام پيرامون اخلاق بر چه پايه بوده است !
از ملاحظه مطالب اخلاقى كه از امام صادق (ع) در اين نوشته آوردهايم، معلوم مىشود كه منبع و سرچشمه اخلاق در مرحله نخست قرآن مجيد است و بعد سخنان حكمتآميز رسول اسلام - دارنده خلق عظيم - و سپس بيانات فرزندان گرامى آن حضرت - وارثان علم و دانش ايشان - بويژه جعفر بن محمد صادق (ع).
تفسير
در ميان رواياتى كه به دست ما رسيده است، بخش اعظم آن به تفسير قرآن مربوط مىشود و حتى برخى مفسران اساس كارشان را بر احاديث قرا دادهاند و اگر شما بخواهيد روايات امام صادق (ع) را پيرامون تفسير آيات بشناسيد، بايد به «تفسير مجمع البيان» مراجعه كنيد كه بسيارى از احاديث جعفرى در مورد تفسير، در اين كتاب آمده است. مؤلف اين كتاب گاهى كه مىخواهد به نظر اهل بيت اشاره كند؛ آن را طى ذكر حديثى خاطر نشان مىسازد.
بعلاوه بعضى از دانشمندان شيعى مصنفات متعددى در زمينه آيات الاحكام نگاشته و به شرح و تفسير آنها پرداختهاند، كه در اين صدد از روايات و احاديث اهل بيت مايه گرفتهاند.
نظر به اينكه مطابق حديث منقول از رسول خدا (ص) از چندين طريق و چندين مورد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى...» قرآن و عترت ازيكديگر جدا نيستند، از اين معنى در مىيابيم كه دانش قرآن نزد اهل بيت است و در هر عصرى تنى از ايشان بايد باشند كه عالم قرآننند و در اين زمينه علاوه بر حديث ثقلين، احاديث ديگرى هم وجود دارند كه با يكديگر هماهنگند. از جمله امام صادق (ع) مىفرمايد: به خدا سوگند من دانش قرآن را از اول تا آخر مىدانم و تمام مطالب اين كتاب گويا در ميان مشت من است و در آن خبر آسمان، خبر زمين، خبر گذشته و خبر آينده وجود دارد كه خداى عزوجل گويد: فيه تبيان كل شىء.8
و در مورد ديگر، امام انگشتان دستش را گشود و برسينهاش نهاد و فرمود: به خدا قسم، همه دانشهاى قرآن در اين سينه من است .9
پس ناگزير در هر عصر و زمانى بايد كسى باشد كه عالم به تفسير قرآن باشد و شاهد بر اين، حديث ثقلين است. وانگهى قرآن رهبر ساكت و بى زبانى است و در آن آيات محكم و متشابه، مجمل و مبين، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقيد وجود دارد كه بيشتر اين مفاهيم براى مردم نامعلوم است. از سوى ديگر هر گروهى از گروههاى اسلامى مدعىاند كه عقايد خود را از قرآن گرفتهاند و مىپندارند تنها آنانند كه به مفاهيم قرآن دست يافتهاند و در اين مقام شواهدى هم ذكر مىكنند.
پس قرآن مصدر و اساس عقايد همه گروهها و فرقههاى اسلامى است . پس چه مرجعى وجود دارد كه اين اختلافها را فيصله بخشد و شبهات اين گروهها را برطرف سازد وپندارهاى اين فرقهها را رفع نمايد؟
بنابر مضمون حديث ثقلين، عترت پيامبر، دانايان به قرآنند، و عالم به قرآن در هر عصر و زمانى فقط از اين خاندان است و بس. بنابراين در عصر امام جعفر صادق (ع) نيز اگر آن حضرت عالم به قرآن نبوده، پس چه كسى بوده است؟!
بدون ترديد، هيچكس مدعى آن نبوده كه در ميان اهل بيت به روزگار امام صادق (ع)، فردى داناتر از او به تفسير و ديگر علوم بوده باشد.
علم كلام
مقصود ما از علم كلام، آن دانشى است كه از هستى و وحدانيت خدا و صفات او و ديگر موضوعات اعتقادى (و باصطلاح ايدئولوژيكى) مانند نبوت، امامت، معاد، عدل و غيره سخن مىگويد؛ آن هم نه هر نوع سخنى، بلكه سخنى بر پايه عقل و منطق صحيح. و هرگز منظور ما از علم كلام آن سلسله بحثهائى نيست كه با جدال و نزاع و كشمكش همراه است و بسيارى از انسانها در آن مباحث گمراه مىشوند؛ زيرا بر پايه ذهنيات محدود و به قصد غلبه و برترى جوئى و خودنمائى به بحث و سخن مىپردازند، نه به هدف حقيقت جوئى و بهره جستن از سرچشمه راستين و اصيل علم و دانش.
