علم گرايي سكولار آفت نظام آموزشي

mec1386

عضو جدید
کاربر ممتاز
نهضت پروتستانتيزم به عنوان پديده نوظهور در قاموس دين مسيحيت، باعث به وجود آمدن جرياني گرديد كه طي آن علم گرايي بدون توجه به منشأ هستي و وجود خدا و درواقع نفي و انكار وجود خالق مدبر در تدبير نظام هستي، در مسيري راه پيمود كه با رد خدا، جوامع را به سمت و سوي لامذهبي پيش برده و افكار منحط و منحرف خود را جايگزين برداشت هاي دين مدارانه غرب در قرون وسطي نمايد.

جرياني كه وابسته به صهيونيزم بين الملل بوده و همان گونه كه در دانشنامه يهود نقل شده كه فلسفه يهودي نقش مهمي در شكل گيري نطفه پروتستانتيسم و نهضت اصلاح ديني داشته است و حركت اصلاحي مسيحي در حد بسيار وسيعي از ادبيات و فلسفه يهودي تاثير پذيرفته است لذا اين حركت مثلث يهوديان مادي گرا، مشركان قدرت خواه و رياكاران و به عبارتي«زر، زور و تزوير» جوامع آن زمان اروپا را به سمت و سوي مباني و بنيان هاي فكري اومانيستي و انسان مدارانه پيش برد.

در واقع نهضتي كه لوتر و كالوين در دل آئين مسيحيت رقم زدند، با سست كردن اقتدار دين عملاً گفتماني را در جهان غرب رقم زدند كه براساس آن بشر و منافع او، فراتر از هر چيز ديگر اصالت يافت و در واقع اين افراد پيشاهنگ تفكري گرديدند كه انسان را به جاي خدا، در مركز ثقل عالم قرار داده و نقطه پرگار عالم را انسان مفروض داشته و ساينتيسم، سكولار بر مبناي تحليل فرآيندهاي مختلف طبيعي، انساني، اجتماعي و فرهنگي و سياسي از منظر مركزيت و اصالت وجودي انسان رقم زدند.

تا قبل از زمان مذكور، انسان ها براي يافتن پاسخ خود پيرامون مثلث هستي منشأ هستي، طبيعت و انسان در نسبت سازي خود، خداوند را در مركز عالم فرض كرده و سعي مي كرد تا نسبت ميان خدا، انسان و طبيعت و رابطه انسان با دو بعد ديگر عالم را تحليل و تاويل نمايد اما با شكل گيري پروتستانتيسم صهيونيستي، انسان در محور تصيمات قرار گرفته و با حذف خداوند، عملاً يك بعد نظام هستي نفي گرديد و لذا پس از آن سير اين جريان به سمت تفسير وقايع و اتفاقات بر مبناي نفي خالق مدبر در تدبير جهان شكل گرفت و انسان فصل الخطاب و نوك پيكان توجهات قرار گرفت و سپس با پديد آمدن تفكر پوزيتيويستي و آمپريستي تجربه گرايي و حس گرايي عملاً به دليل علم ديگران و حس كردن مادي خداوند با خدا به عنوان داروي ذهني و موهوم فرض گرديد و اين امر تا جايي رسيد كه عنوان گرديد خدا مرده است
.
اما در بعد علمي نيز جريان صهيونيزم بين الملل سعي نمودند تا ابتدا انسان را به عنوان موجود تكامل يافته تاريخي معرفي سازند تا از اين منظر تلاش در جهت حذف مباني الهي از علم نتيجه بخش بوده و اثبات گردد.
بر همين اساس عنوان داشتند ديناميسم تاريخي انسان انگيزه تامين خوراك، پوشاك، مسكن و برآوردن تمنيات جسماني بوده و مكانيزم آن نيز مسير تحولي ابزار دو جهت عقب شدن و تكامل اين ابزار در مسير برآوردن نيازهاي روز افزون انسان است و تكامل انسان نيز وابسته به تكامل ابزاري است كه انسان براي برآوردن بهتر نيازهاي جسماني به تدريج اختراع كرده است و براساس اين نوع گفتمان تاريخ زندگي انسان همواره در حال گذار از مرحله دون و فروتر تكنولوژيك و علمي به سمت مراحل بالاتر و فراتر از آن در حال حركت مي باشد.