پس اگر ما مىبينيم كه در برخى از احاديث، از علم كلام سرزنش شده، منظور آن سلسله بحثها و مشاجرات و مجادلاتى است كه فقط به نيتهاى آلوده و به قصد خودنمائى و غلبه، نه به قصد روشن شدن حقايق، و بر پايه توهمات و حدسيات، نه بر مبناى دليل مسلم قطعى عقلى و منطقى صورت مىگيرد؛ زيرا دانشمندانى كه مباحث كلامى را بر پايه و اساس عقلى دنبال مىكنند و آنها را از سرچشمه اصلىاش مىگيرند، بى شك زبانهاى گوياى حق و مدافعان راستين حيقيت و راهنمايان شايسته به سوى ايمانند.
اولين كسى كه در زمينه هستى و لوازم آن، به برهان توسل جسته و به ادله عقلى و حسى هر دو توجه كرده، اميرالمؤمنين على (ع) بوده است. حتى برخى از آنان كه مقام علمى حضرت ابوالحسن على بن ابى طالب (ع) را دانسته يا ندانسته منكر مىشوند و در انتساب اينگونه مباحث (كلامى و فلسفى) به آن حضرت ترديد مىكنند، آن هم فقط به اين دليل كه دانشى بر اين پايهها و اصول در آن روزگار شناخته نبوده است، غافلند از اينكه حضرت على (ع) از دانش بيكران لدنى بهرهمند بوده و از پستان وحى شير خورده و با منبع و سرچشمه دانش در ارتباط مستقيم بوده است.
مگرنه آن است كه پيامبر درباره او فرمود: «انا مدينه العلم و على بابها»؟ و پس از او نيز فرزندان بزرگوارش راه او را پيش گرفتند و از دانش فراوان خود درباره هستى و هستى بخش به مردم فيض رساندند.
آنان در بحثهاى عقيدتى خود براى مردم اثبات كردند كه خدائى را كه نمىشناسند، پرستش نمىكنند و از پيامبرى كه آشنايش نيستند، پيروى نمىنمايند و از امام و رهبرى كه مقام و منزلتش را نمىشناسند، اطاعت نمىكنند. بنابراين (در مكتب اهل بيت) شناخت و معرفت پيش از هر دانش و بهتر از هر علم است. چنانكه امام صادق (ع) فرمود: با فضيلترين عبادت، شناخت خداست .10
پس منقول (از اين جهت كه منقول است) در پى ريزى اين اصول و قواعد نقشى ندارد؛ زيرا در نزد خردمندان، تقليد در معقولات روا نباشد.
البته گاهى در ميان ادله نقلى، مطالبى درباره هستىشناسى آمده است كه بدون شبهه ارشاد به حكم عقل و يا برانگيختن و هشدار وجدان و فطرت مىباشد.
مثلاً آيه «افى الله شك فاطر السموات و الارض؟»و امثال اين آيه در قرآن مجيد نمىخواهد اعتقادى را بر انسان تحميل كند، بلكه با بيدار باشى، وجدان را به سوى خدا و آثار هستى او متوجه مىسازد. همچنين است سخنان منقول ازرسول خدا و عترت پاك او در همين زمينههاى اعتقادى و فكرى كه همگى ارشاد به حكم عقل است و آنان در بسيارى از احاديث خود به ارزش عقل و هدايت و راهنمائيهاى آن توجه دارند؛ از جمله امام صادق (ع) فرموده است:
«العقل دليل المومن» و «دعامة الانسان العقل» و«لايفلح من لايعقل.» 11
و اگر شما، حديث امام كاظم (ع) را در پيرامون ارزش خرد و خردمندان كه با هشام بن حكم در ميان گذاشته است بخوانيد، پى خواهيد برد كه امامان چگونه ارزش حقيقى عقل و تعقل را شناخته و مردم را به استفاده از راهنمائيهاى آن دلالت كردهاند.
به هر حال در لابلاى احاديث ائمه اهل بيت از اين نوع استدلال عقلانى فراوان آمده و همين «نهج البلاغه» جامع شكنندهترين برهانها و دليلهاست كه عقلاى جهان و خردمندان با وجدان را به حيرت وا مىدارد؛ همچنان كتب ديگرى نيز اينگونه احتجاجات و مباحثات بر پايه اصول عقلى را گردآوردهاند كه از جمله آنها مىتوان از «احتجاج» طبرسى، «اصول كافى»، «توحيد»، صدوق و مجلداتى از «بحارالانوار» نام برد و نيز برخى كتابهاى مرحوم مجلسى كه طى آنها به شرح حال امامان و نقل احاديث حكمتآميز آنان پرداخته شده است و اينك ما بخشى از اين احاديث و مباحث عقلانى را كه از امام صادق (ع) به دست ما رسيده است، مورد بررسى قرار مىدهيم.