اين نظريه كه باعث شكل گرفتن داروينيسم در زيست شناسي گرديد در همين حد متوقف نگرديد و همان گونه كه بيان داشته بود انسان موجودي تكامل يافته تاريخي است و از حالات دون حيواني و جانوري به انسان منتهي و منتج شده است با نظريه تطور جهاني هربرت اسپنسر مراحل تكميلي خود را گذرانده و عنوان گرديد نه تنها درباره موجودات زنده بلكه در ارتباط با موجودات غيرزنده نيز صادق است و كائنات نيز محصول يك سري تكامل از ساده و پست به پيچيده و اعلا است و لذا بدين ترتيب ابتدايي ترين مراحل شكل گيري علم بر مبناي نگرش اومانيستي شكل گرفت و پس از آن شاهد ورود نظريات و قوانين علمي سكولار در قاموس علوم مختلف بوديم و بدين ترتيب علمي رقم خورد كه تنها به دنبال پرسش درباره چگونگي و كميت پديده ها بود و هيچ گاه سخني از چرايي و كيفيت پديده ها نمي كرد و بدين ترتيب دانشگاه هاي جديد، اين اصول موضوعه را به عنوان قوانين علمي خود پذيرفتند.
دانشگاه در ايران و نطفه ناقص آن پس از بررسي سير تاريخي نحوه شكل گيري علم جديد و سكولار بر مبناي ايده هاي صهيونيستي، بايستي نحوه شكل گيري و پايه گذاري دانشگاه ها در ايران نيز مورد بررسي قرار گيرد.

اگر دانشگاه تهران را به عنوان اولين دانشگاه ايران كه در سال 1320 تاسيس شد، محسوب كنيم، با بررسي اجمالي در اسناد تاريخي مي توان عنوان داشت كه اين دانشگاه نيز با تاسي از دانشگاه هاي ديگر جهان در روند علم گرايي سكولار و رقم زدن پروژه مدرن كردن جوامع جهاني تاسيس گرديد و تدريس دروس در اين دانشگاه نيز براساس علوم وارداتي غربي شكل گرفت و تمامي مباني علمي كه در آن زمان و تاكنون نيز تدريس مي گردد، براساس مباني سكولار و اومانيستي غربي مي باشد.

زماني كه ما از ابتدا مشاهده مي كنيم كه بابا آب داد، و پس تضمين آينده زندگي و تامين اقتصادي زندگي را توسط فلان بانك مي بينيم، در پس آن حذف خداوند و رزاقيت و منعم بودن خداوند به عنوان خالق انسان به وضوح قابل مشاهده است و لذا بدين ترتيب ورودي دانشگاه ها و مدارس در بادي امر، دانش آموزان و دانشجويان دين دار هستند و خروجي آن افراد و اساتيد سكولار مي باشد . در تناقض ميان علم جديد با مباني اومانيستي و انسان محوري و مباني ديني و خدا محوري، حلقه اي از روشنفكران و تحصيل كردگان سكولار شكل مي گيرد كه براساس خواسته صهيونيزم بين الملل و با مباني فكري آنها وارد جامعه شده و جامعه سازي و جامعه پردازي را رقم مي زنند. به همين دليل است كه رهبري انقلاب در برهه هاي مختلف زماني تاكيد بر تغيير مباني علوم به ويژه علوم انساني و نهضت توليد علم و جنبش نرم افزاري و ارائه الگوي ايراني- اسلامي پيشرفت داشته اند و بدين طريق سعي نموده اند ضرورت تغيير در نوع نگاه و تغيير پديده ها براساس توجه به خدا به عنوان مركز و منشأ هستي را همواره بيان داشته اند.

متاسفانه آنچه امروز در جامعه دانشگاهي مشاهده مي شود نه تنها دانشگاه اسلامي نبوده بلكه در بسياري از مواقع نيز مشوق و منتشر كننده تفكرات الحادي و منحط غربي مي باشد كه خود آسيبي بزرگ و آفتي عظيم براي نخبگان و تحصيل كردگان جامعه مي باشد و لذا مي توان عنوان داشت كه پرداختن به بحث علوم اسلامي به عنوان پايه و اساس شكل گيري جامعه و تفكرات جامعه و تغيير در مباني اين علوم امري ضروري است و توجه ويژه اي را مي طلبد. بايستي صاحب نظران و خبرگان امر با ورود به اين قضيه شرايطي را رقم زنند تا دگر بار شاهد رنسانس اسلامي و جريان سازي تفكر ناب اسلامي در جامعه جهاني باشيم.
 
بالا